«بهاریه» چنان که از نامش پیداست، به قطعاتی گویند در مورد بهار، چه به نثر و چه به نظم و چه به آنچه نام، «شعر نو» دارد. سه گونه مخاطب را می توان برای هنرمند در نظر گرفت: مردم عادی و مردم هنردوست، شاهان و حاکمان (به انجام وظیفه ای یا با چشمی به صله ای) و سر آخر، خود هنرمند. در سرزمین های ایران با همه کوچک و بزرگ شدنش در تاریخ و در فرهنگ ایران (و بسیاری نقاط دیگر دنیا) ظهور بهار فرح و نشاطی در آدمی زنده می کند که گاه شاعر برای همراه کردن زیبایی و نشاطِ بهار با قطعه ای زیبا، شعری می سروده؛ گاه چنان شاعر را از خود بی خود می کرده که چاره در خلق زیباییِ دیگر می دیده و گاه لازم می دانسته چشم شنونده و خواننده را به شورِ بهار و طبیعت باز کند به نصیحتی همچون حافظ به دیگران (به صحرا رو که از دامن غبار غم بیافشانی) و بی فاصله گوشزدی به خود (به گلزار آی کز بلبل غزل گفتن بیاموزی). اهمیت این جلوۀ طبیعت در فرهنگ و تاریخ ایرانیان چنان بوده که با جشن نوروز نشانه گذاشته اندش: رستاخیز طبیعت، روزی نو با امید به روزگاری نو.
عنصری بلخی شاعر عهد غزنویان در قصیده اش می گوید:
نوروز فراز آمد و عیدش به اثر بر
نَز یکدگر و هر دو زده یک به دگر بر
نوروز جهان پرور مانده ز دهاقین
دهقان جهان دیده اش پرورده به بر بر
آن زیور شاهانه که خورشـید برو بست
آورد همی خواهد بستن به شجـر بر
و در قصیده ای دیگر چنین:
نوروز بزرگ آمد آرایش عالم
میراث به نزدیک ملوک عجم از جم
فرخی سیستانی شاعر همان عهد غزنویان، ترجیع بند مشهوری در وصف نوروز دارد که بند اول آن چنین است:
ز باغ ای باغبان ما را همی بوی بهـار آید
کلید باغ ما را ده که فردامان به کار آید
کلید باغ را فردا هـزاران خواستار آید
تو لختی صبر کن چندان که قُمری بر چنار آید
چو اندر باغ تو بلبل به دیدار بهار آید
تو را مهمان ناخوانده به روزی صد هـزار آید
کنون گر گلبنی را پنج شش گل در شـمار آید
چنان دانی که هر کس را همی زو بوی یار آید
بهـار امسال پنداری همی خوشـتر ز پار آید
وزین خوشتر شود فردا که خسرو از شکار آید
بدین شـایستگی جشنی بدین بایستگی روزی
ملک را در جهان هر روز جشنی داد و نوروزی
منوچهری دامغانی مسمطی در باب نوروز ساخته که بند اول آن این است:
آمده نوروز هـم از بامداد
آمدنش فرخ و فرخنده باد
باز جهان خرم و خوب ایستاد
مُرد زمستان و بهاران بزاد
ز ابر سیه رویِ سمن بویِ راد
گیتی گردید چو دارالقرار
هم او در مسمط دیگر گفته:
نوروز بزرگم بزن ای مطرب نوروز
زیرا که بود نوبت نوروز به نوروز
برزن غزلی نغز و دل انگیز و دلفروز
ور نیست تو را بشنو و از مرغ بیاموز
کاین فاخته زان گُوز و دگر فاخته زان گوز
بر قافیۀ خوب همی خواند اشـعار
ابوالفرج رونی گوید:
جشن فرخندۀ فروردین است روز بازار گل و نسرین است
آب چون آتشِ عود افروز است باد چون خاک عبیر آگین است
باغ پیراسته گلزار بهشـت گلبن آراسته حورالعین است
