سفری با ماشینِ قرضی، پدری با پای شکسته، مادری که در ورای اشک هایش لبخندی نمایان است، کودکی که در حال ورجه ورجه کردن است و پسر بزرگتر که در سکوت به جادۀ پیش رو خیره شده است: این ها همه تکه هایی از فیلم «جادّه خاکی»، اولین فیلم پناه پناهی هستند که یکی از فیلم های محبوب منتقدین در جشنوارۀ کن پارسال بود. «جادّه خاکی» یک فیلم جاده ای است که در آن یک زوج میانسال و دو پسرشان عازم سفر در گوشه و کنار ایران هستند. مسیرِ نامشخص و علتِ مرموز این خانواده برای سفر پیچ و خم های غیرمنتظره ای را به فیلم اضافه می کند. پناهی با نگاهی تیزبین و ترکیبی از شوخی های موفق، نقش آفرینی های درجه یک و بهره بردن از موسیقی پاپ ایرانی یک فیلم به سبک کمدی سیاه (dark comedy) خلق کرده است.
بیننده از شروع با یک فیلم بسیار خوب همراه است. حسن معجونی پدری است به ظاهر بداخلاق با یک پای در گچ (که ما هیچ گاه نمی فهمیم آیا واقعا شکسته است) و دندان درد؛ پانتهآ پناهی ها مادری که بی صدا غمگین است اما عشق و صمیمیت اش بیشتر نمایان هستند. در صندلی راننده پسر بزرگشان (امین سیمیار) نشسته که ظاهراً در راه ازدواج است، اما هدف واقعی او به تدریج فاش می شود. غیر از این ها می ماند پسر کوچکتر، این کودک شش سالۀ با نمک و پر انرژی با چشمانی درشت و مژه هایی بلند (رایان سرلک) که مانند یک توله سگ آموزش دیده دور ماشین می پرد (سگ واقعی خانواده، جِسی، بی سر و صدا در عقب ماشین بیمار است) و آرامش را از دیگران سلب می کند. در واقع بخش عمدۀ فیلم دربارۀ مواجهۀ این کودک با واقعیت های زندگی و واکنش های شیرینش است.
در روایت داستان، هیچ لحظهی تکراری و خسته کننده ای وجود ندارد و کارگردان در هیچ کجا به کلیشه ها روی نیاورده است. مصداق بارز آن همان صحنۀ آغازین فیلم است. کودک مصرّانه به صفحه کلید پیانو ضربه می زند و همزمان موسیقی نواخته می شود. یک نما از مادر نشان داده می شود و سپس کمی آنطرف تر از ماشین، پسر بزرگ تر پشت به خانواده و خیره به جاده نمایان می شود. در آخر پدر را می بینیم که بی رمق روی صندلی عقب دراز کشیده است و با میله ای باریک مشغول خاراندن پایش درون گچ است. به این شکل شخصیت ها معرفی می شوند. دلیل اصلی این سفر، گذراندن غیرقانونی پسر بزرگتر از مرز است و چه سکانس خلاق و جسورانه ای است وقتی که پسر جوان به همراه موتورسوار قاچاق بر از صحنه خارج می شود. یک اکستریم لانگ شات (extreme long shot) سه دقیقه ای است که بیننده در آن اتفاقات دردناک را در عمق طبیعت زیبا تماشا می کند.
