از: رضا خبازیان
خواننده عزیز و محترمی طی نامه ای، به درستی گوشزد نموده اند که عبارت «زیر نور مهتاب» عبارت درستی نیست چرا که مهتاب خود به معنای نوری است که از ماه می تابد. ضمن سپاس از این خواننده گرامی و توجهی که به این نکته داشته اند، در فکر عنوانی هستم که بتوانم این نقیصه را رفع نمایم.
بارها شنیده ایم و خوانده ایم که زندگی، به قطاری تشبیه شده است.
قطاری که در زمانی نامعلوم از مبدأی نامشخص حرکت آرام خود را آغاز کرده است و به طرف مقصدی نامعلوم به طور منظم در حرکت است.
این قطار، از کوپه های اختصاصی دو نفره، که فقط متمولین توان سکنی در آن را دارند تشکیل شده است تا واگن های عمومی که هزاران نفر را در خود جای می دهند. از بارها و رستوران های شیک و مدرن تا دکه های سرپایی و ارزان قیمت بخش های متفاوت این قطار هستند.
قطار زندگی، با تمامی حرکت آرام و یکنواخت خود، گاه و بی گاه از سرعت ثابت خود می کاهد تا تعدادی از مسافران خود را به بیرون از قطار رهنمون شود و چهره های جدیدی را به جمع مسافران خود بیافزاید.
با ورود مسافران جدید، ساکنان این قطار کمی جابه جا می شوند تا جایی برای تازه واردین باز کنند.
قطار زندگی از منظرهای گوناگون بسیار دیدنی است. از یک سو به پنجره هایی که زیباترین تصاویر ممکن را از مقابل چشمان حیرت زده مسافران به نمایش می گذارند می توان آغاز کرد تا تصاویر چهره هایی که در و دیوار را آراسته اند. از رقص شاخه های شاداب در نغمه های زیبای نسیم تا گونه گونی رنگ های دلپذیر گل های اعجاب آور، از صلابت پر غرور کوه های سر به فلک کشیده تا دامنه سرسبز دشت های بیکران، از سکون صبورانه اقیانوس ها تا جوشش پر خروش چشمه ها، از رنگارنگی حیرت آور حیوانات تا آوازهای عاشقانه پرندگان، از بازی های چشمگیر ابرها با ماه و خورشید تا طراوت بارش قطرات یک ریز باران که هر یک به سبک و سیاق خویش مسافران کنجکاو را به تحسین وا می دارند. پس از این سیر انرژی زا و شگفت انگیز می توان به تصاویری خیره شد که روی دیوارها نقش بسته اند و هر یک در به وجود آوردن زیربنای تفکر انسانی نقشی به سزا داشته اند. تصاویر، از چهره هایی است که روز و روزگاری سرنشینان این قطار شگفت انگیز بوده اند و در گذشته ای دور یا نزدیک در مقصدی پیدا و ناپیدا، جمع مسافران را ترک کرده اند ولی همچنان حضورشان از ورای تصاویرشان زنده و جاوید پابرجا مانده زیرا که با خلق آثاری گرانبها یا اختراعی نجات بخش یا با تصمیماتی به جا انسان ها را در مسیری والاتر قرار داده اند. بدین گونه است که همینگوی و گوته و سعدی و حافظ و بتهوون و باخ و درویش خان و عارف و شیدا و کوروش و داریوش و ادیسون و ابوعلی سینا و فارابی و پاستور و کخ رخ می نمایند تا به مسافران یادآور باشند که شما نیز می توانید مانند آنان مسافری باشید که از وجودتان همگان بهره جویند تا تصویر شما نیز پس از خروجتان از قطار زندگی به حیات ادامه دهند و به جاودانگی نایل آیند.
در زمانی نه چندان دور است که نگاه شخص متوجه دیگر مسافران می گردد و به اعجابی باورنکردنی تعدادی از مسافران را می بیند که به دلایل گوناگون، چهره هایی برجسته و متمایز از دیگر مسافران دارند. شاعران، نویسندگان، هنرمندان، سیاستمداران، دزدان، جانیان، دانشمندان، مخترعین و مکتشفین و تمامی کسانی که با اعمال و رفتار و خلق آثار خویش به نوعی زندگی همگانی مسافران را تحت تاثیر خود قرار داده اند از جمله شاخصین می باشند که به طور کلی بخشی از هویت جمعی مسافران را می سازند. بدین روال است که:
فروغ زاده می شود تا ادامه راه طاهره و پروین اعتصامی شود.
