معرفی و نقد کتاب
از نوشین خورسندیان
در خواب دویدن
(رمان)
مریم حاجیلو
نشر افق ۱۳۸۹
خیلی از ما تجربه زندگی در خوابگاه دانشجویی را داشتیم و قطعا از آن دوران خاطرات تلخ و شیرین زیاد داریم. وقتی این کتاب را دست گرفتم یاد زمان دانشجویی لحظه ای مرا رها نکرد. دوران دانشجویی برای من با خاطرات پس از انقلاب، دوران جنگ و از دست دادن دوستان همکلاسم همراه است که برای طرح شش ماهه اجباری دانشجویی به جبهه رفتند. اما در این داستان، مشکلات دختران دانشجویان، گاه مشترک با ایام قدیم است و گاه کاملا متفاوت و عجیب.
دختر جوانی در سررسیدی کهنه خاطرات خود را نوشته و آن را در خوابگاه متروکه ای جا می گذارد. ناشری که آن خوابگاه را اجاره می کند به شکلی کاملا اتفاقی به آن سررسید دست پیدا می کند. او دست نوشته ها را به چاپ می رساند به امید آن که روزی صاحبش پیدا شود، و در این راه موفق می شود.
راوی دختر جوانی است که به گفته خودش بچگی تهوع آورش را در منطقه ی سردسیری گذرانده و خاطره تلخ از پله پشت بام افتادن را عمری با خود حمل کرده است. «افتادن کاری است که ما همیشه مشغول آنیم، گاهی می فهمیم، گاهی نه. و چه اهمیتی دارد؟» همین ترس کافی است که در خوابگاه طبقه پایینِ تخت دو طبقه ای را انتخاب کند. راوی زبانی عامیانه با الفاظ ناخوشایند را در جای جای روایت به کار می گیرد. «ابافیل، پیر دخترِ مسئول خوابگاه اصرار دارد که تخت و هم اتاقی هایم را از نزدیک ببینم. نمی داند که خیلی برایم توفیری نمی کند که قاتی چه جمعی باشم. بین یک عده تنِ لش کثافت، بین دله دزدها یا بین مدعیانِ مومنِ پری صفت.» مسئول خوابگاه، مقررات را متذکر می شود و دختر جوان فقط سر تکان می دهد. «ابافیل خوشحال است که بالاخره یابویی مثل من پیدا شده که محو شِر و وِرهایش بشود.» این خوابگاه مجوز رسمی ندارد اما از همه دانشجویان پول پیش و کرایه می گیرد و دختر جوان و تهیدست از روی اجبار می پذیرد. ابافیل یا همان مسئول مسن خوابگاه هر ماه کرایه های دانشجویان را به مردی موتوری می دهد.
دخترها و پسرها در این روایت اکثرا اسم های مستعار دارند؛ مثلا زیبای نخفته، دخترِ قد بلندِ مو طلایی، دختر چاقِ بد دک و پوز، شبه سرخ پوست، یغور، ساحره، کله اسبی، عقاب، مهدی سیاه، دستمال توالت. بعضی دخترها «ژیگول» می گردند که نشان دهنده این است که هم حوصله دارند و هم پول. بعضی مذهبی هستند و اهل نماز، چند تایی هم سیگاری، بقیه هم اهل دود و دم یا الکل. چند نفری هم جاسوس هستند. در اولین روز اقامت در این مکان، دختری ساک و کیف های دختر جوان را می گردد و راوی وقتی اتفاقی این صحنه را می بیند با یک «خدا قوت» او را از رو می برد. آدم ها حریم خود را نمی دانند نه تنها در خوابگاه دانشجویی، که حتی در کوچه و خیابان. سربازی که متلک می گوید، مسافر اتوبوسی که سرش را روی کتاب دیگران می اندازد. «وقت انتظار؛ اصلا دوست ندارم با روزنامه یا کتابی خودم را مشغول کنم. همیشه مردم سرشان توی چیزی است که داری می خوانی. مثل این که آنجا فقط نوشته اند: بفرما تو!»
