شعر فارسي در غربت
به گزينش: ف. م. سام
ادبيات فارسي در غربت چهل و چند سالة اخير، به گفته فردوسي «يكي داستان است پر آب چشم». دوره معاصر تاريخ ادبيات ايران كه نزديك به نيم قرن را در بر مي گيرد هنوز به طور كامل مورد مطالعه و به تبع آن نقد و بررسي قرار نگرفته است ولي مي توان گفت كه اين فصل از كتاب ادوار شعر فارسي، فصلي كاملا متفاوت با سابقه يك هزار ساله آن است.
از جمله مطالعات و پژوهش هاي ارزنده اي كه در اين باب صورت گرفته اثر درخشان و ماندگار محقق و شاعر زنده ياد بانو مليحه تيره گل با عنوان روايتي از ادبيات فارسي در تبعيد است كه در آن به تفصيل از چون و چند ادبيات فارسي توليد شده در فراسوي مرزهاي ايران اعم از نظم و نثر، سخن رفته است. در اين اثر چهارده جلدي نويسنده ابتدا به پيشينة ادبيات فارسي برون مرزي، از عصر مشروطيت به اين سو و سپس به دوران پس از انقلاب 57 تا مقطع سال 1392 پرداخته شده است. در پيش درآمد اين كتاب مي خوانيم:
«مي خواستم به ياري شعر، داستان و نقدهاي فارسي در تبعيد بدانم «ما» رانده شدگان از وطن حالا چه مي گوييم؟ درد مشتركمان چيست؟ اين درد مشترك در آفرينش هاي ادبي و نقدهاي ما با چه ابزار ذهني و عيني اي تبيين شده است؟ هويت فردي و قومي و جنسي خود را در متن جهان چگونه تعريف مي كنيم؟ چه پديده هايي را به زير سوال برده ايم؟ تجربه هاي انقلاب و تبعيد در چه زمينه هايي از روان جمعي ما دست برده است؟»
فصلنامه آواي تبعيد بر گسترة ادبيات و فرهنگ ديگر تلاش درخور تحسين در اين زمينه است كه طي هفت سال گذشته با انتشار سي و سه كتاب از اين مجموعه حجم قابل تاملي از متون نظم و نثر فارسي برون مرزي را گردآوري، ثبت و منتشر كرده است. اين فصلنامه با اين باور فراهم آورده مي شود كه:
«تبعيدي فقط آن كسي نيست كه از زادبوم خويش تارانده شده باشد، تبعيدي مي تواند از زبان، فرهنگ و هويت خويش نيز تبعيد شود. آن كس كه شعر، داستان، هنر، فكر و انديشه اش در كشور خودي امكان چاپ و نشر نداشته باشد نيز تبعيدي است.»
در ميان آثار معدود ديگري كه در زمينه شعر فارسي در غربت وجود دارد به كتاب شاعران مهاجر و مهاجران شاعر تاليف شاعر و كنشگر فرهنگي ميرزا آقا عسگري (ماني) نيز مي توان اشاره كرد.
شعر فارسي برون مرزي را در سال هاي بعد از انقلاب مي توان در دو بخش جداگانه مطالعه كرد: بخش نخست آثار شاعران مهاجر در تبعيد كه قسمتي از كارنامه ادبي آنان به سال هاي اقامت در ايران تعلق دارد و بخش دوم آثار شاعران نسل دوم از مهاجران يا آن گروه معدود از نسل اول كه سابقه آفرينش هاي ادبي شان منحصر به دوران اقامت در بيرون از مرزهاي جغرافيايي ايران است.
در اين ميان هستند شعراي ايراني اي كه در اين مدت آثار خود را منحصرا به زبان هاي ديگر جز فارسي نوشته و منتشر كرده اند. بديهي است كه بررسي آثار اين گروه در حوزه شعر فارسي در غربت نمي گنجد و به محل و مجالي ديگر نياز دارد.
