مرسده بصیریان حریری
از قیطریه تا اورنج کانتی
«وقایع نگاری یک مرگِ از پیش تعیین شده»
نویسنده: حمیدرضا صدر
حمیدرضا صدر برای همه کسانی که از نزدیک می شناختندش پر بود از شوقِ زندگی و عشق به همۀ نشانه های زندگی و در صدر فهرست: فوتبال و سینما. آنچنان لبریز بود از انرژی و اشتیاق که وقتی خبر بیماری اش رسید نخستین فکری که به ذهنم آمد این بود که مگر می شود؟ حالا حالاها کار هست که باید انجام دهد. واقعا آن گونه که تنها فرزندش غزاله صدر اخیرا در تیتر مطلبش در مجله فیلم امروز نوشته: «نه، وقت مردنش نبود.»
حمیدرضا صدر لیسانس اقتصاد از دانشگاه تهران داشت و کارشناسی ارشد شهرسازی از دانشکده هنرهای زیبا. از دانشگاه لیدز انگلستان هم دکتری برنامه ریزی شهری گرفت. برای نشریات سینمایی نقد فیلم می نوشت و گفت وگوهای یکه ای با سینماگران جهان انجام داد که نشان از دید و عشق خاصش به سینما داشت از جمله گفت وگو با آنتونی هاپکینز. برای نشریات دیگر هم از فوتبال می نوشت. به تلویزیون و برنامه های مربوط به فوتبال که آمد فوتبالی ها همه شیفته اش شدند.
کتاب های حمیدرضا صدر:
ـ روزی روزگاری فوتبال
ـ درآمدی بر تاریخ سیاسی سینمای ایران (۱۳۸۰–۱۲۸۰)
ـ پسری روی سکّوها؛ وقایعنگاری چهار دهه ای فوتبال ایرانی
ـ نیمکت داغ: از حشمت مهاجرانی تا الکس فرگوسن و ژوزه مورینیو
ـ تو در قاهره خواهی مرد (روایتی از زندگی محمدرضا شاه پهلوی)
ـ سیصد و بیست و پنج (رمانی تاریخی دربارۀ زندگی و مرگ حسنعلی منصور)
ـ پیراهن های همیشه: مردان فوتبال، تک نگاری ها (دربارۀ ستاره های فوتبال)
اما اینجا قرار بر این است که به آخرین کتابش بپردازیم؛ کتابی که صدر در آن از اتفاقاتی می نویسد که از همان روزی که جواب اسکن ریه اش را گرفت شروع می شود و تا یکسال و نیم پیش از مرگش ادامه می یابد. کتاب را با همان شیوۀ روایی دوم شخص مفرد نوشته (که مورد علاقه اش بود) و شرح داده که چگونه به جنگ نابرابر با هیولا رفته است. وقتی این کتاب را می خواندم و شرح رنج و تلاشش را پی می گرفتم بیش هر چیز از فکر می کردم که چطور در آن شرایط حوصله کرده و نوشته؟ کمتر نمونه ای در میان آثار اتوبیوگرافیک می توان یافت از کسی که این چنین بی محابا با بیماری خودش روبه رو شود و در موردش حرف بزند. این صداقت در روایت به کتاب ارزش روایی خاصی می دهد. وقتی بیماری حمله می کند همۀ زندگی را حسرت و غبطه فرا می گیرد. در مورد حمید صدر، هم حسرت زندگی است و هم دوری از وطن؛ از کوچه ها و خیابان هایش، از جای جای شهر محبوبش. این که بدانی شاید دیگر هرگز به شهری که اینقدر در آن خاطرات خوش ساخته ای بازنگردی. جایی می نویسد: «هیچ چیز واقعی تر از مرگ نیست، هیچ چیز. آن لحظه احتمالا مهم ترین لحظۀ زندگی ات بوده: ساعت ده و چهل و هشت دقیقۀ سه شنبه، ششم شهریور هزار و سیصد و نود و هفت.»
حمیدرضا صدر در آخرین کتابش که وصیت کرده بود بعد از مرگش چاپ و منتشر شود از این می گوید که چگونه یک نسیم مخالف، یک روزه زندگی را زیر و رو می کند. در کتاب از قیطریه تا اورنج کانتی می بینیم که صادقانه از علایقش می گوید، خود را مورد سوال و نکوهش قرار می دهد و از رنجی که برده برایمان می گوید. در جایی نوشته: «این بدن زخم خورده انسان نیست و انسانیت را خود آدم می سازد و نه طبیعت مادی. انسان بیشتر ذات است تا نوع. بیشتر مهربانی است اگر بتواند آن را ابراز کند.»
در لابه لای سطور می بینیم که چطور راهی می یابد که در برابر این هیولا بایستد و آن هنگامی است که تصمیم می گیرد پس از مرگ بدن خود را در اختیار مراکز تحقیقاتی سرطان بگذارد. اینجاست که می بینیم با وجود آن تن رنجور انگار راحت تر پیش می رود. شاید خواننده هم از پس پردۀ اشک نفسی می کشد: تو گویی پیروزی او را در این جدال نظاره گر هستیم.
در جای جای کتاب با آن صداقت ذاتی و قلم روان آشنا روبه رو می شویم:
«دست بردار از این اطوار، تنبلی نکن. تلخی نکن و حسود نشو. ماتم نگیر. تو روزگاری محشر بودی، پسر از عالم و آدم لذت می بردی. از یک نگاه بی تفاوت. از یک شوخی بی مزه. از زمین و زمان. دست بردار… تو در این دوران نکبتی هم دست از دوست داشتن برنداشته ای. هرگز. هیچ وقت. تومور و درد جلو خیلی چیزها را گرفت، جز دوست داشتن. آه دوست داشتن.»
از قیطریه تا اورنج کانتی در چهار بخش نوشته شده: «به جای مقدمه»، «در تهران»، «در آمریکا» و «به جای موخره»، که قسمت آخر را دختر او غزاله صدر بعد از مرگ پدر نوشته؛ فصلی بسیار دردناک. هم به دلیل شرح رنجی که حمیدرضا صدر تا آخرین روزها تحمل کرده و هم این که فرزندی شرح از دست رفتن پدر را می دهد.
در هر حال قصه ای است پر آب چشم که خواندنش سخت است اما به همگان توصیه می کنم تا شاید ببینیم «پسر روی سکوها» چگونه بازی را تا نزدیک پایان شرح می دهد، چگونه در طول این بازی، با مرگ دیگران بسیاری مواجه می شود؛ از کشته شدگان هواپیمای اوکراینی می گوید و از عزیزان و گرانمایه کسانی که در پاندمی کرونا از دست رفتند و باز هم زندگی همه و او را بیش از بقیه غافلگیر کرد.
اما در پایان می خواهم به حمیدرضا صدر عزیز ادای احترام کنم و بگویم که در مواجهه با مرگ نیز مانند زندگی از هوش سرشار و عشق به انسان بسیار بهره گرفته است.
«بی خیال مرگ و مردن. زنده باد زندگی. مبارک باد آینده بر آن هایی که می مانند. زندگی نوش جان تان.»