سپهری جان می گیرد تا راه خیام بی رهرو نماند.
هدایت و چوبک می نویسند تا اشتاین بک و سالینجر تنها نمانند.
لطفی و مشکاتیان و علیزاده متولد می شوند تا چراغ راهنمای موتزارت و چایکوفسکی به خاموشی نگرود.
شجریان صدای آسمانی خود را سر می دهد تا ظلی و تاج نیز غرق در خلسه و لذت گردند.
و هزاران هزار دیگر می آیند و به جمع مسافران می پیوندند و در مجموع، دست در دست گذشتگان چراغ راه آیندگان می شوند و نهال تفکر، لذایذ معنوی و دروس انسان سازی را شکوه و جلایی تازه می بخشند و خود به چهره های شاخص تبدیل می شوند و بخش مهمی از هویت هنری، فرهنگی و اجتماعی دیگر مسافران را تشکیل می دهند. نام آنان و آثاری که از خود به جای می گذارند، آرام آرام، نقل محافل ما می گردند و این در حالی است که قطار همچنان در مسیر لایزال خویش در حرکت است و به پیش می رود.
زمان می گذرد و به ناگاه در ایستگاه هایی که یکی پس از دیگری از راه می رسند گاه دوستی، بستگانی و چهره شاخصی از ما جدا می شوند و جمع ما را در سوگ می نشانند. غیبت آنان زنگ خطری می شود که سکنای هیچ یک از ما در این قطار همیشگی و جاودانه نیست و روزی خواهد رسید که ما نیز چاره ای جز بستن بار و بندیل خود و ترک این قطار لایزال را نداریم. منتها در غیبت ما و عدم حضور فیزیکی آنان یک تفاوت عظیم وجود دارد: غیبت چهره های شاخص، تصاویرشان را در گوشه و کنار نصب می نماید و آنان را به خاطر تاثیری که در کیفیت زندگی ما داشته اند جاودانه می سازد ولی غیبت کسانی که در طول این مسیر جز به خویشتن خویش نیاندیشیده اند غیبتی همیشگی و جاودانه است.
عدم حضور آنان، محیط را برای ما دلتنگ کننده می نماید و رویت صندلی خالی آنان تأثر عمیقی را در ما به وجود می آورد هر چند که مسافران جدیدی آمده و به مسند آنان تکیه زده اند و برای مسافران آینده ای که به جمع می پیوندند چه بسا به چهره های شاخصی تبدیل می شوند ولی برای ما از آن درجه والای انس و الفتی که به آنان داشته ایم سراغی نمی توان گرفت که خود، به غمزدگی محیط حاضر دامن می زند.
قطار به حرکت ادامه می دهد، مسافران جابه جا می شوند. چهره های شاخص از روی صندلی ها برمی خیزند و به تصاویر ماندگار تبدیل می شوند، گم نامان، جای خود را به مسافران جدید می دهند و فراموش می شوند ولی همچنان موسیقی نسیم، شاخه ها را به رقص وامی دارد، عطر گل ها فضا را پر می کند، نغمه پرندگان شادی می آفریند، غرور و سربلندی کوهساران چشم ها را خیره می کنند، دامن سبز دشت ها طراوت می آفرینند، رودها به خروش خود ادامه می دهند و در چشم چشمه ساران اشک ها می جوشند و در زلف جوی ها روانه می شوند و فقط جای خالی کسانی به خوبی حس می شوند که در طول اقامتشان، نوشته اند، خوانده اند، ساخته اند، هدایت کرده اند، ترسیم نموده اند و در مسیر اعتلای انسان و انسانیت کوشیده اند.
انتخاب با ماست که چگونه زیست کنیم، چگونه در طول اقامتمان نقشی، هر چند جزیی، در زندگی دیگر مسافران ایفا نماییم ولی آنچه را نباید از یاد ببریم توجهی است که به زیبایی های جاودانه حیات داشته باشیم و در حفظ این زیبایی ها بکوشیم در حالی که از لذت دیدارشان نه خود محروم شویم و نه دیگر مسافران را محروم نماییم.