)قسمت اول(،
نوشتۀ لیلی مژدهی،
ترجمۀ مرسده بصیریان،
یکی از زیباترین و مهم ترین ارزش های فرهنگ ایرانی اهمیت دادن به دوستان و خانواده است. به عنوان یک فرهنگ جمعی، گروه در مرکز بسیاری از آداب، جشن ها و رسوم ما قرار دارد. پدر و مادر من هر دو به یاد می آورند و همچنان شگفت زده مهمان نوازی باورنکردنی پدر بزرگ و مادر بزرگم هستند و این که چگونه تقریبا هر روز هفته درِ خانه شان به روی مهمانان گشوده بوده است. هیچ چیزی لذت بخش تر از دور هم بودن نیست. مهمانی ها به آنها احساس آرامش و آسایش می داد چرا که یادآور زندگی شان در ایران بود و در ارتباط مدام بودن با دیگران.
من از بزرگ ترهایم یاد گرفته ام که وقتی از زندگی نهایت لذت را می بری که با «خانواده» و دوستانی که «خانواده» شده اند باشی. هرگاه یک دوست خانوادگی ایرانی را می بینم آنها اول از همه می پرسند «مامان چطوره؟ پدر و برادرت چطورن؟» در اصل چیزی که می خواهند بپرسند «حالت چطوره؟» است چون اوضاع و احوال خانوادۀ من مستقیما ربط دارد به این که من در چه حالم. من تنها معرف خودم به عنوان یک فرد نیستم بلکه نمایندۀ خانواده ام و جمعی بزرگ تر به صورت گروهی هستم.
زندگی درون یک فرهنگ جمعی تأثیر مثبتی بر سلامت روان ما می گذارد چرا که آگاهی از وجود این شبکۀ حمایتی، آرامش بخش است. با این حال عشق ما به معاشرت و دوره کردن خودمان با خانواده و دوستان این حقیقت را کم رنگ نمی کند که بسیاری از ایرانیان در آمریکا دچار چالش های روانی می شوند.
بر اساس گزارش سازمان بهداشت جهانی، سلامت روان به وضعیتی اطلاق می شود که در آن فرد از توانایی های خود آگاه است و می تواند با فشارهای عادی زندگی مواجه شود، به صورت مفید کار کند و قادر است برای جامعه ای که در آن زندگی می کند مثمر ثمر باشد. از سوی دیگر بیماری روانی، توانایی فرد به اندیشیدن و ارتباط با دیگران و زندگی روزانۀ آنها را خدشه دار می کند.
یک جنبۀ چالش برانگیز زندگی در فرهنگی جمعی، احساس فشار دائمی برای محترم، شاد، موفق و قوی نشان دادن خود و خانواده است. خیلی ساده می شود گفت که شادمانی و در کنترل بودنِ همیشگی، اصلا انسانی نیست. ما به عنوان مهاجران و فرزندان آنها آسیب های مختلفی را تجربه کرده ایم و نقاط آسیب پذیر خاصی داریم.
سلامت روان هم مانند سلامت جسمانی، فردی و ذهنی است. سلامت ما و حال خوش ما به طور کلی با گذشت زمان و حتی در طول یک روز می تواند تغییر کند. برای مثال خیلی عادی است که با حال زار از خواب بیدار شویم ولی تا آخر روز سرِ حال بیاییم. هم چنین طبیعی است که لحظات غمگین، خشمگین و عصبی داشته باشیم یا لحظات و روزهایی را شادمانه و پر از انرژی مثبت تجربه کنیم. اگر این لحظات یا روزهای غم، بی حالی و یا با سایر علائم افسردگی بیش از دو هفته ادامه پیدا کنند ضروری است که از متخصصین سلامت روان و گروه های مورد اعتماد آنها کمک بگیریم.
سلامت روان در هر فرد شکل و احساس متفاوتی دارد و این یکی از دلایلی است که نشان دهندۀ اهمیت توجه ما نه تنها به سلامت فیزیکی بلکه به چگونگی ارتباط سلامت جسم و روان ما با یکدیگر است. معمولا بیماری روان خود را با علائم فیزیکی نشان می دهد. این نشانه ها اغلب به شکل سردرد، دل درد، و درد در ناحیۀ پشت و یا خستگی مزمن بروز می کنند. زبان فارسی عباراتی دارد که ارتباط متقابل ذهن و جسم را توصیف می کنند. مثلا «خفه شدم» که در ترجمۀ تحت الفظی «نمی توانم نفس بکشم» معنی می دهد و به طور تلویحی «از تحملم خارج است» ترجمه می شود. این عبارت نشان می دهد چگونه علائم جسمی ـ مانند احساس هراس از فضای بسته ـ با علائم سلامت روان مربوط به عصبی بودن، ناراحتی و تحت فشار بودن مرتبط است.
