قسمت اول
هوشیار افسر
مقدمه
با اوج گیری جنبش «زن، زندگی، آزادی» در گوشه و کنار و به نحو پراکنده زمزمه های «آریایی» بودن ما ایرانیان به گوش می رسد. از یک سو برخی تحت تاثیر تاریخ نگاری تبلیغاتی دوران پهلوی که در میان بخش قابل توجهی از ایرانیان، چه در داخل و چه در خارج از کشور ریشه دوانده به این مبحث دامن می زنند. از سوی دیگر برخی از طرفداران احیای سلطنت آگاهانه ایرانیان را از «نژاد برتر آریایی» می دانند و گروهی از آنان نیز از همسویی با نئو نازی ها ابایی ندارند و از رشد فاشیسم در جهان خوشنودند. این گروه دوم به صورت پراکنده و محدود در تظاهرات بزرگ برلین شعار«ما آریایی هستیم، عرب نمی پرستیم» سر دادند. بروز این شعار در ایران تنها یک بار در مشهد در روزهای نخست جنبش گزارش شد و پس از آن دیگر شنیده نشد. نامه یک زندانی سیاسی از داخل زندان اوین در مورد خصوصیات رفتاری زندانیان سلطنت طلب گواه دیگری از باورهای این دسته از مشروطه خواهان در داخل کشور است (۱). گروه اول نیز نمود خود را در مخالفت با گرامیداشت روز مادر جمهوری اسلامی که تاریخ تولد هجری قمری فاطمه دختر پیامبر اسلام را به عنوان روز مادر به جامعه تحمیل کرده است نشان داد. برخی از اعضای این گروه در شبکه های اجتماعی دلیل مخالفت خود با پذیرش این روز به مثابه روز مادر را عرب بودن فاطمه ذکر کرده اند.
هدف این نوشته در دو قسمت، بررسی مقوله نژاد و پدیده «نژاد آریایی» با نگرشی علمی و واقع گرایانه بر پایه بررسی تاریخ نگاران است. همچنین سعی خواهد شد پیامدهای باور به «نژاد آریایی» و اهداف سیاسی که در پس این دیدگاه قرار دارند نیز، هرچند مختصر، بازگو شوند.
نژاد چیست
نخست باید پرسید که مبنا برای بررسی این مبحث چیست؟ از دید نگارنده موثرترین شیوه بررسی، شیوه علمی و دانش محور است. این شیوه بر بنیادهای مشاهده و تجربۀ آزمون پذیر استوار است و با وجود کمی و کاستی ها در به کارگیری آن، مطمئن ترین نحوه بررسی برای دستیابی به نتایجی است که بیشترین نزدیکی را با واقعیت عینی دارا هستند. از این منظر، آیا مفهوم نژاد برای گروه بندی انسان ها، یک مقوله علمی و مشخصا طبیعی یا به عبارت دیگر بیولوژیکی است؟ پاسخ این پرسش منفی است.
بسیاری از نظریه پردازان عصر روشنگری در قرون هفدهم و هجدهم میلادی به طبقه بندی انسان ها بر مبنای هوش، زیبایی، سخت کوشی، کاردانی و توانایی جسمی باور داشتند و «نژاد سفید پوستان» ساکن در اروپای غربی و آمریکای شمالی را «نژاد» برتر می انگاشتند. با پایان پروژه ژنوم انسان (Human Genome Project) در سال ۲۰۰۰ میلادی این توهم در هم شکسته شد؛ در نتیجه این تحقیقات مشخص شد که بیش از ۹۹.۹ درصد دی ـ ان ـ ای (DNA) یا کد ژنتیک همه انسان ها مشترک است. این پروژه و تحقیقات بعد از آن تا به حال در یافتن ژن تمایز دهنده نژاد، با وجود تلاش برخی از طرفداران نظریه های برتری نژادی ناموفق بوده اند.
