بخوان بنام گل سرخ
گردآوری از سعید نوری بوشهری
بوشهر سرزمین ابا و اجدادی من است و من اما در مورد آن در حد حدیث ها و حکایات پدر و پدربزرگ و مادربزرگ و محدود به چند سفر توریستی و دو سه ماموریت اداری می دانم. اسم ها ولی در ذهنم نشسته اند، اسم محله ها: کوتی، جبری، شکری، جفره، جلالی، سنگی، هلالی، شغاب، بهمنی، پودر، مخ بلند، ریشهر، تنگک، دواس، بندرگاه، …؛ اسم افراد: رئیس علی دلواری، شیخ حسین چاه کوتاهی، خالو حسین دشتی (بردخونی)، سید بهمنیار حسینی (مفتون)، زایر محمد علی دشتی (فایز)، صادق چوبک، منوچهر آتشی، … بوشهر را می توان از زبان شاعران و نویسندگان بوشهری و یا آنان که اصل نصب شان به بوشهر می رسد بهتر شناخت. «يادداشت های يک سفر تابستاني به بندر بوشهر ـ بندر حالا و بندر زيتری» نوشته نجف دریابندری سفرنامه ای طنزگونه ای است در مورد بوشهر که در مجله گل آقا، شماره 27 به تاریخ پنجشنبه ۲ آبان ۱۳۷۰ به چاپ رسیده و خواندن آن با لطف بسیار همراه است. اشعار منوچهر آتشی، شاعر بوشهری، هم پر است از واژه ها و مضمون های زبانی گویش بوشهری. در این شماره دو شعر از او را انتخاب کرده ام که حال و هوای بوشهر را به تصویر می کشد.
بوشهرِ دیر، بوشهرِ دور
بوشهر
بوشهرِ دیر
بوشهرِ دور
دورتر از روزهای کودکی من.
بوشهر
با کوچه های تنگِ خم اندر خم
ـ که آسمان
باریک و خیس و منکسر از آنها می ریزد ـ
و خانه ها ، بر شانه آن کوچه ها
آنگونه رو به جانب هم سینه پیش داده اند
که انگار
ـ با آن دریچه ها و درهای بسیار ـ
پرگوییِ زنانه بی پایانی را
یک بند
واگویه می کنند
[بوشهر!
شبه جزیره پیر!
پیرِ نهنگِ به گِل نشسته سرسخت!
کانگونه سر خدنگ چلّه صحرا کردی
تا قلب پر تلاطم اقیانوس!
بوشهر دور، دورتر از روزهای کودکی من!]
«منوچهر آتشی»
ترجیع بندی برای لنگرگاه همیشگی ام: بوشهر
آه ای همیشه بندر
یابوی خسته ای که گاری بزرگ قصیل1 خلیج را
به سوی شوره زاران
بر شانه می کشانی و هرگز نمی رسانی
چه راه بی نهایتی
چه مژه های تلخ بلندی دارد این آفتاب
که غوا از سراب می رویاند
و زهر از بیابان می جوشاند
چه ظهر پر مخافتی2
بندر
صیاد پیر خسته یک دنده
که تور سبز دریا را
غران رقص مدهش شوریده ها و شیر3
بر کتف ها گره زده
با قصد روستاهای مطرود
می کشانی
هرگز نمی رسانی
چه اشتهای شومی دارد این آسمان
که می مکد پرنده و ماهی را
به آرواره های حریصش
و قحط می تراود
از بزاق پلیدش
بوشهر خون و قاچاق
بوشهر طاق جنی و خونی
جن قدیم خونی استعمار
بوشهر قهوه خانه و پر حرفی
بوشهر میر مهنا4
دریانورد عاصی بی پروا
عیار کوچه ها و کوشک های پر خطر دریا
که ریسمان گیسوی وحشی را
بر کتف ناوهای انیران می تابانی
مغرور می کشانی
تا پیش پای بیرمی سرفراز
چون کهره های قربانی
بر خاک افکنیشان
همواره می کشانی و هرگز نمی رسانی
چه قوم بی شکوه فراموشکاری
دایدم آنچه مرد تواند داد
اما باور نمی کنند
تاریخ چه کاسب وقیح طلبکاری
بوشهر کار و بازار
بازار بوی ماهی
بوشهر شعر و شروه
بوشهر زار زار
در نوحه های بخشوی پیرار5
بوشهر شوره و شکوه
در چله های شبنم و شرجی
بوشهر بوی ماهی
و باز چه رازناک
می خواند آن غریبه شبگرد
در کنج قهوه خانه کاکی
پسین گینی ز بندر بار کردم
غلط کردم که پشت از یار کردم
رسیدم بر سر بست چغادک
نشستم گریه بسیار کردم
بوشهر ! آشیانه شوریدگان دریا دل
نادم به شوره و شکوه و فایز به ناله است
باکی
به دام غربت و مفتون اسیر هجر
و آتشی به وادی حیرت
سوداییان بی سر و سامان خویش را
تا چند می دوانی و … هرگز نمی رسانی؟
«منوچهر آتشی»
۱ـ قصیل: آنچه از کشت سبز بریده می شود.
