به مجلس شخصی میهمان شده بودم که از دوستان قدیم دوران دانشکده ام بود. مجلس بسیار خودمانی بود و به جز ما دو زوج، بانوی دیگری که از بستگان دوستم بود نیز حضور داشت. بعد از معرفی و آشنایی مختصر و صرف چای، صحبت ها گل انداخت و طبق معمول از سئوالات کلیشه ای آغاز شد. صحبت از عنوان هایی چون کجا زندگی می کنید، چند سال است ازدواج کرده اید، چگونه آشنا شده اید، چند فرزند دارید، پدربزرگ و مادر بزرگ شده اید یا خیر، به چه شغلی مشغولید شروع شد و رسید به مسایل اجتماعی و سیاسی، وضع و موقعیت دلار، آلودگی هوای تهران، تا عملکرد غیر قابل باور دولت و مسئله گرانی و عصبی بودن مردم.
بحث گل انداخته بود که زمان نهار رسید و موضوع صحبت برگشت به دست پخت خانم صاحب خانه و تشکر از پذیرایی و از این قبیل تعارفات معمول. من هم فرصت را غنیمت شمردم و در سکوت کامل یواشکی به بیرون از منزل رهسپار شدم تا سیگاری بکشم. چشم تان روز بد نبیند به محض ورود به اطاق، بانوی محترمی که فقط یک ساعت قبل خدمت شان معرفی شده بودم چون پلنگی غران به طرفم حمله ور شد و با جملاتی چون «باورم نمی شه که شما سیگار می کشید»، «این چه عادت مسخره ای است که دارید»، «آیا نمی دانید که سیگار تا چه حد به سلامتی آسیب می رساند»، «فورا ترکش کنید» شروع کرد و بدون وقفه و بدون این که حتا فرصت جواب دادن به من بدهد بر سرم بارش آغاز کرد. در چند لحظه اول با صبر و حوصله به فرمایشات ایشان گوش کردم و در فرصت کوتاهی که نفس تازه می کردند با جملاتی از قبیل «بله، درست می فرمایید،… چشم، سعی می کنم یک فکری برای این عادت مضر بکنم» سعی در رساندن پیام به ایشان داشتم تا به قول معروف کوچه بازاری «شاخ را بکشد». ولی قضیه با این ترفندها درست بشو نبود که نبود و این بانو اصرار داشتند که من همین لحظه پاکت سیگارم را به ایشان مرحمت نمایم تا آن را له و لورده نماید و به سطل زباله بیندازد. من هم با شوخی به ایشان متذکر شدم که «بانوی گرامی، این سیگارها بسیار گران هستند و من به شما قول می دهم که به محض رسیدن به شهرمان، باقیمانده این پاکت را به دوستی بدهم که مصرف نماید تا بلانسبت اسراف نشود». این جمله هنوز تمام نشده بود که این بانوی محترم دستور اکید صادر فرمودند که «اصلا این کار را نکنید! بلکه با دوست خود نیز صحبت کنید تا ایشان هم به ترک اجباری روی آورد».
خوشبختانه زمان صرف کیک و چای فرا رسید و موضوع صحبت به گرفتن دستور تهیه کیک از خانم صاحب خانه تبدیل شد. بنده هم که هوا را پس دیدم با حرکت سر و چشم به همسرم ندای رفتن دادم و با بهانه این که راه مان دور است و نمی خواهیم به تاریکی شب برخورد کنیم قصد خروج از میهمانی را نمودیم. جالب است که حتا در موقع خداحافظی نیز این بانوی گرامی دست از اعتراض و نصیحت برنداشتند.
حال که شمای خواننده این مطلب را می خوانید شاید نظرتان این باشد که این بانو برای حفظ سلامتی من این گونه رفتاری را از خود نشان داده است و حتا در کل شما نیز طرفدار این بانو باشید. ولی برای من که سال هاست در حول و حوش مسئله فرهنگ تفکر و تجسس می کنم این واقعه نمونه بارزی از یک معضل فرهنگی ما ایرانیان به شمار می آید که باید در حل این معضل کوششی جانانه بنماییم.
در سال های اقامت در ایران همگان شاهد بوده ایم که ما ایرانیان به عنوان سرگرمی حق خود می دانیم که در امور خصوصی دیگران دخالت کنیم. برای مثال اگر همسایه روبروی منزل ما برخلاف روال همیشگی به جای خرید سه نون تافتون، چهار نون در دست داشت، به خود اجازه می دادیم که سوال کنیم «بتول خانم، مهمون دارین؟» یا اگر پسرخاله ما در یک ماه، به جای یک بار، دو بار به منزل ما می آمد، اجازه داشتیم تا مادر خانه را سئوال پیچ کنیم که «به سلامتی کی شیرینی خوران دخترتان هست؟» یا اگر از داخل خانه همسایه صدای جر و بحث می آمد به خود حق می دادیم که بپرسیم «امیرآقا چرا دیشب عصبانی شده بود؟»
دلیل این معضل فرهنگی، به گمان من، نبود احترام به حریم خصوصی افراد است، هر چند اگر از سر دلسوزی باشد. خوشبختانه زندگی در خارج از ایران و به خصوص در کشورهای غربی، توجه ما را به محترم شمردن حریم خصوصی افراد جلب کرده است و کم و بیش این آموزش را به ما داده است که سرمان به کار خودمان باشد و جهت آینه را از سوی خانه همسایه به سوی خانه خویش برگردانیم. مسلما افراد بر اساس دلایلی که برای خودشان مطرح است دست به اعمالی می زنند که ممکن است از نظر ما بیهوده، مضر و گاه احمقانه باشد. این گونه اعمال را، بدون آگاهی و شناخت از طرف مقابل و با تهدید و اعتراض نمیتوان مطابق با سلیقه خود عوض کرد.
باید بیاموزیم که انسان، موجودی بسیار پیچیده است و هر کس بر اساس برآیند فکری، روانی و حتا درجه فهم و شعور خود رفتاری را پیش می گیرد که برای وی منطقی است، هر چند برای ما به دور از هر منطقی باشد. اگر سعی نماییم که پای مان را به اندازه گلیم خود دراز نماییم و حق و حقوق دیگران را محترم بشماریم، مسلما زندگی را نه تنها برای خود بلکه برای دیگر همنوعان خویش لذت بخش تر نموده ایم. والا این گونه دخالت ها از ما «خاله خرسه»ای می سازد – که از سر «دوستی» – برای رفع مزاحمت مگسی که روی صورت فردی نشسته است پاره آجر محکمی به صورت وی می کوبیم.
نظر 1
مدیریت سایت مهر 22, 1398 در 4:29 ب.ظ
این تست است