از این ستون به اون ستون
نوشتۀ رضا خبازیان
قصد داشتم که در این ایام کریسمس و رسیدن سال نوی میلادی داستانی به طنز برایتان بنویسم. مقدمات داستان را هم نوشته بودم که متاسفانه امروز، از طریق فضای مجازی، با واقعه ای در ایران روبه رو شدم که از جهات مختلف مرا بسیار متاثر ساخت.
قضیه از این قرار است که در یکی از شهرهای استان یزد نزاعی درمی گیرد بین یک جوان ایرانی و یک یا چند شخص افغان طبار که در نتیجۀ آن، آن اشخاص افغان با ضربات چاقو جوان ایرانی را به قتل رسانند.
گرچه وقایعی این چنین هر روزه در اطراف و اکناف دنیا به وقوع می پیوندند و عموماً نیروهای انتظامی با تحقیق و تفحص وارد عمل می شوند و ضارب یا ضاربین را دستگیر و به دادگاه روانه می کنند ولی در این مورد، مردم شهر بسیار برآشفته می شوند و تجمعی چشمگیر در مسجد شهر برگزار می کنند و شعارهایی نه تنها در محکومیت این عمل ابراز می دارند بلکه پا را فراتر گذاشته و یک صدا شعار «افغانیِ تبهکار اعدام باید گردد» سر می دهند. به عبارت دیگر همه شرکت کنندگان در این تجمع، خود را در جایگاه قاضی قرار می دهند و حکم اعدام نیز صادر می نمایند.
مامورین انتظامی درگیر شده و به ضرب و شتم تظاهرکنندگان پرداختند و تعدادی را نیز دستگیر نمودند. این عمل باعث شد که شعارها به مرحلۀ تازه تری ارتقاع یابند و جمعیت نه تنها در خواست اخراج قهرآمیز افغان ها را از کشور بنماید، بلکه به محلۀ زندگی ایشان حمله ور شده و چندین خانه را به آتش کشیدند.
این واقعۀ تاسفبار پرده از کینه و خشمی نهفته برداشته که امروز در ایران علیه مهاجران افغانی وجود دارد که به طور قطع شعار همیشه شنیده شده ای را زیر سوال می برد که مثلا ما ایرانیان خود را مردمانی مهمان نواز و مهمان دوست قلمداد می کنیم.
اگر فهم وقایعی این چنین برای مردمان عادی ساکن در دیگر کشورهای جهان ساده باشد ولی برای ما ایرانیان خارج از کشور که خود سالیانی است به زندگی مهاجرتی مشغولیم بسیار قابل لمس تر و دردناک تر است.
در عرض سالیان بسیاری که ما در کشورهای میزبان غربی به زندگی مهاجرتی مشغول بوده ایم با فراز و نشیب های بسیاری از جمله مشکلات هویتی، اقتصادی و سیاسی سهمگینی روبه رو بوده ایم. در طول تمامی این سال ها، حتی زمانی که به دوره گروگان گیری معروف است، جز مواردی بسیار مقطعی و نادر، تجربه نموده ایم که انتظار احترام به حق و حقوق انسانی خود را از جامعه میزبان داشته ایم و چه بسا در سایه قوانین جامعۀ میزبان، به حق و حقوق مورد مطالبه خویش هم رسیده ایم. به همین خاطر در برخورد با مسائلی این چنین با تأثر بیشتری به آنچه که در ایران امروز در شرف تکوین است می نگریم.
همچنان که ما در اثر ناملایمات سیاسی در سرزمین مادریمان، برای دستیابی به حقوق انسانی خود رخت مهاجرت بر تن کرده و تصمیم به زندگی در کشورهای میزبان غربی را برگزیده ایم از نظر اخلاقی باید به تأیید همان حق و حقوق انسانی برای دیگر مهاجران بپردازیم و از هرگونه نگاه غیرانسانی به آنان خود را بر حذر بداریم.
مشکلات سیاسی در کشورهای منطقۀ سرزمین مادریمان بی شمارند که در اصل باعث و بانی مهاجرت های دسته جمعی از کشوری به کشور دیگر می گردند. نباید از نظر دور بداریم که در روز و روزگاری نه چندان دور، کشور افغانستان بخشی از سرزمین ایران بوده است. ملت افغانستان را مردمانی تشکیل می دهند که با دارا بودن زبان، فرهنگ و حتی مذهب مشترک با ما دست سیاست از ما جدا نموده اند. ما ایرانیان با مردمان افغان در حافظ و سعدی و فردوسی و زبان فارسی و بزرگداشت نوروز و مهرگان و حتی موسیقی و آواز گوگوش مشترکیم. حتی اگر این نکات مورد اشتراک هم وجود نداشت، از نقطه نظر انسانی ما ملزم هستیم که حق و حقوق انسانی آنان را محترم بداریم؛ همان گونه که مردمان سرزمین های غربی برای ما چنین کرده اند.
آنچه که امروز در ایران شاهد آن هستیم، بخصوص برای ما خیل مهاجران، بسیار دردناک است که اولاً چرا باید مردمان یک جامعه در مقام قاضی قرار بگیرند و حکم اعدام صادر نمایند؛ ثانیاً، چرا باید خواستار خروج تمامی هم زبانان افغان خود باشند و ثالثاً، با شرم بسیار خود را محق بدانند که به خانه و کاشانه آنان حمله ور شده و آن ها را به آتش بکشند؟
این گونه رفتار غیرانسانی است و بر ماست که از هر طریق که در اختیار داریم تنفر خود را از این رفتار غیرانسانی به دوستان و اعضای فامیل و بستگان خود در ایران ابراز داریم تا شاید این تفکر بیمارگونه جای خود را به بینشی انسانی بدهد.
در دنیای امروز و اقتصاد پیچیدۀ آن، عرضه و تقاضاست که حرف اول و آخر را می زند. اگر در سرزمین مادری ما نیاز به نیروی کارگر ارزان قیمت و سخت کوش احساس می شود به طور قطع هجوم این نوع نیروی کار به سوی ایران ما آغاز شده و ادامه خواهد یافت. کارگران افغان با سخت کوشی و سخت کاری این نیاز مبرم کشور ما را با حضور خود برطرف می نمایند و حق و حقوق انسانی خود را در مقابل انتظار دارند، آن هم از مردمانی که مولانا را معلم عشق می شناسند و کلام «بنی آدم اعضای یک پیکرند» سعدی را یا اعلامیه حقوق بشر کورش هخامنشی را به جهان پز می دهند.
بر ما چه رفته است که چنین شده ایم؟
اگر به یاری یکدیگر در فهم انسانی مسائل درنیابیم طولی نخواهد کشید که نه از تاک نشان خواهد ماند و نه از تاکنشان.
زندگی در جهانی آن چنان بر همگان سخت خواهد آمد.
شاید بد نباشد که ترویج چنین دیدگاهی را در زمره فعالیت های فرهنگی سال جدید خود بگذاریم.
سال نو بر جهانیان مبارک باد.