۲ـ مخافت: ترس، خوف
۳ـ شوریده و شیر انواع ماهی هستند.
۴ـ دریانوردی که در زمان حکومت زندیان با هلندی ها در خلیج فارس جنگید. مهم ترین کار او شکست هلندی ها و بیرون راندن آنان از جزیره خارک بود. [ویکی پدیا]
۵ـ جهانبخش کردی زاده، مشهور به بخشو، نوحه خوان و شروه خوان بوشهری
این روزها عروس خاورمیانه، بیروت، زخمی است، خاک آلود است، و غرق در آتش و خاکستر است. شعری به نام «برای بیروت (لبیروت)» از جوزف حرب با ترجمه محمد حمادی تقدیم خوانندگان می گردد.
به نقل ازetemadonline.com
برای بیروت
بیروت را درود و سلامی از قلبم
و بوسه هایی نثار دریا و خانه هایش
برای صخره ای بسان چهره ی دریانوردی کهن
بیروت شرابی از روح و روان ملت،
بیروت نان و یاسمنی از دسترنج ملت است
پس چگونه به طعم آتش و دود درآمد
بیروت را افتخار و ابهتی ست از خاکستر
بیروت را خون فرزندی ست که بر دستانش حمل شد
شهر من چراغش را خاموش کرد
دروازه اش را بست و در آسمان تک و تنها ماند
تنها با شب…
تو از آن منی… آه تو از آن منی، مرا در آغوش بگیر
تو پرچم منی و دامان آیندهام
و موجی برای سفرم
زخم های ملتم شکفتند
شکفتند… اشک های مادران…
تو از آن منی بیروت… تو از آن منی… آه مرا در آغوش بگیر
« جوزف حرب»
منوچهر کوهن شاعر است و در زمینه فرهنگی و ادبی در لس آنجلس کالیفرنیا فعالیت می کند. از او چند کتاب و مجموعه شعر ـ مانند برای که بسرایم؟، ذوق حضور، در آوار دریا، و مزامیر پنهان ـ به چاپ رسیده و برخی از شعرهای او به زبان انگلیسی برگردانیده شده است. در این شماره یکی از شعرهای دوزبانه منوچهر کوهن به نام با عشق تا همیشه (With Love, Forevermore) تقدیم خوانندگان می شود.
با عشق تا همیشه
من هرگز باور نکرده ام
جهان را با یک رنگ
همه سبز؛ یا همه سرخ
یکسره سپید یا سراسر سیاه
آیا تو؛ رویاهایت را با جلوه رنگین کمان
بیشتر دوست نمی داری؟
من هرگز نخواسته ام
آسمان را با یک سرود
ورود را با یک رایحه
و قلبم را با طپشی یکسان
اما آیا این تویی که؛
هزاران ترانه در تلاطم جانت نهفته داری…؟
وهزاران بهار در فصول چشمانت؟
که این چنین پر شور و بیقرار
در تو غرقه ام…
«منوچهر کوهن ـ منتشر شده در صفحه فیسبوک Manou Cohen، هشتم ژوئن 2020 »
With Love, Forevermor…
A Poem by Manouchehr “Manou” Cohen
English Adaptation by Payman Akhlaghi
I never believed in
The world in one color,
All in red, or in green,
A vast canvass of white,
Or a single wash of black.
Tell me
If you don’t rather your dreams
Dyed in a potful of rainbow…
I never wished
For the sky to have but one tune,
For the river to carry a single scent,
For my chest to beat with a constant heart…
So, tell me if that isn’t you,
With the thousand songs in the turmoil of your soul,
With the thousand springs in the seasons of your eyes,
In whom,
Restless, aflame,
I dive,
I drown…
Manouchehr Cohen
June 2020 ,8 Published in Facebook