گذری در ادبیات کهن
سارا وزیر زاده
برخی از شهرها در فرهنگ ایرانی و ادبیات فارسی از شهرت ویژه ای برخوردار هستند: «زیره به کرمان آورده» یا «انگار از سفر قندهار برگشته». در شعر شاعران قدیم فارسی نیز به شهرها و نمادهایشان اشاره شده است. حدود العالم قدیمی ترین کتاب جغرافیا به زبان فارسی است که در سال 372 قمری (982 میلادی) به دست نویسنده ای ناشناس نگاشته شده است. این کتاب اطلاعات ارزشمندی در باب جغرافیای تاریخی، اقوام و مذاهب مختلف، محصولات کشاورزی، و… دارد. در این سلسله مقالات برآنیم تا با تصور قدما در مورد برخی مناطق جغرافیایی آشنا شویم و ویژگی های طبیعی، زیستی و فرهنگی این مناطق را بر اساس این کهن ترین کتاب موجود در زبان فارسی مرور کنیم1. شیوۀ کار بر این است که ابتدا اطلاعات این کتاب در درون گیومه («») آمده و توضیحات تکمیلی و نمونه اشعار در ادامه ذکر شده است.
به نظر می رسد نویسنده کتاب، خود به همه مناطق سفر نکرده و برخی از اطلاعات را از منابع قدیمی تر مانند منابع یونانی گرفته باشد. نویسنده، کتاب را با توصیف شکل زمین آغاز می کند و می گوید: «زمین مانند گوی گرد است و آسمان آن را احاطه کرده (قدما اعتقاد داشتند آسمان های هفتگانه مانند گوی های بلورینی هستند که زمین را در برگرفته اند و عبور از این لایه ها میسر نیست. برای تصور بهتر شکل پیاز را مجسم کنید که لایه لایه است و هیچ لایه ای به لایه قبل و بعد از خود راه ندارد. آنها معراج پیامبر اسلام را معجزه تلقی می کنند چرا که قادر بوده آسمان ها را بشکافد و به بالا برود.) زمین به واسطه دو دایره به چهار قسمت تقسیم شده است: اول دایرة الآفاق که از شرق به قطب جنوب می رود و در ادامه از غرب به شرق باز می گردد. دوم خط استوا، دایره ای که از مشرق و میانه زمین و دورترین نقاط هر دو قطب و مغرب می گذرد. آبادانی زمین در یک چهارم شمالی زمین است.
انتهایی ترین ناحیه مشرق «چینستان» نام دارد و غربی ترین ناحیه «سوس الاقصی» (سوس: شهری در بندر تونس).»
نویسنده کتاب در میان سی و شش دریایی که برمی شمارد به این دریاها اشاره می کند:
ـ دریای اخضر در چین
ـ اقیانوس مغربی، از سوس تا سقلاب (نام قوم اسلاو، یوگسلاوی سابق)
ـ دریای اعظم (اقیانوس هند) که از چین و شهرهای هندوستان و سند و حدود کرمان و پارس می گذرد و از خوزستان و بصره به زنگستان و حبشیان می رسد. این اقیانوس پنج خلیج دارد: خلیج بربری که از حبشه آغاز می شود و تا سودان ادامه دارد؛ خلیج عربی در حدود مصر، خلیج عراق از میان سرزمین پارس به سوی مغرب (مراکش) و اشاره می کند که تمام مردم عرب در همین ناحیه زندگی می کنند؛ و در نهایت خلیج پارس که از سرزمین پارس آغاز می شود و به سند و دریای عمان و خلیج هند در سرزمین هند می رسد. این دریا (اقیانوس هند) معدن همه گوهرهای دریایی است.
ـ دریای خزر که شرق آن به بیابان خوارزم و غرب آن به شهرهای خزران و آذربایگان (آذربایجان) می رسد. از جنوب به شهرهای گیلان و دیلمان و طبرستان و گرگان می پیوندد و اضافه می کند: «از این دریا هیچ برنخیزد الا ماهی.»
از میان جزایر زمین به جزیره خارک اشاره می کند: «خارک شهری بزرگ و خرم در جنوب بصره است و در نزدیک آن مروارید یابند درشت و قیمتی و جزیره قبرس که معدن نقره و مس و زاج سبز دارد.»
