در سالیان نه چندان دور که هنوز وسایل ارتباط جمعی به پیشرفتگی امروز نبود، مردم برای پیدا کردن مشتری اجناس شان یا از گذاشتن تبلیغ در روزنامهها استفاده میکردند و یا با گذاشتن تابلوی «برای فروش» بر روی اتومبیلشان به دنبال خریدار میگشتند.
در همان سالها، اتومبیل قراضهای داشتم که از قضای روزگار از یک هموطن خریداری کرده بودم. این اتومبیل شده بود «آفتابه خرج لحیم» و تقریبا بخش عمدهای از درآمد ناچیز آن سالیانم را به عنوان خرج تعمیر خود میبلعید. آن مخارج هنگفت به اضافه اتلاف وقت و زندگی بدون ماشین، بدجوری روی اعصابم رفته بود. در این فکر بودم که باید فکر بکنم و از شر این اتومبیل خلاص شوم. به پیشنهاد دوستان روانه یک فروشگاه اتومبیل شدم تا شاید بتوانم این ابوقراضه را با یک اتومبیل سر حال به اصطلاح «تاخت» بزنم که از بخت بد متوجه شدم که آن هموطن اتومبیلی را به من انداخته است که سندش هم با مهر «قراضه» یا به اصطلاح «سلویج» مزین شده و هیچگونه ارزش فروش ندارد.
دست از پا درازتر روانه خانه بودم که تابلوی فروش را روی اتومبیلی در همسایگی خود مشاهده کردم. اتومبیل بسیار تمیز به نظر میرسید ولی از قیمت اتومبیل نشانهای در تابلو نبود. با ترس و لرز – که نکند قیمت اتومبیل بیرون از ظرفیت خرید من باشد – زنگ خانه همسایه را به صدا در آوردم. بعد از چاق سلامتی، با کمال تعجب دریافتم که اتومبیل مورد نظر نه تنها تمیز و خوب است بلکه بهای آن نیز بسیار ارزان است. بر اساس تجربهای که «هیچ ارزانی بی حکمت نیست»، از صاحب اتومبیل وقت خواستم که روز بعد با دوستی که در کار اتومبیل خبره بود برگردم که مورد توافق قرار گرفت.
وقتی به خانه رسیدم، به دوست مورد نظر تلفن کردم و موضوع اتومبیل را با وی در میان گذاشتم. حضرت ایشان قبول زحمت فرموده و فردای آن روز با من همراه شد تا اتومبیل را ارزیابی کننند.
پس از برانداز کردن دقیق بدنه و موتور اتومبیل به من فرمودند که اتومبیل در شرایط عالی است و قیمت آن نیز «مفت» است. من هم خوشحال و خندان به خانه برگشتم تا ته و توی حسابها را خالی کنم و فردای آن روز با پول نقد از شر «ابوقراضه» راحت شده و اتومبیل جدید را خریداری نمایم.
فردای آن روز بعد از فراغت از کار و کاسبی، خود را به منزل همسایه رساندم و از تعجب اتومبیل را در مقابل منزل ندیدم. از روی ساده لوحی که همیشه در زندگی با من همراه و همدل بوده است، فکر کردم که صاحب خانه اتومبیل را در گاراژ پارک کرده تا از گزند چشم حسود در امان بماند.
آقا و خانمی که شما باشید، در همین فکر و خیال زنگ را به صدا درآوردم و از صاحب خانه حال و هوای اتومبیل را جویا شدم. ایشان با کمی تعجب سراپای من را برانداز کردند و اطلاع دادند که امروز صبح دوستتان آمد و اتومبیل را خرید!!!
من هم که سر جای خود میخکوب شده بودم باز از بلاهت خود کمک گرفتم و تصور کردم که آن دوست، از ترس این که اتومبیل نصیب دیگری نشود، اتومبیل را برای من خریداری کرده است! با عجله خود را به خانه رساندم و شماره آن حضرت را گرفتم و از حال و روز اتومبیل جویا شدم. ایشان در کمال قدرت به من اطلاع دادند که اتومبیل را خریداری کرده و با سود بسیاری یک ساعت قبل آن را فروخته است. وقتی صدای نکره اعتراض مرا شنیدند با خونسردی کامل فرمودند «این بیزینس است و ربطی به دوستی ندارد.»
صد البته که نام ایشان از لیست دوستان به لیست آشنایان منتقل شد ولی جمله آخر ایشان از آن روز تاکنون همچنان در ذهن من مانده است و گاه به گاه با رنج بسیار، این جمله نامربوط را به یاد خود میآورم و به خود میگویم که این جمله چقدر غیر انسانی است. مگر میشود که دوستی را به خاطر نفع مادی به کناری انداخت؟ این اصطلاح از کجا وارد حیطه فکری ما شده است؟ در همین فکرها بود که اصطلاح «حساب حسابه، کاکا برادر» به یادم آمد.
درست است که در زبان و فرهنگ ما هم این اصطلاح وجود داشته و دارد ولی تا آنجا که به یاد میآورم این جمله فقط در حد یک اصطلاح بوده است و کمتر جلوه و نمود در روابط دوستی ما ایرانیان داشته است. بنابراین این طرز فکر باید از جای دیگری وارد گفتمان ما ایرانیان شده باشد.
جواب در کجا است؟
مساله برایم لاینحل مانده بود تا بخشهای متفاوت فیلم «پدر خوانده» را دیدم. فیلمی که با بازی درخشان «مارلون براندو» و «آل پاچینو» اکران شد. در این فیلم هیجانانگیز و بقیه فیلمهای از این قبیل بود که بارها از این جمله «بیزینس است نه دوستی» استفاده شد. بعد از تماشای این فیلمها بود که به خود گفتم «ای دل غافل، این جمله از فرهنگ گانگستری گرفته شده است».
فقط در آن فرهنگ است که هر گونه جنایت اگر به نفع مادی سازمان باشد، بدون اشکال است. معضل سودآوری میتواند تا جایی پیش رود که حتا قتل برادر خویش نیز مباح و بدون اشکال جلوه میکند. بعد از این دریافت بود که زندگی برایم جواب مناسبی پیدا نمود؛ هرچند که هنوز هم مشکل اساسیام با این جمله نامربوط و غیرانسانی حل نشده است.
بدون شک همه قبول داریم که در جهان بسیار آشفتهای زندگی میکنیم. جهانی که بمباران زنان و کودکان و انسانهای خرد و کلان هر روز و هر شب در اقصا نقاط جهان بدون کوچکترین رعایت حقوق انسانی در جریان است. حمله ناگهانی ارتش ترکیه و جنایات غیر قابل بخشش آنان در مورد کردها را نمیتوان نادیده گرفت. دلیل اصلی آن بیارتباط با همان جمله گانگستری نیست که منفعت آدمها، چه مادی باشد و چه تکیه زدن در مسند قدرت، انجام هر گونه جنایتی را توجیه مینماید.
در جهان آشفتهای زندگی میکنیم ولی در جهان خصوصیتر خویش میتوانیم جملاتی این چنین غیرانسانی را از فرهنگ و تفکر خود بزداییم. هیچگاه دوستی در مقابل منافع مالی نباید رنگ ببازد. خود را گول نزنیم و زندگیمان را با چنین جملاتی آلوده نسازیم. حیف مقام انسانی است. حساب، حساب نیست، ولی کاکا همیشه برادر است. شاد باشید!