سئوالی که این روزها مرا به خود مشغول داشته است حول و حوش واژه «فرهنگ و تمدن» است و تصوری که ما ایرانیان در این زمینه از آن داریم. شاید هم جایی در ذهن ما ایرانیان این نکته نهادینه شده است که ما مردمانی هستیم با سابقه طولانی تاریخی که به نوعی پیشرو در فرهنگ و تمدن و هنر و صنعت بودهایم و اینها را طی قرون گذشته به جهانیان عرضه داشتهایم. نام کورش هخامنشی را با افتخار میبریم و او را اولین بنیانگذار قوانین حقوق بشری میشناسیم. تخت جمشید را به عنوان تبلور هنر معماری جهان میدانیم و در خلال مکالماتمان با مردمان جهان بدون شک از این دو جنبه نام میبریم. از شعر سعدی که بر سر در سازمان ملل متحد (یا محلی در همان حدود) نقش بسته است با افتخار سخن میگوییم و چنین ادعا میکنیم که در زمانی که اروپا در سالهای قرون وسطا غوطهور بوده است، ما به این نکته رسیده بودهایم که «بنی آدم اعضای یک پیکرند».
صد البته که من مشکلی با هیچ یک از این مقولات ندارم ولی نگرانیم از این بابت است که اگر این گونه «ترم»ها را بی محابا به کار بریم چه بسا خود و فرهنگمان را در مقابل سئوالاتی قرار میدهیم که جوابهای خوشی نخواهند داشت. از آنجا که در اکثر مکالماتی که با خود و خودیها داریم، میشنویم که مردمان ساکن کشورهای غربی امروزه و اروپاییان دو سه قرن گذشته را «متمدن» میشناسیم. به همین علت در گذشته نه چندان دور، فرزندانمان را راهی کشورهای اروپایی میکردیم تا راه و روش هنر و صنعت و علم و هم چنین «تمدن» را بیاموزند.
یا درهمین چندین سال پیش که شرایط زندگی در سرزمین مادری مناسب نبود، ما بدون وقفه، زندگی در کشورهای غربی را برگزیدیم. آیا این امر فقط و فقط به خاطر امکانات و رفاه اقتصادی بود یا این که زندگی در کشوری مدرن در کنار مردمانی امروزی و با رفتاری متمدنانه، خاطر ما را آسودهتر میساخت؟
اکنون جای دارد از خود بپرسیم که آیا اتفاقی برای تمدن ما، مردمدوستی و مهماننوازی ما افتاده بود که دست به چنین انتخابی زدیم یا این که بر این باوریم که علاوه بر امکانات تحصیلی، مردمان کشورهای غربی از ما متمدنتر هستند و چه بهتر که فرزندان ما «آب را از سر چشمه بنوشند».
بنابراین، گذشته از مسائل سیاسی و زیر و بمهای گوناگونی که بر سرزمین ما رفته است، صرفا از نظر فرهنگی، باید بتوانیم برای این سئوال جوابی در خور بیابیم. هدف من از این نوشتار نیز کمک به یکدیگر برای یافتن چنین جوابی است.
شاید اگر ترمها را درست و بجا استفاده کنیم دست یابی به جواب آسانتر باشد. اولین ترم، «تمدن» است. هر کدام از ما تعریفی برای این واژه میتواند داشته باشد. برای من، هرچه تعریف تمدن باشد آن قدر از اهمیت برخوردار نیست که نشانهها و نمادهای تمدن حائز اهمیت است. به گمان من، تمدن در دارا بودن دو مشخصه اصولی است که نماد پیدا میکند.
اول، دارا بودن مجموعه قوانین انسانمدار در بطن جامعه است. قوانینی که سر لوحه کار دولتها قرار میگیرند و در مقابل آن تمامی آحاد جامعه، اعم از زن و مرد و پیر و جوان و دارا و ندار با هر مرام و مسلک و لهجه و زبان به یکسان مورد قضاوت قرار میگیرند. دوم، رفتار بین مردمان است در ورای نگاه دولتی. یعنی آنچه مردمان یک سرزمین برای ایجاد ارتباط، چه کاری و تجارتی و چه روابط روزمره انسانی به کار میبرند.