ما برآنيم كه در يكي ـ دو شماره از پيك نمونه هايي از اشعار فارسي سروده شده در بيرون مرزهاي ايران را به حضور خوانندگان دوستدار شعر تقديم كنيم. در اين شماره نمونه هايي از آثار تني چند از شاعران مهاجر را، كه كار ادبي را از سال هاي اقامت در ايران آغاز كرده و در مهاجرت ادامه داده اند، تقديم مي كنيم. لازم به يادآوري است كه به علت محدوديت دسترسي به منابع اصلي آثار اين دسته از شاعران در گستره وسيع برون مرز، اين گزينش تنها بر مبناي سهولت دسترسي به نمونه هاي مورد نظر صورت گرفته است. لذا التزام به مراعات تقدم و تاخر زماني و غير از آن در انتخاب و ارائه آثار به هيچ وجه مورد نظر نبوده و از اين پس نيز نخواهد بود.
كهن ديارا
از: نادر نادرپور
زاده 1308 در تهران
نويسنده، شاعر و مترجم
درگذشته 29 بهمن 1378 در لس آنجلس
كهن ديارا، ديار يارا،
دل از تو كندم؛ ولي ندانم
كه گر گريزم، كجا گريزم؛
و گر بمانم، كجا بمانم.
نه پاي رفتن، نه تاب ماندن؛
چگونه گويم، درخت خشكم
عجب نباشد، اگر تبرزن؛
طمع ببندد، در استخوانم.
در اين جهنم، گل بهشتي؛
چگونه رويد، چگونه بويد؟
من اي بهاران، ز ابر نيسان،
چه بهره گيرم، كه خود خزانم.
به حكم يزدان، شكوه پيري،
مرا نشايد، مرا نزيبد
چرا كه پنهان، به حرف شيطان،
سپرده ام دل، كه نوجوانم.
صداي حق را سكوت باطل،
در آن دل شب، چنان فرو كشت
كه تا قيامت، در اين مصيبت،
گلو فشارد، غم نهانم.
كبوتران را به گاه رفتن،
سر نشستن به بام من نيست
كه تا پيامي به خط جانان،
ز پاي آنان، فرو ستانم.
سفينه دل، نشسته در گل؛
چراغ ساحل نمي درخشد.
در اين سياهي، سپيده اي كو،
كه چشم حسرت در او نشانم؟
گزيده اي از منظومه بلند:
تنهاتر از سنگ
سروده : نسيم خاكسار
زاده 1322 در آبادان
نويسنده، شاعر و نمايشنامه نويس
مقيم هلند
مي خواستي
مهربان باشي با جهان،
تنها وقتي از راه هاي صعب عبور كني
كه پلنگي در كمين روياهايت نشسته باشد.
مي خواستي،
تركه اي بر شانه ات بگذاري
و به هر عابري كه از كنارت مي گذشت
سنجاقكي هديه كني.
نشد.
و نصيب تو از جهان،
تنها راه هايي شد كه خسته از ميان سنگ هاي خاطره اش
بگذري…
تاريخ را ما نمي نويسيم.
تاريخ ما نوشته مي شود،
ما از ميان آن مي گذريم.
چون سنگي پرتاب شده،
جويبار كوچك آبي كه به چند گام رفتن، فرو شود.
يك غزل و سه رباعي
از: اسماعيل خويي
زاده 9 تيرماه 1317 در مشهد
شاعر، نويسنده، مترجم
مقيم لندن از سال 1363درگذشته 1400 در لندن
خانه بدوش، چون رود
اگرچه بر سر بامت شكست شهپر من
دلم به سوي تو پر مي كشد، كبوتر من
چو قطره دست نشويم ز موج دريايت
اگر چه سنگ زند ساحل تو بر سر من
تو نازبالش موجي به سينة دريا
من آبشارم و سنگ است و صخره بستر من
مباد آنكه به اشكي پريشد اين ديدار
كه خوش نشسته خيال تو در برابر من
چو خار سوختم از تشنگي و سايه تو
نريخت بر سر من، سرو سايه پرور من
چو رود، خانه بدوشم، در اين اميد دراز
كه گيسوي تو شود بيد سايه گستر من
حرير دريا! درياب زخم هاي مرا
كه رود بودم و از سنگ بود بستر من
شادي
با رقص گياه زير باران چه كنيم؟
با كف زدن برگ چناران چه كنيم؟
اي كرده حرام شادي خنده به ما
با قهقهه گل به بهاران چه كنيم؟
چادر
گر مي شد، ازين بيش ستم مي كردي
افلاك سياه پوش غم مي كردي
مي گفتي كه روسري بندد ماه
چادر به سر بهار هم مي كردي
آزادي
با يك دل غمگين، به جهان شادي نيست
تا يك ده ويران بود، آبادي نيست
تا در همه جهان يكي زندان هست
در هيچ كجاي عالم آزادي نيست
گزيده اي از شعر بلند:
انسان
از: ژيلا مساعد
شاعر، منتقد ادبي، عضو كميته داوري نوبل ادبيات
مقيم سوئد
ديگر دلم نمي خواهد روزنامه بخوانم.