قسمت اعظم کتاب به معرفی نواحی اصلی می پردازد:
چین: «ناحیه ای است که از مشرق به اقیانوس مشرقی، از جنوب به کوه سرندیب و دریای اعظم (اقیانوس هند) و از مغرب به هندوستان می رسد. سرزمینی است بسیار نعمت، با آب های روان که در آن معدن های زر بسیار است. مهم ترین حیوانات این ناحیه فیل و گرگ هستند. پادشاه چین را «فغفور» می نامند. می گویند او یکی از فرزندان فریدون است. مردم چین صنعتگران ماهری هستند و برای بازرگانی به تبت می روند. بسیاری از آنان پیرو دین مانی هستند، اما پادشاه شان بت پرست است. از این سرزمین حریر و پرند و دارچین و استخوان ـ که از آن دسته های کارد درست می کنند ـ و صنایع دستی مختلف به سرزمین های دیگر می رود.» در ادب فارسی نیز صنعت گری و نگارگری چینیان بسیار آمده. فردوسی در داستان زال و رودابه آنجا که سیندخت رودابه را برای اولین بار مهیّای دیدار زال می کند، می گوید:
بیاراست ایوان ها چون بهشت
گلاب و می و مشک و عنبر سرشت
یک ایوان همه تخت زرین نهاد
به آیین و آرایش چین نهاد
همه پیکرش گوهر آگنده بود
میان گهر نقش ها کنده بود
مولانا هم در داستانی به نام «مسابقه چینیان و رومیان» در مثنوی به مهارت مردم چین در نگارگری اشاره کرده است و حافظ می گوید:
بت چینی عدوی دین و دلهاست
خداوندا دل و دینم نگه دار
در جای جای ادب فارسی زیبایی معشوق با زیبایی بت چین مقایسه شده است:
در بتان روم و چین جستیم نیست
آن چنان صورت که شرحش میکنم
غزلیات شمس
برخی شهرهای چین عبارتند از:
خمدان: «شهر بزرگی است محل اقامت فغفور چین. درخت بسیار دارد و در کنار دریا بنا نهاده شده. مردمانش صورت گرد دارند و بینی پهن. لباس شان از دیباست و حریر با آستین بزرگ و دامن بلند.»
خُتَن: «میان دو رود است. مردمان وحشی و مردمخوار آنجا زندگی می کنند. بیشترین دارایی آنان ابریشم خام است. پادشاه آن هیکل درشتی دارد و خادمانی که به نمایندگی از او در همه کارها حاضرند. در این شهر هفتاد هزار مرد جنگی زندگی می کنند. سنگ یشم از رودهای ختن یافت می شود.»
ختن امروزه مرکز ولایت ختن در سین کیانگ است و در ادبیات فارسی به خاطر «مشک» معروف است. (مشک مادّه خوشبویی است که از نوعی آهوی نر می گیرند که عمدتاً در ختن زندگی می کند.) به قول حافظ:
یا رب آن آهوی مشکین به ختن بازرسان
وان سهی سرو خرامان به چمن بازرسان
و یا صائب تبریزی می گوید:
زلف تو نفس در جگر باد کند مشک
آهوی تو خون در دل صیاد کند مشک
در هیچ سری نیست که سودای ختن نیست تا نغز که از بوی خود آباد کند مشک
سَرَندیب: «در جنوب چین است و در مرز هند و چین، در کنار دریا. در آن رودخانه های بسیار جاری است که در آنها الماس و یاقوت های گوناگون پیدا می شود. پادشاه آن خودمختار است.» بر طبق باور مسلمانان سرندیب همان کوهی است که آدم پس از رانده شدن از بهشت به آنجا هبوط کرده است. حوّا در جدّه عربستان فرود آمده است. در تفاسیر قرآن سرندیب از نواحی کشور هند است.
هند: «شرق آن به چین و تبت و جنوب آن به دریای اعظم (اقیانوس هند) می پیوندد. این سرزمین پادشاهان بسیار و دریاها و کوه ها و بیابان های فراوان دارد. ادویه و عطرهایی چون مشک و عود و عنبر و کافور و گوهرهایی مانند مروارید و یاقوت و مرجان و دُرّ از هند می آید. بیابان های آن جانوران زیادی دارد از قبیل: فیل و گرگ و طاووس و طوطی. هند بزرگترین و آبادان ترین ناحیه نیمکره شمالی است. در سراسر هندوستان شراب حرام است و زنا مباح و همه مردم بت پرستند.»
