کلاه کلمنتیس
میلان کوندرا
مرسده بصیریان حریری
میلان کوندرا نویسندۀ چک، سال 1929 در شهر برنو به دنیا آمد. پدرش موسیقیدان و پیانیست معروفی بود و ریاست آکادمی موسیقی جاناسک در برنو را بر عهده داشت. میلان کوندرا نیز نواختن پیانو را از پدر آموخت و بعداً به تحصیل موسیقی شناسی پرداخت. تأثیر این شناخت موسیقایی را می توان در سراسر آثارش دید.
میلان کوندرا به نسلی از جوانان تعلق دارد که متأثر از تجربۀ جنگ جهانی دوم بودند. کوندرا در دوره نوجوانی به حزب کمونیست چک پیوست. کوندرا در چهارده سالگی برای نخستین بار به شعر روی آورد؛ وی تحصیلاتش را در رشتۀ ادبیات و زیبایی شناسی در دانشکدۀ هنر دانشگاه چارلز در پراگ گذراند و پس از آن به دانشکده فیلم آکادمی هنرهای نمایشی پراگ رفت. او مدتی بعد از حزب کمونیست اخراج شد.
با اشغال کشورش توسط شوروی، دوره ای از محدودیت های سیاسی آغاز شد؛ نام میلان کوندرا نیز در فهرست سیاه قرار گرفت. با این حال او به جریان کمونیسم چک متعهد ماند و با این ایده که «اهمیت پاییز پراگ ممکن است از بهارش بیشتر باشد» به نقد دیگر همفکرانش پرداخت. با این حال کوندرا نه تنها از دانشگاه اخراج شد بلکه عرضه و انتشار کتاب هایش نیز ممنوع اعلام شد. سال 1975 کوندرا به فرانسه سفر کرده بود که حکومت تابعیت کشورش را از او سلب کرد و در نتیجه چند سال بعد به تابعیت فرانسه درآمد. او در سال 2023 در سن 94 سالگی در پاریس درگذشت.
او پس از چند داستان کوتاه و یک نمایشنامهی تکپردهای بسیار موفق به نام «صاحبان کلیدها» (1962)، رمان «شوخی»، اولین رمان و یکی از مهمترین آثارش را در سال 1967 در چکسلواکی منتشر کرد. این رمان به چندین زبان دنیا ترجمه شد و برای او شهرت زیادی به دنبال آورد. زندگی جای دیگری است (1973)، دومین رمان مهم او، به دلیل سختگیری های حزب کمونیست در چک اجازه انتشار نیافت.
در سال 1975 کوندرا و همسرش به دعوت دانشگاه رن به فرانسه رفتند و در آنجا کتاب خنده و فراموشی را نوشت. در این کتاب او از اعتراضات پرشماری که مردم چکسلواکی به اتحاد جماهیر شوروی داشتند می گوید. کتاب خنده و فراموشی ترکیب عجیبی از رمان، مجموعۀ داستان کوتاه و تفکرات نویسنده است.
در دوران زندگی در فرانسه به دلیل بیان عقاید سیاسی در یک گفتگو ملیت چکسلواکی از او گرفته شد.
جوایز و افتخارات میلان کوندرا:
1973 رمان زندگی جای دیگری است جایزه «مدیسی» برای بهترین رمان خارجی
1978 کتاب والس خداحافظی جایزه «موندلو» ایتالیا
1981 رمان کتاب خنده و فراموشی جایزه «کامِن وِلث اوارد» آمریکا
1982 جایزه اروپا لیتراتور
1983 در رصدخانۀ کلِت (´Klet) سیارکی کشف شد که به افتخار میلان کوندرا «سیارک 7390 کوندرا» نامگذاری شد
1985 جایزه اورشلیم
1987 جایزه دولتی اتریش برای ادبیات اروپا
2000 جایزه «هردر»
2009 جایزه «پری موندیال سینو دل دوکا»
2011 جایزه «اووید»
2020 جایزه فرانتس کافکا از چکسلواکی
در فوریه 1948 کلمنت گوتوالد، یکی از رهبران حزب کمونیست چکسلواکی، در پراگ بر ایوان قصرِ باروک قدم گذاشت تا برای صدها هزار مردمی که در میدان شهر قدیمی جمع شده بودند سخن بگوید. لحظه ای حساس در تاریخ قوم چک بود ـ از آن لحظات سرنوشت ساز که یکی دوبار در هر هزار سال پیش می آید.