همان گونه که علائم بیماری در هر شخص متفاوت است طرح های درمانی نیز از فردی به فرد دیگر تغییر می کنند. سلامت روان می تواند از طریق شکل های مختلف درمان مانند تغییر در رژیم غذایی، تحرک، شرکت در اجتماع، دارو، مشاوره، هنرهای بیانی و انواع بی شمار روش های سلامتی به دست بیاید و حفظ شود.
بیماری روحی رایج و درمان پذیر است. در ایالات متحده در هر سال از هر پنج نفر یک نفر دچار اختلال در سلامت روانی می شود. بر اساس مطالعات انجام شده توسط روانشناسان بالینی در ایران، حدود یک پنجم کودکان و نوجوانان ایرانی با چالش های سلامت روان روبرو می شوند که اختلال اضطرابی از جملۀ شایع ترین آنها است. متاسفانه جامعۀ ایرانی ـ آمریکایی کمتر در تحقیقات سلامت روانی در نظر گرفته شده است و به همین جهت تعداد دقیق ایرانی ـ آمریکایی هایی که چالش ها و مشکلات روانی را تجربه می کنند در دست نیست.
صحت و سلامت روان بنا به دلایل متعدد موضوعی نیست که در جامعۀ ایرانی آشکارا مورد بحث قرار بگیرد. یکی از این دلایل ننگی است که به این موضوع متصل می شود. ننگ را می توان به صورت مواضع و باورهایی تعریف کرد که منجر به طرد و اجتناب می شود و یا هراس از کسانی که متفاوت به شمار می آوریم. به بیان دیگر ننگ یک برچسب منفی است که اغلب به افراد یا تجارب شان زده می شود. برچسبی رایج که شنیده ام برای توصیف کسی که دچار چالش های روانی و یا تجربۀ سختی است استفاده می شود «خل» یا «دیوانه» است؛ اصطلاحی با بار منفی. این ننگ ممکن است باعث شود در جامعۀ ما کسانی که دچار چالش ها و مشکلات روانی هستند از مطرح کردن احساسات خود دچار ننگ بشوند و در نتیجه به انزوا رانده شده و این مانع تقاضای کمک از سوی آنان شود. برای ممانعت از به وجود آمدن چنین وضعیتی مهم است که صحبت کردن دربارۀ مشکلات روحی و روانی به طور کلی عادی تلقی شود.
امیدوارم این مقاله به ما به عنوان یک جامعه کمک کند تا نگرانی دربارۀ ننگین بودن بیماری روانی را کاهش دهیم. از این طریق می توانیم موانع بر سر راه تقاضای کمک را کاهش داده و یا حتی از بین ببریم. از شما می خواهم به جای این که از خود بپرسیم «مردم چه خواهند گفت؟ یا دربارۀ من چه فکری خواهند کرد؟» بپرسیم «چطور می توانم صادقانه و به درستی نیاز خودم را با دیگران در میان بگذارم؟» ما می توانیم پاسخگوی نیازهای یکدیگر به عشق و ارتباط انسانی باشیم فقط اگر یک لحظه وقت بگذاریم و فکر کنیم «چه احساسی دارم؟» و «چگونه می توانم کمک کنم؟»
از شما تمنا می کنم تا به هم نزدیک شویم و توجه و اهمیت بیشتری به جامعۀ خود بدهیم. بگذارید روابط اجتماعی را داشته باشیم در حالی که آگاهانه به افراد نیز اهمیت می دهیم.
—————————————-
لیلی مژدهی زاده و ساکن سن دیگو است که از کودکی عضو آکادمی رقص کانون فرهنگی ایرانیان سن دیگو بوده. او اخیرا از کالج بارد در نیویورک در رشتۀ جامعه شناسی فارغ تحصیل شده و اکنون به عنوان هماهنگ کنندۀ بخش خاورمیانه ای «به زانو در آوردن موانع» مشغول فعالیت است. «به زانو در آوردن موانع» برنامه ای است با هدف کاهش ننگ از مشکلات روانی از طریق ارائه برنامه های آموزشی و پیشگیری که بودجۀ آن توسط کانتی سن دیگو تامین می شود.