قندهار: «شهر بزرگی است و در آن بت های زرین و سیمین بسیار است. زاهدان و برهمنان در آن زندگی می کنند.» امروزه قندهار مرکز استان قندهار در جنوب افغانستان و سومین شهر پرجمعیت این کشور است. در اشعار فارسی از بتان قندهار بسیار سخن رفته است:
چون سه قدح کرد نوش درج گهر برگشاد
قند فشان شد ز لب آن صنم قندهار
خاقانی
نه چون قد تو سروی به بوستان
نه چون روی تو نقشی به قندهار
سعد سلمان
در ادبیات فارسی قندهار نشانه بُعد مسافت نیز هست:
هر زمان حملش فرستد پادشاه قیروان
هر نفس باجش فرستد، شهریار قندهار
منوچهری
هرجا که هنرمند رفت گو رو
گر کابل و گر چین و قندهار است
پروین اعتصامی
قِنّوج: «شهر بزرگی است و محل اقامت راجه (رای، حکمروا). این راجه هیچ کس را مهم تر از خودش نمی داند. می گویند صد و پنجاه هزار سرباز سواره دارد و هشتصد فیل که در روز جنگ به میدان می آیند.»
همایون کرد ز اسلام این کهن بوم
ز شمشیری که زد بر رای قنوج
مسعود سعد سلمان
مولتان: «شهر بزرگی است و بت بزرگی دارد که از همه جای هندوستان به زیارت آن می آیند و نام بت «مولتان» است.»
دینور: «شهری است بر ساحل رود که بت خانه های متعددی دارد. بازرگانان از خراسان به آنجا می روند و برخی بازرگانان مسلمان هم مقیم این شهر هستند.»
تبت: «از مشرق به چین و از جنوب به هندوستان از مغرب به ماوراءالنهر و از شمال به خَلُّخ می رسد. ناحیه ای آباد است با جمعیت زیاد و همه بت پرست. بعضی قسمت های آن گرمسیر است و برخی سردسیر. کالاهای هندوستان از تبت به شهرهای مسلمانان می آید. معدن های طلا دارد و مشک بسیار و روباه سیاه و سنجاب و سمور و قاقم و شاخ حیوانات. سرزمینی کم نعمت است و پادشاه آن را «تبت خاقان» خوانند. لشکر و سلاح بسیار دارد. از عجایب تبت آن است که هر که به آنجا رود، بدون هیچ دلیل مشخصی شادان و خندان از آن بیرون می آید. لهاسا از شهرهای کوچک تبت است که در آن بتخانه های زیاد و یک مسجد برای مسلمانان وجود دارد. مسلمانان اندکی در آن زندگی می کنند.»
تُغُزغُز (به معنای «نُه قبیله»): «در غرب چین واقع است و مهم ترین ناحیه اقامت ترکان است. پادشاهان ترکستان بیشتر از همین ناحیه بوده اند. مردمان جنگجویی دارد با سلاح های بسیار که کوچ نشینند. از این ناحیه مشک بسیار خیزد و روباه سیاه و سرخ و ملمّع و موی سنجاب و سمور و قاقم و گاومیش. سرزمینی کم ثروت است و دارایی های آنان ابزار جنگی است و گوسفند و گاو و اسب. این سرزمین رودهای فراوان دارد و مردم این سرزمین توانگرترینِ ترکان هستند. تاتارها هم گروهی از تغزغزها هستند.»
تاتار هم در ادبیات فارسی به خاطر مشکش معروف بوده است:
آهوی طبع بنده چنین مشک میدهد
کز پارس میبرند به تاتارش ارمغان
سعدی
حمله مغولان به ایران، توسّعاٌ حمله تاتار به ایران خوانده شده:
هرکجا رو مینماید میبرد یک شهر دل
ترک تاتارست پنداری به یغما میرود
قاآنی
آسمان با ما سر پیکار داشت
در بغل یک فتنه ی تاتار داشت
اقبال لاهوری
گمان دانسته بود از پیش کایرانی گروه
دارد از پی سرنوشت غز و تاتار لعین
ملک الشعرای بهار
شب غارت تتاران همه سو فکنده سایه
تو به آذرخشی این سایۀ دیوسار بشكن
شفیعی کدکنی
یغما: «ناحیه ای است با کشت و زرع بسیار اندک. در آن صید بسیار صورت می گیرد. دارایی مردم اسب و گوسفند است. مردمانی جان سخت و قوی و جنگجو دارد با سلاح بسیار. پادشاه آن از فرزندان پادشاه تغزغز است. یغماییان قبیله های بسیار دارند و عام و خاص از پادشاه خود اطاعت می کنند. کاشغر از شهرهای معروف آن است.»