فیلم آمیزش خارق العاده کمدی و تراژدی است و این ترکیب در سراسر فیلم ادامه دارد. در سرتاسر فیلم یک نقطۀ مرکزی بین خنده و گریه وجود دارد (این دو عنصر به معنای واقعی کلمه در کنار هم قرار گرفته اند). یک نمونه همین نام کودک است که هرگز به آن اشاره نمی شود و فقط از او با عنوان های «میمون شماره دو» و «پدر سگ» یاد می شود. ما به مرور متوجه می شویم که چیزهای زیادی از کودک پنهان شده است، از جمله بیماری سگ و مسیر واقعی سفر به سمت مرز. بروز ندادن غم و اندوه، گریه نکردن و پنهان کردن راز این سفر از پسر کوچک تر علّت های محکمی دارد. پدر و مادر و برادر بزرگتر نمی خواهند حال خوبِ بی خیال برادر کوچک را خراب کنند و مهم تر اینکه رابطه معصوم و مهرآمیز او با سرزمینش و شگفتی کودکانه او از اسرار جهان اینقدر دوست داشتنی به تصویر کشیده شده است که سوی غم انگیز داستان را کمرنگ می کند. پسرک جز زیبایی در سرزمین مادری چیزی نمی بیند و در کنشی تکراری، بر خاک سرزمین به خاطر زیبایی هایش بوسه می زند و بدین شکل از زندگی و طبیعت چشم انداز قدردانی می کند. سکانس دیگر، صحنۀ کنار رودخانه است که در آن پدر تلاش می کند تا تمام دانش پدرانه ای را که به زودی قادر به ارائه آن نخواهد بود به پسر بزرگ ترش منتقل کند. او به پسرش می گوید: «هر وقت سوسکی را می کشی، او را به توالت برنگردان. به یاد داشته باشید که والدینش او را با امید فراوان به دنیا فرستادند»، او سپس می افزاید: «و جلوی مادرت غر نزن. تو قلبش را می شکنی». این ترکیب دلشکستگی و شادی، عمق و پوچی است که طلسم جادویی این فیلمِ دلنشین است. این خلوت پدر ـ پسری یکی از لطیف ترین لحظه های فیلم است چرا که در این سکانس پسر قهر خود با پدر را فراموش می کند و با زبان بی زبانی به پدر می فهماند که چه قدر نگران همه است.
در استفاده از موسیقی هم این بازی بین شادی و غم تکرار شده: در سکانس های مختلف شخصیت ها با آهنگ های پاپ قدیمی آواز می خوانند و می رقصند، اما در مقابل قطعۀ سوزناک سونات شماره ده از شوبرت (Schubert’s Piano Sonata No. 20) تم اصلی موسیقی فیلم است که بارها در فیلم نواخته می شود.
فیلمبردار این فیلم امین جعفری است که سابقه همکاری با جعفر پناهی ـ پدر پناه پناهی ـ را در کارنامۀ خود دارد؛ او یک حس کیارستمی وار به فیلم بخشیده است، یک نمونه آن نمایی است که منظره از شن های خشک به تپه های سرسبز تغییر می کند. و نمونه بارزتر آن سکانس خارق العاده است که پدر در لباسی شبیه لباس فضانوردان روی چمن کوهستانی دراز کشیده و پسرک روی پدر لم داده و به قصه ای که پدر برایش تعریف می کند گوش می دهد. آن ها به آسمان چشم دوخته اند و دوربین به تدریج از آن ها دور می شود. با پدیدار شدن کرم های شبتاب روی زمین، در چرخشی خیال انگیز، چمن به آسمان پرستاره ای تبدیل می شود که پدر و پسر را به اوج کهکشان های دور می برد.
خروج غیرقانونی از مرز موضوع جدیدی در سینمای ایران نیست اما چرا فیلم پناه پناهی این قدر سرزنده، مهم, و تاثیر گذار است؟ علت اصلی این موفقیت نوع نگرش پناه پناهی به داستان، انتخاب های خوب و درستِ جلوه های بصری، کارگردانی منحصر به فرد و یک تیم درجه یک بازیگری است. بازیگران فیلم به قدری خوب هستند که مرز بین داستان و واقعیت را از بین می برند. «جادّه خاکی» یک فیلم تراژیکِ خنده دار، تکان دهنده و تقریباً بی نقص است. این فیلم داستان آدم هایی است که باید بخندند تا جلوی گریه شان را بگیرند.