مسعود سعد سلمان از عید چنین یاد می کند:
رسید عید و من از روی حور دلبر دور
چگونه باشـم بی روی آن بهـشتی حور
مرا که گوید کای دوست عید فرخ باد
نگار من به لهاورد و من به نیشابور
ز یار یاد همی آیدم که هر عیدی
درآمدی ز در من بسان حور قصور
رسید عید همایون شها به خدمت تو
نهاده پیش تو هدیه نشاط لهو و سرور
به رسم عید شهـا بادۀ مُرَوَق نوش
به لحن بربط و چنگ و چغانه و طنبور
جمالالدین عبدالرزاق اصفهانی شاعر دورۀ سلجوقیان گفته:
اینک اینک نوبهـار آورد بیرون لشکری
هر یکی چون نوعروسی در دگرگون زیوری
گر تماشا می کنی برخیز کاندر باغ هست
باد چون مشاطهای و باغ چون لعبتگری
عرض لشکر می دهد نوروز و ابرش عارض است
وز گل و نرگس مر او را چون ستاره لشکری
حافظ شیرازی در غزلی گفته:
ز کوی یار می آید نسیم باد نوروزی
از این باد ار مدد خواهی چراغ دل برافروزی
چو گل گر خرده ای داری خدا را صرف عشرت کن
که قارون را غلط هـا داد سودای زراندوزی
ز جام گل دگر بلبل چنان مست می لعلست
که زد بر چرخ فیروزه صفیر تخت فیروزی
به صحرا رو که از دامن غبار غم بیافشانی
به گلزار آی کز بلبل غزل گفتن بیاموزی
هاتف اصفهانی شاعر عهد افشاریه و زندیه در قصیده ای گوید:
نسیم صبح عنبربیز شد بر تودۀ غبرا
زمین سبز نسرین خیز شد چون گنبد خضرا
ز فیض ابر آذاری زمینِ مرده شـد زنده
ز لطف باد نوروزی جهان پیر شد برنا
عبیر آمیخت از گیسوی مُشکین سنبل پرچین
گلاب افشاند بر چشم خمارین نرگس شهلا
به گِرد سرو، گرمِ پَرفشانی قمری نالان
به پای گل به کار جان سپاری بلبل شیدا
همایون روز نوروز است امروز و بیافروزی
بر اورنگ خلافت کرده شاه لافَتی مأوا
قاآنی شیرازی شاعر دوران قاجار در قصیده ای می گوید:
رساند باد صبا مژدۀ بهار امروز
ز توبه توبه نمودم هزار بار امروز
هوا بساط زمرد فکند در صحرا
بیا که وقت نشاطست و روزگار امروز
سحاب بر سر اطفال بوستان بارد
به جای قطره همی دُرّ شاهوار امروز
رسد به گوش دل این مژده ام ز هاتف غیب
که گشت شیر خداوند شهـریار امروز
سعدی شیرازی هم در قصیده ای می گوید:
علم دولت نوروز به صحرا برخاست
زحمت لشکر سرما ز سر ما برخاست
بر عروسان چمن بست صبا هر گهری
که به غواصی ابر از دل دریا برخاست
تا رباید کُلهِ قاقُم برف از سر کوه
یَزَکِ تابش خورشید به یغما برخاست
طبَق باغ پر از نقل و ریاحین کردند
شُکر آن را که زمین از تب سرما برخاست
موسم نغمۀ چنگست که در بزم صبوح
بلبلان را ز چمن ناله و غوغا برخاست
بوی آلودگی از خرقۀ صوفی آمد
سوز دیوانگی از سینۀ دانا برخاست
از زمین نالۀ عشاق به گردون برشد
وز ثَرا نعرۀ مستان به ثریا برخاست
از میان شاعران معاصر هم یادی از فریدون مشیری کنیم:
بوی باران بوی سبزه بوی خاك
شاخه های شسته باران خورده پاك
آسمان آبي و ابر سپيد
برگ های سبز بيد
عطر نرگس رقص باد
نغمۀ شوق پرستوهای شاد
خلوت گرم كبوترهای مست
نرم نرمك می رسد اینك بهار
خوش به حال روزگار