عشق و تنفر
از :رضا خبازیان
از دیرباز تاریخ بشری، عشق و تنفر، دو نیروی بازیگر بسیار قوی در روند زندگی ما انسان ها بوده اند. عشق، به عنوان مهم ترین وجه تمایز بین حیوان و انسان، به صورت مهر و مهربانی خود را نمایان می کند و در نهایت دوستی می آفریند و سازگاری و سازش. تنفر که به صورت خشونت زایدالوصفی خود را بروز می دهد و باعث و بانی جنگ ها، قتل عام ها، و خونریزی های شرم آور تاریخ ما بوده و خواهد بود.
سئوالی که شاید بارها در ذهن هر یک از ما نقش بسته است و شاید بی جواب هم مانده باشد این است که چگونه انسان شیرینی و آرامش حاصل از عشق و مهربانی را به تلخی های زجر آور تنفر فروخته است، تا جایی که به گمان من در اکثر موارد حتی قدرت عملکرد تنفر بر توان توانبخشی عشق نیز پیشی گرفته است. شاید بد نیست از خود سئوال کنیم که به چه دلیل از شرکت در یک مجلس دوستانه خودداری خواهیم کرد اگر بدانیم که شخصی در آن مجلس حضور دارد که ما از حضور وی در آن جمع در عذاب خواهیم بود. آیا شادمانی حاصل از دیدار چندین فرد از دوستان خود را به آسانی فدا نکرده ایم؟ آیا اجازه نداده ایم که قدرت خشم و تنفر بر توانمندی عشق و محبت پیروز شود؟ مگر نه این است که ادبیات غنی فرهنگ ایرانی سرشار از خلسه بی پایان عشق است و اکثریت قریب به اتفاق ما از شنیدن و خواندن این قطعات به نهایت زیبا گاه چنان مجذوب می شویم که سر از پا نمی شناسیم؟ پس چگونه است که قادر نیستیم ناخشنودی خود را در مقابل شادمانی دیدار دوستان دیگرمان مهار نماییم؟
این سئوال سهمگین سال هاست که ذهن مرا به خود واداشته است و باعث شده که برای پیدا کردن جوابی در خور تامل به گوشه و زوایای متفاوتی سرکشی کنم. در نتیجه این سرکشی ها، به عوامل مختلفی برخورد کرده ام که آنها را در این شماره با شمای خواننده در میان می گذارم:
اولین و شاید مهم ترین عامل را باید در ساختار ژنتیکی انسان دانست که به ما می آموزد که در ریشه یابی نهایی، تنفر و نمود خشونت، جزیی از نهاد بشری است که از حیوان به انسان انتقال یافته است ولی عشق، پدیده ای است آموختنی که در نتیجه آموزش و پرورش و با سعی و کوشش بسیار در روان انسان می نشیند. برای مثال، اگر به رفتار کودکان خردسال دقت کنیم، به راحتی می توانیم مشاهده کنیم که در صورت احساس خطر، مثلاً مبارزه با کودک یا کودکان دیگر بر سر اسباب بازی، به گونه ناخودآگاه، از رفتارهای خشونت بار بهره می جویند. دلیل اصلی آن را من در این می بینم که کودکان، در آن سال های اندک حیات خویش همچنان تحت کنترل نهاد حیوانی خویش هستند. در سال های بعدی حیات است که کودک، در اثر آموزش و دقت در رفتارهای والدین خویش، به قبح تنفر و خشونت پی می برد و با مهر و مهربانی آشنا می گردد و در نتیجه، به نسبت کمتر از پیش به خشونت روی می آورد. البته متاسفانه در سال های آتی زندگی است که کودک دیروز، از اجتماع خود می آموزد تا تنفر را چون آتشی در زیر خاکستر وجود خود پنهان نگاه دارد تا دیگران به وی نگاه تحقیر آمیز نداشته باشند.
تاریخ به خوبی حکایت از آن دارد که گاه مهر و مهربانی بر اریکه قدرت سوار بوده اند و گاه تنفر و خشونت زمام امور جامعه را در دست داشته اند. این حرکت رفت و برگشتی قرون متمادی است که تکرار می شود. زمانی که در نتیجه جنگ های فرسایشی و رویارویی با نکبت جنگ ها و نزاع ها، توان انسانی رو به تحلیل گذاشته است به یک باره پدیده احترام به حقوق و کرامت انسانی در مد نظر آمده اند تا نقطه پایانی بر جنگ ها و خونریزی ها باشند. متاسفانه قدرت فراموشی انسان که در موارد گوناگون به کمک انسان آمده اند در این مورد خاص باعث شده اند که چهره خوفناک خشونت و جنگ در اثر مرور زمان رو به کمرنگ شدن بگذارند و باز بازار جنگ و خونریزی برقرار گردد. این سیر تسلسل دردناک دردی است نابهنگام بر جان جامعه انسانی.
دومین عامل، حضور سیاستمداران فاسد است که به دلایل گوناگون از جمله سهل انگاری ما مردمان بر اریکه قدرت سوار می شوند. این جمع فاسدانند که با سخنرانی های مکرر خود و وضع قوانین مخرب، آتش خشم و خشونت را در جوامع مختلف روشن نگاه می دارند تا در نتیجه آن، مردمان یک جامعه را در مقابل یکدیگر قرار دهند تا با ماندگاری دراز مدت تر بر اریکه قدرت، به منافع غیرانسانی خود جامه عمل بپوشانند. آنان در جوامع رو به رشد، با بهره گیری از ایدئولوژی های مذهبی اقشار مختلف جامعه را به گروه ها و دسته های گوناگون تقسیم می نمایند و دیندار را در مقابل بی دین، مسلمان را در مقابل غیرمسلمان، شیعه را در مقابل سنی قرار می دهند. در جوامع پیشرفته، از مسائل نژادی استفاده می کنند و سیاه را در مقابل سفید، مکزیکی را در مقابل آمریکایی، دهقانان را در مقابل مردمان شهری، سرمایه دار را در مقابل تهیدست قرار می دهند تا از آب گل آلودی که فراهم نموده اند، ماهیان چاق و چله ای برای خود و همپالکی های خود بگیرند.