پس باید پرسید اگر نگرش علمی نافی گروه بندی نژادی است چرا تفاوت های آشکار جسمی در میان ساکنان مناطق مختلف کره زمین وجود دارد؟ پاسخ مبرهن علم بیولوژی انتخاب طبیعی (Natural Selection) ناشی از مهاجرت و شرایط اقلیمی و گردش ژنتیکِ ناشی از آمیزش انسان ها با یکدیگر است. این پدیده که در بیولوژی شیبه یا کلاین (Cline) نام دارد به گونه انسان (Human Species) محدود نیست و در مورد تمام گونه ها صادق است. این تفاوت های شیبه ای (Clinal)، مشخصا در مورد انسان، در زمینه های رنگ پوست، چشم، مو و حتی کلفتی لب انسان ناشی از میزان سه نوع ملانین (Melanin) در بدن است. ملانین یک اصطلاح گسترده برای گروهی از رنگدانه های طبیعی موجود در بسیاری از موجودات زنده است. دلیل اصلی میزان بالای ملانین در پوست و تیرگی ناشی از آن، ضرورت حفاظت در مقابل عواقب مرگبار اشعه ماورا بنفش است و انسان ها در آفریقا به دلیل شرایط اقلیمی و زاویه و شدت تابش نور خورشید در فرآیند انتخاب طبیعی از رنگ پوست تیره تری برخوردارند چون برای بقای خود به آن نیاز دارند. تمام بررسی ها و اکتشافات انسان شناسی نشان می دهد که انسان نوین (modern humans) بین پنجاه تا هفتاد هزار سال پیش ابتدا از شرق آفریقا به آسیا و سپس حدود چهل هزار سال پیش از آسیا به اروپا مهاجرت کرد. تحت تاثیر شرایط اقلیمی نوین در طول ده ها هزار سال فرآیند انتخاب طبیعی، رنگ پوست انسان ها در آسیا و اروپا به روشنی گرایید چرا که برای محافظت در مقابل اشعه های مضر ماورا بنفش به میزان ملانین کمتری نیاز داشتند. تحقیقات علمی در این زمینه بسیار گسترده است و نقش سلول های پوستی روشن تر در تولید ویتامین د (Vitamin D) که نقش مهمی در سلامت انسان دارد را هم در بر می گیرد. در اینجا باید به نقش آمیزش و تولید مثل میان انسان هایی که از فرایندهای انتخاب طبیعی گوناگونی عبور کرده اند نیز توجه داشت.
حال اگر نژاد و تمایز نژادی مبنای بیولوژیک ندارد پس نژاد چیست؟ نژاد یک ساختار اجتماعی است. برخی جامعه شناسان از واژه برساخت در این مورد استفاده کرده اند. واژۀ معادل ساختار اجتماعی در زبان انگلیسی social construct است، یعنی نژاد حاصل اندیشه و نظریه پردازی انسان ها در بُعد اجتماعی است.
با وجود برخی اشارات در یونان کهن به نژاد، نظریه پردازی مدون و سیستماتیک در این زمینه به قرن هجدهم و نظریات دانشمند سوئدی کارل لینه (Carl Linnaeus) پدر آرایه شناسی )تاکسونومی(در علوم طبیعی و سپس یوهان فردریش بلومن باخ (Johann Friedrich Blumenbach) انسان شناس و فیزیولوژیست آلمانی برمی گردد. کارل لینه، در طبقه بندی هموساپین ها )انسان ها( ساکنین غرب و شمال اروپا را به عنوان نژاد برتر «سفید» در صدر طبقه بندی خود قرار داد و سیاهپوستان آفریقا را در پایین ترین طبقه به عنوان نژاد مادون جا داد. بلومن باخ انسان ها را در پنج گروه طبقه بندی کرد و سیاهپوستان آفریقایی )اتیوپیایی( را در طبقه چهارم و اقوام بومی آمریکای شمالی)”سرخپوستان”(را در طبقه پنجم قرار داد. شاید خواننده بپرسد مگر لینه و بلومن باخ هر دو دانشمند نبودند و آیا این طور نیست که سیستم آرایه شناسی)تاکسونومی( کارل لینه در بیولوژی کماکان مورد استفاده دانشمندان است؟ پس چرا می گوییم پدیدۀ نژاد مبنای علمی ندارد؟ در پاسخ باید گفت که یکی از ویژگی های بارز بینش علمی این است که خود مقولۀ علم و نحوه برخورد علمی همواره در جریان تکامل و بازبینی است. بسیاری از نظریه های علمی قرون هفدهم، هجدهم، نوزدهم و حتی بیستم با آخرین شیوه های پیشرفته آزمونی نفی شده اند و جای خود را به نظریه های نوین و دقیق تر می دهند. این فرایند همواره ادامه دارد. مشخصا در مورد تاکسونومی کارل لینه یادآوری این واقعیت تاریخی ضروری است که در چاپ دوازدهم کتاب «سیستما ناتورا» (Systema Naturae) در سال ۱۷۶۷ میلادی، لینه یک طبقه پنجم هم به گونه انسان (human species) اضافه می کند که در آن از موجودات افسانه ای چون « پسرِ گرگسان» (Wolf Boy) و ویژگی های آنان در این طبقه نام می برد و این طبقه پنجم در چاپ های بعدی به دلیل عدم صلاحیت علمی حذف می شود. علم بیولوژی مدرن و مشخصا علم ژنتیک به ما نشان می دهد که طبقه بندی گونه انسان توسط کارل لینه و بلومن باخ فاقد صلاحیت علمی است. البته عدم صلاحیت علمی در این زمینۀ مشخص به معنای نفی خدمات برجسته کارل لینه درخلق سیستم آرایه شناسی )تاکسونومی) نیست. همچنین انصاف حکم می کند که قید کنیم بلومن باخ صریحا «وحشی» بودن سیاهپوستان را رد کرد و مخالف نظام برده داری بود ولیکن نژادپرستان برای اثبات برتری نژادی سفید پوستان اروپایی از شیوه طبقه بندی او سواستفاده کردند. این سواستفاده در مورد نظریات تکامل انواع (Evolution of Species) و انتخاب طبیعی متعلق به چارلز داروین (Charles Darwin) که خود مخالف نژادپرستی بود نیز رخ داد. در این راستا ما همچنین با پدیده ای به نام «نژادپرستی علمی» (Scientific Racism) مواجهیم که متاسفانه با تحریف نظریات دانشمندانی نظیر داروین، تا اواخر قرن بیستم کماکان در مجامع علمی نفوذ داشت و تلاش برای احیای آن با گسترش نامیمون فاشیسم و همزاد آن یعنی نژادپرستی در نیم دهه گذشته در همان محافل با همپایی فرهنگ دروغ پردازی و اخبار جعلی (Fake News) هم اکنون ادامه دارد.
پیامدهای نژاد به مثابه یک ساختار اجتماعی
این واقعیت که نژاد یک پدیده اجتماعی است و مبنای علمی ندارد به این معنا نیست که آفرینندگان آن نتوانسته اند آن را به یک واقعیت اجتماعی، با اهداف و بعضا پیامدهای اقتصادی، سیاسی و فرهنگی معین، تبدیل کنند. همان طور که در بالا ذکر شد از عمر پدیده اجتماعی نژاد، کمتر از سیصد سال می گذرد و در مقیاس تاریخ چند ده هزار ساله تمدن بشری، پدیده جوانی محسوب می شود. این که آیا دانشمندانی نظیر کارل لینه و باقی نظریه پردازان عصر روشنگری از پیامدهای نظریه های خود در چند قرن بعد از خود آگاه بودند فرقی در واقعیت آنچه در چند قرن گذشته بر بشریت و به ویژه سیاه پوستان آفریقا و بقیه «نژادهای مادون» گذشته است، نمی کند. واقعیت نزدیک به سیصد سال برده داری توسط سفید پوستان اروپایی الاصل با دزدی عریان و اسارت بیش از ده میلیون زن و مرد و کودک آفریقایی را چیزی به جز وحشی گری و لکه ننگ ابدی در تاریخ جامعه بشری نمی توان نامید. در آستانه شروع جنگ داخلی آمریکا در سال ۱۸۶۱ میلادی، فقط در ایالات جنوبی آمریکای شمالی بیش از چهار میلیون انسان به اسارت کشیده شده بودند و از همه حقوق بنیادین محروم بودند. مبنای برده داری به عنوان بارزترین نماد نژادپرستی بر منافع اقتصادی استوار بود. افزایش چشمگیر برده داری در آمریکای شمالی از دهه آخر قرن هجدهم برای گسترش کشت پنبه همراه با قتل عام نژادی بیش از شش میلیون از اقوام بومی برای غصب اراضی مورد سکونت آنان، نقش محوری در شکل گیری و تثبیت سرمایه داری صنعتی در انگلستان و سایر قدرت های استعماری اروپایی ایفا کرد(۲). ترومای تحمیل شده به قربانیان نظام برده داری و نژادپرستی، به خصوص در آمریکای شمالی هیچگاه التیام نیافته است و برتری طلبی سفیدپوستان و نژادپرستی در سراسر جهان و به ویژه نژاد پرستی سیستماتیک در ایالات متحده به انحا گوناگون تا به امروز ادامه یافته است(۳)(۴).