دومین ترم، «فرهنگ» است که نه تنها مجموعهای است از آداب و رسوم و زبان و باورها که قادرند تا در هنر مردمان یک سرزمین متجلی شوند، بلکه همچون واژه تمدن، نگاه مردمان نسبت به همنوعان خویش، به طبیعتی که در آن زندگی میکنند و حتا رفتاری که با حیوانات دارند را در بر میگیرد.
در نتیجه، جامعهای متمدن است که در آن جامعه نه تنها قوانین دولتی «انسانمدار» حاکم است بلکه رفتار مردمان آن جامعه نیز بر اساس رعایت قوانین «حقوق بشر» استوار است. در چنین جامعهای، احترام به حریم خصوصی مردمان، محترم شمردن عقاید و باورهای دیگران، ایجاد تسهیلات برای همنوعان با نقص عضو در زمره قرار گرفتن در تعریف یک شهروند متمدن جای دارند. جای شک نیست که فقط در چنین جامعهای است که انسان دارای احترام است و شرایط رشد و بروز استعدادهای علمی و هنری به وجود میآید.
حال به فرهنگ و تمدن خویش نگاهی بیندازیم. اگر بگوییم که ما ایرانیان از فرهنگی باستانی و تاریخی قدیمی برخورداریم کلامی به گزاف نگفته ایم. ولی اگر ادعا کنیم که در فرهنگ و تمدن سرآمد جهانیان هستیم و هنر پدیدهای است که نزد ما ایرانیان است و بس، بسیار از حقیقت دور ایستادهایم. این که کورش هخامنشی اولین پایههای حقوق بشر را بنا نهاده است کلامی بجاست ولی باید به خاطر بسپاریم که آن عمل هیچ ربطی به امروزِ ما در جهان ندارد. زیرا که اعمال ما و نگاهی که به انسان در مجموع و به هموطنان خود به طور خاص داریم با عملی که کورش هخامنشی در هزاران سال قبل انجام داده است هیچ شباهتی ندارد.
آنچه که به عنوان تمدن باستان از آن یاد میکنیم، بر اساس شواهد باستانشناسی، فقط در کاخهای سلاطین نماد داشته است . بنایی اگر برجاست بنای شاهان هخامنشی و ساسانی است .
در طول تاریخ هزاران ساله ما ایرانیان، علیرغم چندین خیزش و انقلاب، هنوز موفق به کرسی نشاندن قوانین مردمسالار نشدهایم. زنان در قوانین ما هنوز از حقوق مساوی شهروندی برخوردار نیستند، نگاه نابرابر در مورد هموطنانی که دارای باورها و اعتقادات گوناگون میباشند ، بیداد میکند.
اشکال بزرگی که به کورش و داریوش میتوانیم بگیریم این است که هیچ کوششی برای نهادینه کردن افکار و ایدههای خود به کار نبردهاند. به همین خاطر اسکندر مقدونی با آتش زدن کاخ تخت جمشید قادر شد تا کتاب آنان را برای همیشه ببندد.
بد نیست به یاد داشته باشیم آنچه که ما ایرانیان به آن افتخار میکنیم در ادبیات مکتوب ما است که به جرات میتوان گفت کمتر ربطی به نظامهای حکومتی باستانی ما دارند. هر یک از آنان با تحمل رنجها و سختیهای بسیار به دست بزرگانی چون فردوسی و سعدی و حافظ و خیام و دیگران نگاشته شده و از آنان به جای مانده است. ولی در فرهنگ غیرمکتوب و روزانه خویش، که به روابط فی مابین مردم مربوط میشود، زمانی میتوانیم مباهات کنیم که نگاه خود را به همنوعان خود، به طبیعتی که در آن زندگی میکنیم، به حقوق کودکان و شهروندان معلول و حتا حقوق حیوانات ارتقا بخشیم.
بدون دستیابی به چنین مراحل والای شهروندی، نمیتوان صرفا با تصویری در ذهن و خیال به جایی رسید. جهشی که اروپاییان قرون وسطا را به مردمانی متمدن تبدیل ساخت، رنسانس بود که نه تنها در قوانین حکومتی بلکه در ذهن مردمانش قرار گرفت. ما نیز با کوشش خود میتوانیم به آن رنسانس دست یابیم. شاید سخت باشد ولی محال نیست.