مفهوم یغما در ادبیات ما با غارت پیوند خورده است، مانند این ابیات از حافظ:
فغان کین لولیان شوخ شیرینکار شهرآشوب
چنان بردند صبر از دل که ترکان خوان یغما را
علم و فضلی که به چل سال دلم جمع آورد
ترسم آن نرگس مستانه به یغما ببرد
یا
گفتمت که به یغما رود دلت سعدی
چو دل به عشق دهی دلبران یغما را
سعدی
نکته قابل توجه این است که شاعران تا چند قرن پس از اسلام یغما را در معنای مکان به کار می برده اند و برای بیان منظور خود با آن ترکیبات مختلف می ساخته اند اما در قرون متأخر یغما در معنی مطلق «غارت» به کار رفته است:
با غمزۀ غارتگر ترکانه درآ از در
هم خانه به یغما بر، هم شهر مُسخّر کن
فروغی بسطامی
خَلُّخ: «در غرب تبت واقع است. هوای معتدل دارد و آب های روان و مردمانی صمیمی و خوشخو و گرم. شغل مردم آن صیادی و کشاورزی و چوپانی و دارایی آنان گوسفند است. مردمانی جنگآورند و در اسب سواری ماهر و همیشه برنده.»
تا فروغی رخ آن ترک ختایی دیدم
فارغ از خلخ و آسوده ز کشمیر شدم
فروغی بسطامی
چِگِل: «در اصل متعلق به خلخ است اما بسیار پرجمعیت است. مردم ثروتمندی دارد و دارایی های ایشان گاو و گوسفند و اسب است. بعضی از آنان آفتاب و ستارگان را می پرستند. مردمانی خوش ذات و گرم و مهربان هستند.»
ظاهراً مردم آن شهر به زییایی معروف بوده اند و بدین مناسبت شاعران در اشعار خود خوبرویان را بدین شهر نسبت داده یا به مردم این شهر تشبیه کرده اند:
در چار سوی دل نشین کز هشت بستان خوش تری
نقش تو، ای شمع چگل، بیرون دهم زین آب و گل
امیر خسرو دهلوی
سجده کرده پیش جمالت بت چگل مطلوب خلق عالم و محبوب اهل دل
سیف فرغانی
غوز: «ناحیه ای در غرب ماوراءالنهر و شمال دریای خزر. مردمی گستاخ و بددل و حسودند. دامدار و کوچ نشین. عده زیادی به بازرگانانی هم مشغولند. به پزشکان احترام می گذارند و جادوگران در بین آنها قدرت زیادی دارند. هیچ شهری ندارند و کوچ نشینند. هر از چندی به سرزمین های مسلمانان حمله می کنند و غارت می کنند و بازمی گردند. هر قبیله ای برای خود رئیسی دارد از بس که با هم ناسازگارند.»
غزان (غوزان) در قرن ششم هجری به خراسان حمله کردند و بسیاری از بزرگان ایران را کشتند. حمله آنان به ایران در ادبیات فارسی بازتاب گسترده ای داشته است. برای مثال بر طبق این بیت از خاقانی، غزان آن قدر خاک در دهان «محی الدین» ریخته اند که مرده است:
محیی الدین کو دهان دین بدر آکنده بود کافران غز دهانش را به خاک آکنده اند
خاقانی
بهار هم به همین نکته اشاره می کند:
آنچه از خیل غزان در دورۀ سنجر گذشت در دهان اهل دانش فرقۀ غز خاک ریخت
ماوراءالنهر: «ناحیه ای است که از شرق به تبت از غرب به غوز و از جنوب به خراسان می رسد. سرزمینی وسیع و آباد و با داد و عدل است و مردم آن جنگآور و تیرانداز و پاکدین هستند. بسیاری از ایشان به بازرگانی مشغولند. معدن های طلا و نقره و داروهای گیاهی مانند زاج و زرنیخ و گوگرد و نوشادر دارد. شهرهای آن عبارتند از:
بخارا: شهری بزرگست و آبادان در ماوراءالنهر، پایتخت پادشاه مشرق است. جایی نمناک است و بسیار میوه و با آب های روان و مردمان آن تیراندازند و جنگاور.»
بخارا پنجمین شهر بزرگ ازبکستان و مرکز ولایت بخارا است. بخارا پایتخت حکومت سامانیان و از مهم ترین شهرهای خراسان بزرگ بوده است، بزرگ و آباد و ثروتمند و پر از مدارس دینی. در اشعار فارسی به جنبه های مختلف اهمیت بخارا پرداخته شده است. مثلا در این بیت ناصر خسرو به مرکزیت علوم دینی آن اشاره شده:
اینجاست به یمگان تو را دبستان در بلخ مجویش نه در بخارا
و کسایی مروزی از شکوه و عظمت آن می گوید:
گر تخت خسروانی ور نقش چینیانی ور جوی مولیانی پیرایۀ بخارا
هم نگذرم سوی تو هم ننگرم سوی تو دل ناورم سوی تو اینک چک تبرّا
و در این بیت از امیرخسرو فتح بخارا کاری عظیم است:
به صیت حسن گرفت آن بت سمرقندی چو کشور دل ما خطه بخارا را
سغد: «شهری که در مشرق جایی از آن آبادتر نیست، با آب های روان و درختان بسیار و هوای خوب و مردمانی مهمان نواز و گرم و دیندار.»