شاید بپرسید پس اگر پدیده نژاد مبنای علمی ندارد و یک ساختار اجتماعی است، چرا اداره سرشماری ایالات متحده (United States Census Bureau) و بسیاری از سازمان ها و موسسات دولتی و خصوصی در این کشور در پرسشنامه ها و فرم های دیگر از کاربران و متقاضیان در مورد نژاد آنان سوال می کنند؟ پاسخ شما در پاراگراف پیشین مستتر است. صدها سال ستم سیستماتیک نژادی چنان تبعیض ماندگاری را در همه عرصه های اجتماعی، اقتصادی و سیاسی رقم زده که اقدامات تبعیض پرهیزانه از سوی این سازمان ها و تحت فشار جنبش های عدالت نژادی به قانون بدل گشته اند. حتی اداره سرشماری ایالات متحده در بخش توضیحات پرسشنامه های خود صریحا قید می کند که گروه بندی نژادی در این پرسشنامه ها علمی نیست ولی چون تبعیض )بخوانید نژاد پرستی( یک واقعیت اجتماعی است، برای همیاری با برنامه های تبعیض پرهیز دولت آمریکا، پاسخ شهروندان به این سوال ضروری است.
لازم است که در اینجا به یک روش زیرکانه که برخی آگاهانه آن را به کار می گیرند و برخی ناآگاهانه در دام آن اسیر می شوند بپردازیم. این روش «کور رنگی نژادی» (racial colorblindness) نام دارد و از سوی برخی به این صورت مطرح می شود: مهم نیست نژاد شما چیست چرا که ما «کور رنگ» هستیم و فقط به شخصیت شما توجه داریم. صاحبان این دیدگاه برای توجیه این روش با سواستفاده از نطق تاریخی مارتین لوتر کینگ جونیور که از رویای جامعه ای که در آن انسان ها بر مبنای محتوای شخصیتشان و نه رنگ پوستشان قضاوت شوند سخن می گوید، «کور رنگی» خود را توجیه می کنند. غافل از این که بشریت با جامعۀ مورد توجه دکتر کینگ فاصله بسیار دارد. برخی نیز از غیر علمی بودن پدیده نژاد برای توجیه «کور رنگی» خود بهره می جویند که این هم نافی واقعیت اجتماعی نژاد و تبعات فاجعه بار نژادپرستی است. جالب این است که واژه «کور رنگی» جدید نیست و در قرن نوزدهم و بیستم بارها در ایالات متحده در اظهارنظرهای قضات دیوان عالی قضایی آمریکا بارها به کار گرفته شده است.
خواننده کنجکاو اینجا می پرسد: اگر از زایشِ پدیده نژاد به مفهوم امروزین آن تنها حدود سیصد سال می گذرد و هیچ مبنای علمی ندارد، پس پدیده «نژاد آریایی» و خویشاوندی نژادی ما ایرانیان با اروپایی ها از کجا آمده است؟ چطور است که در دوران پهلوی این پدیده را به عنوان یک واقعیت تاریخی به ما درس داده اند؟ پاسخ نگارنده واضح و مبرهن است. پدیده ای به نام «نژاد آریایی با قدمت چند هزار ساله» اساسا مبنای علمی ندارد و زاییده خیالات و امیال سیاستمداران و «تاریخ نگارانی» است که در خدمت اهداف سیاسی مشخصی بوده اند. با پوزش از خوانندگانی که باورهای تاریخیشان به یکباره به چالش کشیده شده است، لازم است تاکید کنیم که از عمر این پدیده ساختگی و اهداف سیاسی مرتبط با آن در ایران حتی یک صد سال هم نمی گذرد. این اهداف سیاسی چه بوده اند؟
قسمت دوم در شماره آینده:
اهداف سیاسی پنهان و پیامدهای عریان
محققان و تاریخ شناسان در این باب چه می گویند
نژادپرستی در میان ایرانیان و عواقب آن
سخنی در پایان
(1) – https://www.akhbar- rooz.com/190310/1401/11/03/
(2) – Beckert, Sven. 2015. Empire of Cotton. Harlow, England: Penguin Books.
(3) – Kendi, Ibram X.. 2017. Stamped From the Beginning: The Definitive History of Racist Ideas in America. New York, NY, Nation Books.
(4) – Alexander, Michelle. 2019. The New Jim Crow. Harlow, England: Penguin Books.