تنهایی دختر جوان محرز است و بیشتر نمایان می شود وقتی که او کتاب «صد سال تنهایی» را می خواند. او مادرش را در اثر یک سانحه در طوفان از دست داده و پدرش مرد بدرفتار و فقیری است. «فردا جمعه است و امشب، شبی که باید برای مرده ها طلب آمرزش کرد. نمی دانم چرا برای مادرم صلوات می فرستم و از خدا می خواهم که اگر گناهی در این دنیا داشته، آنها را ببخشد. هر چند مطمئن نیستم که به این طلب آمرزش نیاز داشته باشد. دلم برایش تنگ شده ولی نه آن قدر که از خدا بخواهم به این دنیای پر از کثافت برش گرداند.» او و خواهرها و برادرهایش همیشه آرزوی رفتن به عروسی را داشتند. پدر هم مخالف رفتن آنها به عروسی بوده چون رفتن به این جاها نیاز به خرج کردن دارد و دانستن آداب معاشرت، که پدر با هیچ کدام میانه ای نداشته. «گرسنگی استاد خوبی است. بی ادعاست و بیشتر از اساتید دانشگاه چیز یادم داده. وقتی گرسنه ای و چیز کمی برای خوردن داری، باید آرام غذا بخوری. خیلی آرام و به ذره ذره غذات باید فکر کنی با این تصور که چقدر مقوی است و چه راحت می تواند سیرت کند. طوری که اگر بعدش، چلوکباب هم تعارفت کردند، بتوانی بگویی اَه اَه، کی می خورد این آشغال ها را؟» دختر جوان تجربه کار در یک تولیدی را دارد و صاحبکاری که حق کارگرانش را تمام و کمال نمی دهد و حتی کیف های آنها را می گردد.
راوی شنیده که قبلا دختری در این محل سرنوشتش را به دست خود و با یک تیغ تغییر داده و دیگر در بین آنها نیست. بین بعضی افراد خوابگاه روابط و کشش غیرمعمول وجود دارد. دزدی، بی قانونی، پا گذاشتن در حریم دیگران در این مکان نمود بارز دارد. «تو این مدت فهمیده ام که بی اجازه لباس کسی را تن کردن، یکی از رسوم و اصول محکم و پایدار هر خوابگاهی است.»
راوی در شرکتی خصوصی کار پیدا می کند. «سر کار رفتن، علاوه بر پول، مزیت های دیگری هم دارد. یکی از آنها ـ از نوع چشمگیرش ـ پر کردن وقت است و وقت کشی، به شیوه ای مناسب، یک برنامه ی بی خود و البته صددرصد بجا، برای تلف کردن هر چه بیشتر عمر و گند زدن به آن و آسودگی از این که حتی ذره ای متوجه این فاجعه نمی شوی تا احساس بیهودگی کنی.» دختر جوان غیر از سر کار رفتن و در کلاس های درس حاضر شدن، کتاب می خواند و دوستان زیادی ندارد. «کتاب هایم را دوست دارم. دلتنگی هام را کم می کنند و تنهایی هام را پر.» او با بقیه دختران خوابگاه متفاوت است که عصرها آرایش کرده سر فلان قرار می روند و یا به فلان قهوه خانه پناه می برند. «عصرهای جمعه همه می روند پی ولگردی، یعنی پی اولین درسی که خوابگاه بهت می دهد. دومین درس، دزدی است و کسانی که نتوانند از پس انجام این دو کار شرافتمندانه بربیایند، کلاه شان پس معرکه است و حتما باید مردگی کردن را بیاموزند به جای زندگی.» او دختر جان سختی است، آموزه های مادرش را به یاد دارد: «اسب ها اولش سرکشند، اما از بس شلاق می خورند، رام می شوند یا آرام می شوند و جان سختی را یاد می گیرند.» او در شرکت هم دوام نمی آورد.
بچه های دانشگاه به جای درس خواندن به تقلب فکر می کنند و دختر جوان حتی حوصله تقلب هم ندارد. تمام زندگی اش با سختی و فقر طی می شود و امیدی به آینده اش نیست. «یک فقیر وقتی هم می خندد، فقیرانه می خندد.» وقتی وارد دانشگاه می شود به یاد این جمله می افتد: «سر کلاس نشستن آدم را کندذهن می کند و گوش دادن، قاتل استعداد است. باسوادهای ما ـ که الحمدالله نسل آنها هم ورافتاده ـ جز با مباحثه و این جور چیزها رشد نکرده اند.»
ابافیل مسئول خوابگاه پول پیش همه دانشجویان را می خورد و با مردی موتوری که پانسیون را از خانمی کرایه کرده فرار می کند. دختر جوان داستان ما، از بی کسی و بی پولی به همان ساختمان پناه می برد و شب را در آنجا می گذراند.
مریم حاجیلو فضای ناامن، مغموم، فقیرانه و بی هدف دانشجویی را با تمام تلخی هایش به خوبی در این روایت ترسیم می کند. در انتهای داستان، نویسندهی خاطرات سر و کله اش پیدا می شود. البته اگر هم پیدا نمی شد چیزی از داستان کم نمی شد. نوعی دویدن و نرسیدن در تمام نوشته اش به چشم می خورد.
مریم حاجیلو متولد ۱۳۵۸ است. در ایران چاپ و نشر سینما خوانده است. او از جشنواره های مختلف برای داستان های «راه برفی»، «روباه نیمه شب» و «نرگس ها در بهار می میرند» دیپلم افتخار و لوح تقدیر دریافت کرده است. او چند سالی است که در آمریکا زندگی می کند، «در خواب دویدن» اولین رمان او است.