از: رضا خبازیان
در شماره قبل، مبحثی را مورد اشاره قرار داده بودم تحت عنوان «عشق و تنفر» که در چند جمع دوستانه مورد بحث و بررسی قرار گرفت و چند دوست خواننده این صفحه پیشنهاداتی نیز برای وضوح بیشتر مطلب ارائه نمودند. به همین خاطر بر آن شدم تا در این شماره سعی در شکافتن بیشتر مطلب بنمایم به امید اینکه شک و شبهه های احتمالی را نیز روشن نمایم.
دوستی معتقد بود که در به کار گرفتن واژه «تنفر» بایستی تجدید نظر بنمایم زیرا که واژه یی بسیار قوی است. به پیشنهاد این دوست شاید بهتر بود از واژه «خشم» و یا حتی واژه «غریزه» استفاده می نمودم. در جواب توضیحی دادم که در این شماره با شمای خواننده نیز در میان می گذارم:
وقتی صحبت از مقایسه واژه ها به میان می آید، بایستی تا آن جا که امکان پذیر است واژه ها هم سنگ و یا هم وزن یکدیگر باشند تا تضاد مابین آن ها به خوبی بروز نماید. برای مثال، در صحبت های روزمره نیز «خوبی» را در مقابل واژه «بدی» می گذاریم و یا «صلح» را در مقابل واژه «جنگ» به کار می بریم. به همین گونه است «ظلم» در مقابل «عدالت» و یا «ثروت» در مقابل «فقر». حال اگر واژه «عشق» را در مقابل واژگانی چون «خشم» و یا «غریزه» بگذاریم، به دلیل ناهمسنگی، نمی توانیم تصویر کاملی را ارائه نماییم. واژه «خشم» یک بازتاب است که یا از بستر واژه «تنفر» برخاسته است و یا در صورت ادامه و تقویت در طول زمان به بستر «تنفر» تبدیل می شوند. در مورد «غریزه» نیز باید به یاد داشته باشیم که این واژه هم یک بازتاب است که ریشه در ساختار ژنتیک دارد که در اصل از ژنتیک حیوانی به ژنتیک انسان راه یافته است. همین گونه که حیوانات، برای تنازع بقای خویش مبادرت به خورد و خوراک و استراحت و جفت گیری می پردازند و یا به تغذیه و رشد فرزندان خود مبادرت می ورزند، در انسان نیز این غرایز به صور گوناگون چون «مهر مادری» خودنمایی می کنند تا به خورد و خوراک و استراحت و تولید مثل بیانجامند.
در خصوص حیوانات، ایجاد هر گونه اشکالی در برآورده شدن غرایز حیوانی عکس العمل های شدیدی را به دنبال می آورد که عمدتا به گونه «خشم» متجلی می گردد بدون اینکه در حیوانات، این خشم به صورت تنفری ساختاری تبدیل شود. برای مثال، اگر دو حیوان همنوع برای رفع گرسنگی خویش، به طعمه ای دست یابند، هر یک با ابراز خشونت، حیوان دیگر را از سر سفره خویش می راند بدون اینکه کینه ای از حیوان مزبور را به دل بگیرد. به همین دلیل، پس از رفع نیاز غذایی خود، به کنار می رود و با نزدیک شدن حیوان دیگر به همان سفره هیچ گونه عکس العملی نشان نمی دهد.
ولی در خصوص انسان، وضع کمی پیچیده می گردد. به این طریق که هر چند انسان نیز برای تنازع بقای خویش به همان غرایز مسلح شده است ولی انسان، در طول حیات خویش می آموزد که با واژه جدیدی با عنوان «مهر» آشنا گردد و حتی غذای مورد نیاز خویش را با انسان گرسنه دیگری تقسیم نماید. یعنی ورود واژه مهر انسان را یک قدم از حیوان متمایز و متعالی تر می نماید. تذکر این نکته نیز جالب است که این گونه رفتار بخشنده ای را که در انسان بالغ می توانیم نظاره گر باشیم، کمتر در کودکان، به خصوص در مراحل اولیه حیات آنان مشاهده می نماییم. اگر کودکی در حال تغذیه باشد و کودک دیگری در کنار وی از شدت گرسنگی به شیون و گریه متوسل شود، کودک صاحب غذا رغبتی به تقسیم غذای خویش با کودک گرسنه را نشان نمی دهد. این مقایسه می تواند کمکی باشد تا نکته مورد اشاره در شماره قبل را با وضوح بیشتری توضیح و ترسیم نمایم که نوشتم تفاوت عظیم عشق و تنفر در این است که تنفر، می تواند برآمده از تکرار واژه خشم در طول سالیان باشد که خشم نیز برآمده از غرایز حیوانی می باشند ولی عشق، واژه ای است آموختنی که در نهاد انسانی برنامه ریزی نشده است ولی به دلیل قدرت تفکر و تجزیه تحلیل در انسان است که با آموزش و پرورش در انسان متمدن نهادینه می شود.
دوست دیگری به طور کلی این نکته را نمی پذیرفت که عشق در نهاد حیوانی انسان وجود ندارد و معتقد بود که انسان با مهر و عشق به همان اندازه غرایز حیوانی متولد می شود و البته در اثر آموزش و پرورش است که بذر موجود در نهان انسان رشد و تکامل می یابد. نظر این دوست را شاید بتوان برگرفته از آنچه دانست که در فلسفه های ماورای طبیعت می توان جستجو کرد. بر اساس آن نگاه، خلقت انسان، آمیزه خاک و نفس الاهی است که خاک نماد جنبه های مادی و زمینی انسان است و نفس الاهی، نماد روح و معنویت آسمانی انسان است. از آنجا که قبول یا رد این نظر نه کار کسی چون من است و نه در ساختار این مجله جای مناسبی برای ورود به چنین مقوله ای می بینم ولی با مشاهده رفتار انسان ها، از بدو تولد (نوزاد) تا بلوغ فکری انسان، می توان نتیجه گرفت که اگر عشق در نهاد انسانی نهادینه بود بایستی نمودی از آن را در رفتار کودکان نسبت به یکدیگر می توان سراغ گرفت و نمی بایست منتظر سال های بلوغ انسان شد تا اثرات مهر و مهربانی را مشاهده نماییم.
در نتیجه در مقایسه واژه ها و با رعایت همسنگ بودن، به گمان من واژه «عشق» نمی تواند در مقابل واژگانی چون «غریزه» و یا «خشم» آورده شود و باید به دنبال واژه ای با همان وزن و سنگینی بگردیم تا تجلی عشق را بهتر ببینیم. این واژه برای من همان واژه «تنفر» است که اولی ساختن می آفریند و مهر و مهربانی را به وجود می آورد و دومی خشم را می آفریند و جنگ و ویرانی را به همراه خواهد آورد.