عامل سوم را من در نفس انقلاب ها می دانم که به نوعی به گروهی از اقشار جامعه حق می دهند که گروه دیگری را برای بقای خود حذف نمایند. برای توضیح بیشتر باید به مقدمه کوتاهی اشاره نمایم. به طور کلی جوامع بشری از لایه های گوناگونی تشکیل شده اند که در شرایط عادی در تناسب و تعادل به سر می برند. برای مثال اگر عامل سرمایه یا قدرت مالی را در نظر بگیریم، لایه های بالایی جامعه را متمولین و لایه های تحتانی را تهیدستان تشکیل می دهند. حال اگر به جای عامل ثروت، عامل مهر و مهربانی را در نظر بگیریم این لایه ها دچار جابه جایی می شوند و مهربان ترین اقشار جامعه در لایه های فوقانی و نامهربان ترین گروه ها در لایه های تحتانی قرار می گیرند. اگر در میان متمولین افراد مهربانی نیز وجود داشته باشند همچنان در لایه های فوقانی می مانند همچنان که اگر در بین تهیدستان افرادی وجود داشته باشند که کمتر بویی از مهر و مهربانی برده باشند در همان لایه های تحتانی پابرجا می مانند. به همین ترتیب می توانیم به عوامل مختلف بیندیشیم و بر اساس آنها جا به جایی لایه های مختلف را نمونه سازی کنیم.
به طور کلی در انقلاب ها است که جامعه انسانی دچار زلزله ای سهمگین می گردد و چون زمین لرزه های طبیعی، لایه های اجتماع انسانی دچار جابه جایی نابهنگام می گردند. قشری که تا دیروز در لایه های تحتانی جامعه قرار داشته است یک باره به لایه های فوقانی نزول اجلال می نماید. این قشر تازه به دوران رسیده برای بقای خود ناچار است که با اعمال خشونت بسیار، افرادی را که تا دیروز در لایه های فوقانی جامعه وجود داشته اند قلع و قمع نماید و خشونت را که در حالت ثبات جامعه به عنوان آتشی در زیر خاکستر پنهان مانده بود به حرکت وادارد و از یک سو در سطح جامعه و از سوی دیگر در تفکر روزانه مردمان جامعه قرار دهد. با این عمل، حس نفرت و در نتیجه، خشونت را که در حالت عادی می توانست رو به فراموشی بگذارد بار دیگر زنده و شفاف در ذهن مردمان جامعه زنده سازد. برای نمونه اعدام های انقلابی، مصادره اموال ناجوانمردانه، تجاوز به حقوق اقلیت های جنسی، عقیدتی و از این قبیل نابهنجاری ها را همگان به یاد داریم. نکته دیگری که در این راستا قابل ذکر است این است که افراد تازه به دوران رسیده در نتیجه یک انقلاب، به دلیل فقدان آگاهی های لازم از ساز و کار لازم برای اداره جامعه، قادر به اداره جامعه برای درازمدت نخواهند بود و به همین دلیل است که برای استفاده و تمتع از این میوه خوشمزه ای که قرن ها در آرزویش بوده اند چاره ای نمی بینند جز اعمال خشونت های شرم آور. از این رو است که با صرف بودجه های کلان، به جای ایجاد رفاه برای مردمان جامعه، ناچارند تا با تقویت همه جانبه نیروهای سرکوبگر سعی در طولانی کردن زمان استقرار خود در جایگاه جدید کنند.
در نتیجه انسان، با این که به خوبی به مزایای مهر و مهربانی و عشق آگاه است از یک سو در چنگال ژنتیک ارث برده از حیوان گرفتار است و از سوی دیگر اسیر دست سیاستمداران فاسد است که با بهره گیری از نقاط ضعف فکری و شخصیتی وی هر روزه او را از وادی عشق و دوستی جدا نموده و در جهنم خشونت و تنفر غوطه ور ساخته اند.
در نهایت انتخاب نهایی با ما است. اگر به دنبال راه چاره ای در ابتدا برای خویش و در نهایت برای جامعه خویش می گردیم باید به قدرت آموزش و پرورش ایمان بیاوریم و با مطالعه دقیق و همه جانبه و با به کارگیری منابع گوناگون و گاه متضاد، دلایل نابسامانی ها را دریابیم تا بتوانیم راهکارهای مناسب را برای برون جست از شرایط ناگوار بیابیم. شرکت بسیار فعال در ساختن سرنوشت جامعه ای که اکنون در آن به سر می بریم از طریق شرکت آگاهانه در امر انتخابات محلی، ایالتی و ولایتی امکان پذیر خواهد بود تا بتوانیم از حضور سیاستمداران فاسد در گوشه و زوایای کشور جلوگیری نماییم. کار ساده نخواهد بود و نیاز به صرف وقت و انرژی بسیار خواهد داشت. باید به یاد داشته باشیم شعر سعدی بزرگ را که :
«مزد آن گرفت جان برادر که کار کرد»
و الا
« با حلوا حلوا گفتن دهان شیرین نخواهد شد».