سرخپوست
فیلمی از نیما جاویدی
دومین ساخته ی نیما جاویدی، «سرخپوست»، ماجرای یک زندان در دهه ی چهل را بازگو می کند که به دلیل مجاورت با فرودگاه قرار است تخریب شود. درست در روزی که می خواهند زندانیان را جابجا کنند، مشخص می شود که یکی از زندانیان گم شده است. نعمت جاهد – سرپرست زندان – تنها چند ساعت فرصت دارد تا زندانی را پیدا کند. اگر او تا چند ساعت باقی مانده به تخریب زندان، زندانی گمشده ملقب به «سرخپوست» را پیدا نکند، آینده ی شغلی اش به خطر می افتد و سِمت بالاتری را که دریافت کرده از دست می دهد. در این میان، مددکار زندان که زنی جوان و جذاب است به کمک او می آید و تلاش می کند جاهد را آرام کند. اما موضوع به همین سادگی ها نیست؛ داستان های زیادی پشت فرار یا گم شدن سرخپوست وجود دارند که همگی در راستای شناساندن این شخصیت به مخاطب به تدریج افشا می شوند.
فیلم نامه ی «سرخپوست» یکی از بهترین و بی عیب ترین داستان هایی است که در سالهای اخیر نوشته شده است. جاویدی به خوبی موفق شده داستان جذابی را روایت کند و چه خوب هم روایت می کند. آشکار شدن به تدریجِ گره های داستان به همراه جزییات درست، به خوبی توانسته عنصر تعلیق را ایجاد کند و تماشاگر را تا دقایق پایانی داستان کنجکاو نگه دارد. تسلط کارگردان بر دکوپاژ و میزانسن بسیار ستودنی است. بیش از نود درصد از فیلم در زندان می گذرد. فضای خالی زندان با آن دیوارهای مخروب و رنگ پریده حس تعلیق را دو چندان می کند. نورپردازی درجه ی یک، حس التهاب را تقویت می کند و به خوبی ترس و اضطراب را به بیننده القا می کند. هومن بهمنش، فیلمبردار فیلم، با رعایت اصول صحیح تصویربرداری، قاب های ماندگاری را ثبت کرده است. حرکت آرام دوربین در راهروهای زندان و سلول های خالی از زندانی و دنبال کردن مامورانی که در فضای بسیار تاریک با چراغ قوه به دنبال سرخپوست هستند همگی بسیار دقیق و درست هستند. عناصر به کار رفته در فضاهای خارج از زندان مانند محلِ دار در حیاط، برجک ها و ماموران هماهنگ و یکدست هستند. موسیقی فیلم بسیار به فیلم نشسته و بدون سانتیمانتال کردن داستان، در راستای قصه حرکت می کند.
مهمترین دستاورد نیما جاویدی شخصیت پردازی درجه یک اوست. تمام شخصیت های فیلم در روایت داستان نقشی کلیدی دارند و به انسجام داستان قوت می بخشند. هیچ نقش زائدی وجود ندارد، اما در اجرای نقش ها همگی موفق نبوده اند. بازی اغراق شده ی ستاره پسیانی در نقش زن زندانیِ فرار کرده به شدت توی ذوق می زند. ستاره پسیانی که بازیگر توانایی در تئاتر است، در اجرای نقش زن جنوبی موفق نبوده است. پریناز ایزدیار در نقش مددکار زندان در بعضی از سکانس ها خوب است، اما در اکثر سکانس ها بازی خوبی ارائه نمی دهد. در مقابل، بازی روان و یکدست نوید محمدزاده در نقش نعمت جاهد تمام بازی های ناقص فیلم را خنثی می کند. او در عین حال که ماموری مقتدر و جاه طلب است، قلبی مهربان و دلسوز دارد. چهره ی او انگار یک خشونت منجمد شده را حمل می کند که حتی در طرز راه رفتن او هم دیده می شود. از طرفی، در مواجهه با مددکار، او ظرافت های عاشقانه دارد. نوسانات شخصیتی او بسیار خوب از آب درآمده و محمدزاده با ذکاوتی بی نظیر تغییرات شخصیت را اجرا می کند به گونه ای که تماشاگر به شکل و شمایل نظامی او بسنده نمی کند. او افسری خشن و خبیث نیست بلکه رمانتیک است، ویگن گوش می دهد، سانتیمانتال است و قبل از دیدن دختر مورد علاقه اش، انگشتش را خیس و ابرویش را مرتب می کند. بدون شک این بهترین و متفاوت ترین بازی نوید محمدزاده تا به امروز است.
سکانسِ عاشقانه ی دو شخصیت زندانبان و مددکار در زندان همراه با آهنگ ویگن یکی از زیباترین عاشقانه های سینمای ایران است. رد و بدل نگاه ها، محو شدن دیالوگ ها در صدای هواپیما، و لبخندهای ریز این دو شخصیت در این سکانس همگی خوب و به اندازه هستند. و در نهایت زمانی که مددکار از اتاق خارج می شود، زندانبان (جاهد) آهنگ ویگن را از بلندگوی زندان پخش می کند. این آهنگ گرم و عاشقانه در فضای سرد زندان پخش می شود و در حالی که مددکار با خوشحالیِ پنهانی مشغول عبور از راهروهای سرد و بی روح است، لطافتی دل انگیز فضای قاب را احاطه می کند.
«سرخپوست» از لحاظ کارگردانی و اجرا در بین بهترین های چند سال اخیر قرار می گیرد که این نشان می دهد نیما جاویدی بر کارش بسیار مسلط است. این دومین فیلم او بعد از «ملبورن» است و بدون شک قدمی رو به جلو است. این که شخصیتِ سرخپوست در هاله ای از ابهام قرار می گیرد یکی دیگر از نکات خوب فیلم است. ما به هیچ عنوان او را نمی بینیم و شناخت کافی از او پیدا نمی کنیم. در جایی از فیلم مشخص می شود که او برای فرار صورت خود را با واکس پوشانده و همین پوشاندن صورت نشان از این است که هویت او باید پنهان بماند. تنها یک قاب از او در نمای خیلی دور می بینیم که به ما ثابت می کند سرخپوست به راستی وجود دارد. و چه پایان دل انگیزی برای فیلم رقم خورده: زمانی که از دیدگاه سرخپوست و از بین چوب ها غروب خورشید را می بینیم، در حالی که صدای نفس های بی رمقِ سرخپوست در پس زمینه شنیده می شود.