سُغد پس از ایرانویج دومین سرزمین باشکوهی بوده که توسط اهورامزدا خلق شده است. این منطقه به دست کوروش به شاهنشاهی هخامنشی ضمیمه شده بود.
سمرقند: «شهری بزرگ و بازرگانان از همه دنیا به این شهر می آیند و مقرّ مانویان است. در آن نوعی کاغذ ساخته می شود که به آن را تمام دنیا می برند.»
سمرقند نیز مانند بخارا یادآور شکوه و عظمت پادشاهی سامانی است و همواره از رونق و عظمت آن یاد می شود. به همین خاطر است که حافظ حاضر است هر دو شهر را به خال هندویی ببخشد.
به یک هفته بر آید مر ترا از کوه زر رویان بخارا و سمرقندست روی و چشم آن کشور
فرخی سیستانی
به یمن سایه چتر فلکسای خداوندی خراسان غیرت چین شد ز ترکان سمرقندی
جامی
در سمرقند مانده ای تا چند خوش روان شو چو عارفان تا چند
شاه نعمتالله ولی
رودکی، پدر شعر فارسی، هم اهل سمرقند است و حافظ در موردش سروده:
خیز تا خاطر بدان ترک سمرقندی دهیم کز نسیمش بوی جوی مولیان آید همی
کیفیت کاغذ سمرقندی سبب رونق تجارت آن شد، بهطوریکه سمرقند را به مرکز تجارت آن تبدیل کرد. حتی مرغوبیت این کاغذ منجر به گرانی و اشتهار آن گردید، بهطوریکه از انواع مختلف آن در همه جا، با رغبت و تحسین استقبال میشد و در اندازههای مختلف کاربرد پیدا کرد و به تمام بلاد اسلامی صادر میشد.
خجند: «شهری است که در آن کشت و زرع بسیار می شود. انار آن معروف است و مردمی جوانمرد دارد.»
فرغانه: «ناحیتی است آبادان. در آن کوه ها و رودهای زیادی است. دَرِ ترکستان است و در آن بردۀ ترک فراوان است. در کوه های آن معدن طلا و نقره و مس و سرب و نوشادر و جیوه است و گیاه هایی که در داروهای عجیب به کار می رود. پادشاهان فرغانه را «دهقان» می خوانند.»
فرغانه در ادبیات ما مثالی از دورترین نقطه زمین بوده است:
مأوایی نه در کوه و نه در صحرا مرا چه مکّه چه بطحا چه ترکستان چه فرغانه
حکیم نزاری
گفتم ز کجایی تو تسخر زد و گفت ای جان نیمیم ز ترکستان نیمیم ز فرغانه
نیمیم ز آب و گل نیمیم ز جان و دل نیمیم لب دریا نیمی همه دردانه
غزلیات شمس
چاچ: «ناحیه ای بزرگ و آبادان است و مردمی جنگجو و ثروتمند. کمان و تیر خدنگ آن معروف است.»
فردوسی از کمان چاچی سخن گفته است:
خم آورد رویین عمود گران شد آهن به کردار چاچی کمان
و همچنین خواجوی کرمانی:
ترک من گوئی که بازش خاطر نخجیر بود کابرویش چاچی کمان و نوک مژگان تیر بود
۱- در نگارش این مقاله از کتاب «حدودالعالم من المشرق الی المغرب با مقدمه بارتولد، تعلیقات مینورسکی، ترجمه میرحسین شاه با تصحیح و حواشی مریم میراحمدی، غلامرضا ورهرام، تهران، دانشگاه الزهرا، 1372» و سایت های «لغتنامه دهخدا»، «گنجور» و «ویکی پدیا» استفاده شده است.
سارا وزیرزاده فارغ التحصیل دکتری زبان و ادبیات فارسی از دانشگاه تهران است. او بیش از پانزده سال در تهران به آموزش زبان و ادبیات فارسی به دانش آموزان و دبیران مشغول بوده و از سال 2011 استاد زبان و ادبیات فارسی در دانشگاه سمنان می باشد.