رفقا گوتوالد را دوره کرده بودند و کلمنتیس در کنارش ایستاده بود. دانه های برف در هوای سرد می چرخید؛ گوتوالد سربرهنه بود. کلمنتیس دلسوز کلاه پوست خز خود را از سر برداشت و آن را بر سر گوتوالد گذاشت.
بخش تبلیغات حزب صدها هزار نسخه از عکس آن مهتابی را چاپ کرد: گوتوالد با کلاه خزی بر سر و رفقا در کنار، با ملت سخن می گوید. تاریخ چکسلواکی کمونیست بر آن مهتابی زاده شد؛ به زودی در سراسر کشور هر بچه ای از طریق کتاب ها، مدرسه، دیوارکوب ها و نمایشگاه ها با آن عکس تاریخی آشنا شد.
چهار سال بعد کلمنتیس به خیانت متهم و به دار آویخته شد. بخش تبلیغات بی درنگ او را از تاریخ محو کرد و البته چهره او را هم از همهی عکس ها درآورد. از آن تاریخ تا کنون گوتوالد تنها بر ایوان ایستاده است. آنجا که زمانی کلمنتیس ایستاده بود فقط دیوار لخت قصر دیده می شود. تنها چیزی که از کلمنتیس باقی مانده، کلاه اوست که همچنان بر سر گوتوالد مانده است.
در تابستان سال ۱۳۵۸، در دفتر سوم کتاب جمعه، برای اولین بار نوشته ای از میلان کوندرا به فارسی چاپ شد. نام این نوشته «کلاه کلمنتیس» بود و مترجمش احمد میرعلایی. میرعلایی همان موقع هم مترجم شناخته شده ای بود که هر از چندی دست به کشف نویسنده های بزرگ جهان می زد و آن ها را به دنیای ادبی ایران معرفی می کرد. کوندرا هم از طریق همین «کلاه کلمنتیس» که در سال ۱۳۶۴ در کنار ۴ نوشته دیگر از کوندرا در کتابی به همین نام چاپ شد، به ایرانیان معرفی شد.
میرعلایی به گفته خودش، برگردان انگلیسی «کلاه کلمنتیس» را حدود نوروز ۵۸ در نیویورکر خوانده بود و قصد کرده بود که داستانی از کوندرا ترجمه کند. این کتاب شامل پنج بخش مختلف است: «مصاحبه ای با میلان کوندرا»، «غرب در گروگان یا فرهنگ از صحنه بیرون می رود»، «جائی آن پشت و پسله ها»، «نامه های گمشده (کلاه کلمنتیس)» و «فرشته ها». این پنج بخش از کتاب های مختلف کوندرا انتخاب شده اند و در واقع در هیچ جای دنیا جز ایران، کتابی از کوندرا به این نام و با این ترکیب وجود ندارد.
در واقع داستان «کلاه کلمنتیس» یکی از بخش های کتاب خنده و فراموشی است که به نام «نامه های گمشده» در ابتدای کتاب آمده.
رمان های دیگر او (بار هستی، جاودانگی، شوخی…) نیز ترجمه شده اند و همگی آنقدر جذاب هستند (به خصوص در اولین برخوردها) که به خوبی پای آدم را به دنیای پیچاپیچ ذهن کوندرا باز می کنند. موضوعی که هنگام خواندن این داستان ها بیش از هر چیز توجه را جلب می کند این واقعیت است که کوندرا دربارۀ دههی 70 میلادی می نویسد ولی وقتی که بیشتر دقت می کنیم همه جملاتش مانند اظهار نظر درباره زندگی امروز ما است. چند نمونه از متن را اینجا می آورم:
• مبارزه انسان در برابر قدرت مبارزۀ حافظه در برابر فراموشی است.
• تنها دلیلی که مردم می خواهند حاکمان آینده باشند تلاش آن ها برای تغییر گذشته است.
• کشتار خونین بنگلادش به سرعت با اشغال چکسلواکی توسط روسیه فراموش شد؛ ترور آلنده صدای ناله هایی که از بنگلادش به گوش می رسید را در خود غرق کرد؛ جنگ صحرای سینا باعث شد مردم آلنده را فراموش کنند؛ کشتار کامبوج باعث شد سینا از خاطره ها برود و نهایتا همه اجازه می دهند همه چیز فراموش شود.
ما هم امروز شاهد پاک شدن حافظه و دوباره نوشته شدن تاریخ هستیم. زنگ گفته های کوندرا در گوش مان است: «هر چه مردم غمگین تر باشند صدای بلندگوها بلندتر و گوش خراش تر می شود.» آشنا نیست؟