كلمات رعب آور شده اند.
مرگ، از سطرهاي افقي و عمودي آويزان است.
تاج سر بزرگان
از اسكناس ساخته شده است،
و پيراهنشان از پوست تن فقرا.
ديگر دلم نمي خواهد روزنامه بخوانم.
جهان، بيل بزرگي به دست گرفته
گور خود را حفر مي كند.
و ما، چنان به هم دروغ مي گوييم
انگاركه هرگز حقيقتي وجود نداشته.
فربهان را باد مي زنيم،
تا در عرق خود غرق نشوند.
صداي راديو را بلند مي كنيم
تا صداي آنان را
ـكه دوايشان در جيب ماست ـ
نشنويم.
ديگر دلم نمي خواهد روزنامه بخوانم
رختخوابم را
بر پشت بام كدام سياره بيندازم
تا ناله بشري، بيدارم نكند؟
سوگواره
از : رضا مقصدي
زاده 1328 در لنگرود
شاعر و نويسنده مقيم آلمان
ستاره آمد و نام مرا دوباره نوشت
غم سياه مرا آه اين ستاره نوشت
شب است و سيلي سرماي سخت در به دري
ببين چگونه غم تو مرا دوباره نوشت
كسي ميان نفس هاي گرم من جاري است
كسي كه نام مرا در دل شراره نوشت
خزان، به خاطرة سبز من فرود آمد
و از براي چمن، باز سوگواره نوشت
درخت حادثه هاي غريب و غمگينم
كه سرنوشت مرا، دست سنگپاره نوشت
غزلسراي تو بوده است از ازل اين دل
كه عشق و عاطفه ها به استعاره نوشت
قيام قامت اين باغ را تماشا كن!
ببين كه قامت غم را چه بي قواره نوشت
كسي ميان علف ها دو فصل منتظر است
كسي پيام درخشندة بهاره نوشت
حضور عاطفه ام متن مهرباني هاست
ولي زمانه مرا، آه، در كناره نوشت
بزن باران
از: محمد جلالي چيمه (م. سحر)
زاده 1329 در كاشان
شاعر و نويسنده – مقيم فرانسه
بزن باران، بهاران فصل خون است
خيابان سرخ و صحرا لاله گون است
بزن باران، كه بي چشمان خورشيد
جهان در تيه ظلمت، واژگون است
بزن باران، نسيم از رفتن افتاد
بزن باران، دل از دل بستن افتاد
بزن باران، به رويش خانه خاك
گل از رنگ و گياه از رستن افتاد
بزن باران، كه ديوان در كمين اند
پليدان در لباس زهد و دين اند
به دشتستان خون و رنج خوبان
علمداران وحشت خوشه چين اند
بزن باران و شادي بخش جان را
بباران شوق و شيرين كن زمان را
به نام غرقه در خون ديارم
بپا كن پرچم رنگين كمان را
بزن باران، كه بي صبرند ياران
نمان خاموش، گريان شو، بباران
بزن باران، بشوي آلودگي را
ز دامان بلند روزگاران
دو رباعي
از محمود كيانوش
زاده 1313 در مشهد
شاعر، نويسنده، منتقد و مترجم
درگذشته 1399 درلندن
دلهرة گذار
يك جاست اذان بلند و يك جا ناقوس
هر منتظري است با صدايي مانوس
من چشم توام، تو روشني دل من
از دلهره گذار از اقيانوس
آشناي بيگانه
اي دورترين ستاره در طاق كبود
منظور تو از گفتن «بيگانه» چه بود؟
من چشم توام، تو روشني دل من
در اين شب تار از «آشنا» بر تو درود