شعر اعتراض
به انتخاب: ف.م. سام
هر چند که شعر فارسی به عنوان یکی از درخشان ترین جلوه های فرهنگ ایرانی ریشه در خاک احساس و اندیشه فردی شاعران دارد، ولی پیوسته از سرچشمه نیازهای اجتماعی سیراب شده و هم از این روی محملی برای بیان آرمان ها، آرزوها، دغدغه ها و دردهای مشترک است.
در میان انواع شعر، اشعار حاوی مضامین اعتراضی، از حافظ و عبید تا نسیم شمال و دهخدا، از آن زمان تا به روزگار ما، همواره جایگاهی قابل تامل در ادبیات فارسی داشته است. این نوع شعر، که شاید بتوان آن را شعر اعتراض نامید، همانند دیگر آثار مشابه خود در شعر و موسیقی سایر ملت های جهان، در بزنگاه های حوادث سرنوشت ساز تاریخی و در مقاطع زمانی جنبش ها و خیزش های مردمی، توانسته است صدای رسای دیگرانی باشد که صدایشان در هیاهوی نامردمی ها شنیده نمی شود.
صفحه شعر این شماره از پیک، در همصدایی با خیزش آزادی خواهانه پاییز ۱۴۰۱ هموطنانمان در ایران و دیگر نقاط جهان، به نمونه هایی از شعر اعتراض، از شاعران دیروز و امروز، اختصاص داده شده است.
خانه خونین است
سیمین بهبهانی
خانه ابری بود روزی، خانه خونین است اینک
آنچنان بود، اینچنین شد، حال ما این است اینک
مرده واری طیلسان بر دوش و خون آشام و شبرو
تشنۀ خون با دو دندان، چون دو زوبین است اینک
می کشد در خون، پلنگ پیر، آهوی جوان را
وحشت قانون جنگل، تهمت دین است اینک
سرو باغ عشق را نازم که در باران سربی
چون درخت ارغوان، از خون گل آذین است اینک
می درخشد خاک، همچون آسمان با روشنانش
بر زمین بشکسته شمشادی بلورین است اینک
چشم شوخ گزمگان تا ننگرد دوشیزگان را
پرده ساز چهره ها، گیسوی پر چین است اینک
نوعروسان بلور اندام بازو مرمری را
حجله گه گور است و خاک تیره کابین است اینک
خانه ابری بود روزی، گرچه خونین شد، ولیکن
پشت ظلمت، وز پی خون، صبح سیمین است اینک
نیز بگذرد
گزینه ای از قصیده سیف فرغانی، شاعر نیمه دوم سده هفتم و اوایل سده هشتم هجری. این قصیده را سیف در پی یورش مغولان به ایران سروده است.
هم مرگ بر جهان شما نیز بگذرد هم رونق زمان شما نیز بگذرد
وین بوم محنت از پی آن تا کند خراب بر دولت آشیان شما نیز بگذرد
باد خزان نکبت ایام، ناگهان بر باغ و بوستان شما نیز بگذرد
آب اجل که هست گلوگیر خاص و عام بر حلق و بر دهان شما نیز بگذرد
ای تیغتان چو نیزه برای ستم دراز این تیزی سنان شما نیز بگذرد
در مملکت چو غرش شیران گذشت و رفت این عوعو سگان شما نیز بگذرد
بادی که در زمانه بسی شمع ها بکشت هم بر چراغدان شما نیز بگذرد
زین کاروانسرای بسی کاروان گذشت ناچار کاروان شما نیز بگذرد
این نوبت، از کسان، به شما ناکسان رسید نوبت ز ناکسان شما نیز بگذرد
شلاق
اشرف گیلانی شاعر و ترانه سرا، متولد سال ۱۳۶۱ در تهران و دانش آموخته جامعه شناسی است.
شلاق را بخور، تنِ خسته
شلاق را بخور، تن رنجور
هفتاد پشت ما که همین است
با بغض می رویم ته گور
ـ
هفتاد پشت ما که همین است
فقر و نداری همگانی
در جست و جوی آنچه نبوده
انسان ماورای جهانی
ـ
شلاق را بخور، تنِ خسته
حق خواهی از سراب چه حاصل؟
از اعتراض کردن و مردن
از فرط اضطراب، چه حاصل؟
ـ
در گیر زیستن به چه محنت؟
در گیر رنج سفره تکانی.
شلاق را بخور، تنِ خسته
تا در قفس گرسنه نمانی!
ـ
باید که درد این همه غصه
در یادمان همیشه بماند.
«شلاق می خوریم که هستیم»
این را مگر «دِکارت» بخواند!
بکتاش آبتین، شاعر و سینماگر، متولد ۱۳۵۳ شهر ری، متوفی هجدهم آذر ۱۴۰۰ در زندان اوین.
شعرهای بکتاش آبتین در چندین مجموعه با عنوان رد پای من که قلم شد، نوشت برگردم، مژه ها، چشم هایم را بخیه زده اند و پتک چاپ و منتشر شده است.
آزادی
کلاه را از سر آزادی برمی دارم
نگاه کن،
کیست که اینگونه جان خود را به بازی گرفته باشد؟
به آسمان و دریا نگاه می کنم
غم انگیز و جذاب است دنیا،
با این همه آیا
اعتصاب شهاب سنگ ها
و نهنگ ها
شجاعانه نیست؟
حرمت انسان
جهنم است بی تو زندگی
ای شعر، رویای حرمت انسان.
تو را می نویسم و
در آستین تمام دنیا دنبال دستی می گردم
که گلوله را،
به پرچمی سفید تبدیل کند.
شعبده ای چنینت را دوست دارم.
احمد شاملو
آه، اگر آزادی سرودی می خواند
آه، اگر آزادی سرودی می خواند،
کوچک
همچون گلوگاه پرنده ای،
هیچ کجا دیواری فروریخته بر جای نمی ماند.
سالیان بسیار نمی بایست
دریافتن را
که هر ویرانه، نشانی از غیاب انسانی است.
که حضور انسان
آبادانی ست.
ـ
همچون زخمی
همه عمر
خونابه چکنده،
همچون زخمی
همه عمر
به دردی خشک تپنده،
به نعره ای چشم بر جهان گشوده
به نفرتی
از خود شونده،
غیاب بزرگ، چنین بود.
ـ
آه اگر آزادی سرودی می خواند،
کوچک
کوچک تر حتی
از گلوگاه یک پرنده.
تزویر
حافظ
دانی که چنگ و عود چه تقریر می کنند
پنهان خورید باده که تعزیر می کنند
ناموس عشق و رونق عشاق می برند
عیب جوان و سرزنش پیر می کنند
جز قلب تیره هیچ نشد حاصل و هنوز
باطل در این خیال که اکسیر می کنند
گویند رمز عشق مگویید و مشنوید
مشکل حکایتی ست که تقریر می کنند
ما از برون در شده مغرور صد فریب
تا خود درون پرده چه تدبیر می کنند
تشویش وقت پیر مغان می دهند باز
این سالکان نگر که چه با پیر می کنند
صد ملک دل به نیم نظر می توان خرید
خوبان در این معامله تقصیر می کنند
می خور که شیخ و حافظ و مفتی و محتسب
چون نیک بنگری همه تزویر می کنند