معرفی کتاب
مختار در روزگار
از ابراهیم گلستان
مرسده بصیریان حریری
کتاب مختار در روزگار ترسیم یک دوران پرالهتاب است، دوران تلاش هایی برای تغییر اوضاع سیاسی و اجتماعی و دوران پیشروی ها و عقب ماندگی ها و تناقض های برآمده از متنِ جامعه ای که برخورد سنت و مدرنیته در آن اتفاق افتاده است. این کتاب بر مبنای دوستی و خاطرات دیده و شنیده و زیستۀ ابراهیم گلستان نوشته شده است و جزییات زیادی را از زندگی مردان و زنانی که در آن روزها می زیسته اند به نمایش می گذارد.
”قدش برای سنش کوتاه نبود اما از قوز کوچکی که گردن او را فرورفته بین شانه ها نشان می داد کوتاه می نمود و وقتی که سال ها بعد سنش زیادتر شد قد کوتاه مانده بود یا شاید از همین علت چنین به چشم می آمد. شاید. دست هایش از تناسب عادی درازتر بود که پاهایش را چپیده در تنه می دیدی. با چنین پاها هم خوب تند می دوید و هم در فوتبال محکم به توپ می کوبید ـ و محکم تر به ساق پای روبه رویی ها. بسیار مهربان و شوخ بود، با لبخندی همیشه حاضر و ذهنی همیشه آماده، بسیار باهوش بود و در مدرسه حاجت نداشت درس ها را با زحمت و مرور مکرر به حافظه بسپارد. شعرهای زیاد از بر داشت، و از همان زمان مدرسه شعر و قصیده هم می گفت. صدای تیزی داشت، و لهجه ای که نمی دانم از کجای فارس بود، نیریز یا فسا شاید، هرچند شیرازی در نام خانوادگی اش می آمد. اسمش مختار بود و نام خانوادگی اش کریم پور شیرازی.
خانه شان در اتاق های حیاط طویلة «نصریه» بود. نصریه که آن وقت ها بیرون شهر در کنار کشتزارهای غربی شیراز بود خانۀ جلال خان بود. جلال خان پدر فریدون توللی بود. فریدون هفده هیجده ساله عاشق شد مختار به او قبولانید که عاشق اگر عاشق است باید سر بگذارد به بیابان. مجنون شدن از تو رهنما شدن از من.
جلال خان آدم به هر طرف روانه کرد، در اصطهبانات گیرشان آورد، آوردندشان به شهر جلال خان فریدون را نوازش کرد، مختار را با بابا و جمع خانواده شان بیرون.”
گلستان همچنین در کتاب مختار در روزگار تصویری از تهران دهۀ 20 نشان می دهد و جایی از همین کتاب، در بحث با کیانوری، از گودِ صابون پزخانه می گوید و زندگی فلاکتبار مردم در آنجا و این که حزب به جای باشگاه و بحث های تئوریک باید اعضا و هوادارانش را به گودِ صابون پزخانه ببرد و آنجا میتینگ بگذارد. ابراهیم گلستان دربارۀ زمانی نوشته است که با کیانوری بر سر سیاست اختلاف پیدا می کند، از آنچه می گوید که در خانه شان و در کنار همسرش دربارۀ فرهنگ و هنر اتفاق می افتد. این کتاب اما دربارۀ «مختار کریم پور شیرازی» شاعر، روزنامه نگار و فعال سیاسیِ هوادار مصدق و ملی شدن صنعت نفت ایران است. این مختار است که در نهایت شک می کند که همراهی با رفقا کار درستی است یا نه و به دنبال او همه شک می کنند. یعنی کتاب با محوریت او پیش می رود. دربارۀ زندگی او که چه سخت بود و ناگزیر بود در خیابان ها بخوابد و به خاطر نداری به مدرسۀ نظام رفت و البته روحش طاقت نیاورد.
مختار در روزگار شرح حالی ست که یک داستانویس با نثری قوی و ممتاز و موازی با نثر سعدی و گلستان نوشته است و غیر از آن هیچ نوشتۀ قابل توجهی دربارۀ امیر مختار کریم پور شیرازی و زندگی و مرگ وی نگاشته نشده است.
مختار، به روایت تاریخ، تاوان پس می دهد و پس از کودتای ۲۸ مرداد دستگیر و شکنجه و سوزانده می شود اما این کتاب که چهل سال پیش نوشته شده اشاره ای به این پایان ندارد. گلستان به حوادث و بستر وقایعی اشاره دارد که در آن چطور عشق به آزادی پدید می آید و سرکوب می شود. آدم های این داستان واقعی هستند و در شکل گرفتن آن ها تخیل نقشی نداشته. هر کدام در دوره تاریخی خاص، حضوری مثبت یا منفی در عرصۀ سیاسی، اقتصادی، فرهنگی و حزبی کشور داشته اند. تصویرهای گلستان اوضاع سیاسی ـ اجتماعی بعد از شهریور بیست را با دلایل مستند نشان می دهد. با جلو رفتن روایت و شرح وقایع ما با دغدغه های گلستان هم آشنا می شویم: مجلس، دولت، دانشگاه، ارتش، اتحادیه های کارگری و جغرافیای شهرها به ویژه تهران و شیراز توصیف می شوند؛ همچنین، از شاه جوان و روز تولدش در سانِ رژۀ ورزشکاران تا صحنۀ خنده دار مسابقۀ دو و شتاب بیش از اندازۀ مختار. مختار یک شورشی غیرقابل پیش بینی است و گلستان در زمانی که افرادی از افسران حزب را در خانۀ خود پنهان کرده است و کمیتۀ مرکزی هم همزمان در خانۀ او جلسه دارند به مختار شک می کند.
ابراهیم گلستان این متن درخشان را در اولین سال های پساز انقلاب 57 نوشت و به نظر می رسید هیچ گاه قصد انتشارش را نداشت، تا عصر حاضر که لازم دید ماجرای مختار را یادآوری کند. مختار در روزگار حکایت زیست و زمانۀ مردی ست که دشمن استبداد و تباهی بود و جان عزیز آتش گرفته اش باید در اذهان همگان باقی بماند.
همان طور که در کتاب برخوردها در زمانۀ برخورد گلستان تاریخ را به شیوۀ خودش می نویسد، در کتاب حاضر هم از روزگاری می نویسد که طرفداران مصدق به خیابان ها آمده بودند:
”اصغر می گفت: «انقلابی بودن انحصاریه مگه؟»
مختار که انگار این بار داشت خودبه خود به بازی پیشش برمی گشت، گفت: «هرج و مرجه مگه؟ هرکی هرکی هم داریم؟ هرکی بخواد چرند بگه انقلابیه؟ هرکی انقلابیه باید چرند بگه؟ هرکی هرکیه مگر؟»
اصغر گفت: «آزادیه. هرکی باید حرفشو بزنه.»
«من آدمم، می خواهم هم آدم باشم، می خوام آدم بمونم. آدم بودن فهمیدنه. هم فهمیدن و هم اسیر نبودن. بی به چپ چپ و به راس راسِ آقابالاسر. مختار باشی، آزاد باشی برای فهمیدن. فهمیدن برای آزاد شدن، آزاد بودن و آزاد موندن. راه این هم پرسیدنه. بپرسی از آدم، از کتاب، از در، از دیوار، از برگ، از ابر، از آفتاب، از مهتاب.»”
کتاب مختار در روزگار توسط نشر بازتاب نگار انتشار یافته است.