از این ستون به اون ستون
نوشتۀ رضا خبازیان
مطلب مورد نظرم برای این شمارۀ مجلۀ پیک، مقایسۀ سینمای فارسی در قبل و بعد از انقلاب است. مطلب به طوریست که هر دو ستونش ارتباط نزدیکی به یکدیگر دارند و به گمان من بهتر است که هر دو ستون را با هم ادغام نمایم.
چندی پیش در نتیجۀ گشت و گذاری در فضای یوتوب به برنامه ای برخورد کردم که به تعبیر و تفسیر فیلم های ایرانی اختصاص داشت. در این برنامه مجری در مورد فیلم گوزن ها داد سخن داده بود. من هم که در همان سال ها فیلم را دیده بودم، کنجکاو شدم که نظر مجری برنامه را با دقت گوش کنم، شاید که از نکاتی که مطرح می کند نکته ای بیاموزم. به درستی نمی دانم که اگر در فاجعۀ انسانی سینما رکس آبادان این فیلم روی اکران نبود، میزان توجه مردم به این فیلم در چه رده ای می توانست باشد. به یاد دارم که پس از تماشای این فیلم در آن روزگار، بیشتر از هر چیز تحت تاثیر بازی آقای بهروز وثوقی قرار گرفته بودم تا سوژۀ فیلم و بالطبع به پیامی که فیلمساز قصد مطرح کردنش را داشته بود.
ولی زمانی که به تعبیر و تفسیر مجری برنامه از این فیلم توجه کردم به یاد آوردم که نظرم در مورد این فیلم، در همان دورانی که تماشا کرده بودم با نظر ایشان همگون و همسو نبود. ایشان این فیلم را تا حد شاهکار سینمای ایران ارتقا داده بودند که با نظر من کاملاً متفاوت بود. از این رو بر آن شدم که یک بار دیگر این فیلم را، پس از گذر بیش از چهل و پنج سال، دوباره تماشا کنم. بر این نکته هم واقفم که مسلماً دید و بینش افراد در گذر سالیان می تواند تغییر بسیار کرده باشد. گاه تماشای دوبارۀ یک اثر سینمایی یا یک کتاب و نوشتۀ قدیمی یا یک اثر موسیقی چه بسا نتایج متفاوتی را می تواند با خود به همراه داشته باشد. راستش را بگویم، بسیار به خودم فشار آوردم که فیلم را تا انتها تماشا کنم. مطمئن هستم که اگر در آن روزگار، دید امروزم را داشتم، چه بسا از نیمه های فیلم از خیر تماشایش می گذشتم.
با نگاه امروزم، فیلم گوزن ها را اثری دیدم که تحت تاثیر کامل ایدئولوژی فیلمساز ساخته شده بود، بدون کوچکترین توجهی به ظرایف داستانی. به عبارت دیگر، فیلمساز چنان تحت تاثیر بینش سیاسی خود قرار داشت که رساندن پیام سیاسی اش سایۀ سنگینی روی روند داستان انداخته بود. برای مثال شخصیتی که نماد یک روشنفکر انقلابی است، در ابتدای فیلم از اتومبیلی پیاده می شود که گویا پس از درگیری مسلحانه با ماموران دولتی مجروح شده و خون از شکم وی جاری است ولی همین شخص بدون هیچ نگرانی ساعت ها از این خیابان به آن خیابان می رود و شکم تیر خوردۀ خود را از این گوشه به آن گوشه می کشد تا به لاله زار محل کار دوست قدیمی اش برسد. در رفتار وی هیچگونه هراسی نشان داده نمی شود. فیلمساز، متاسفانه چارۀ هر مشکل عظیم مملکت را در نبرد مسلحانه یافته بود و این پیام را تا انتهای فیلم به تماشاگر القا می کند. بینشی که متاسفانه در آن سال ها گریبانگیر اکثر هنرمندان ایرانی از شاعر و نویسنده و فیلمساز شده بود، به استثنای هنرمندان قابلی چون آقای بهرام بیضایی یا علی حاتمی، رگ این گونه بینش در آثاری که خلق می شد نمایان بود. بینشی که متاسفانه از دلایل مهم انقلاب سال 57 و پیامدهایی شد که همگان امروزه با آن درگیر هستیم.
این بازنگری مرا بر آن داشت که باز با کمک کانال یوتوب سری به سینمای امروز ایران بزنم و به تماشای فیلم های ساخته شدۀ پس از انقلاب بنشینم تا دستگیرم شود که گذر بیش از چهل سال آیا توانسته است منظر دیگری را در مقابل چشمان و اذهان تماشاگر تصویر نماید.
نتیجۀ تماشای چندین فیلم در دو ماه اخیر مرا به راستی به حیرت واداشته اند که سینمای امروز ایران با پشت پا زدن به تئوری های سیاسی تا چه حد توانسته اند به نقطۀ متعالی صعود نماید. فیلمسازانی همانند خانم تهمینه میلانی یا رخشان بنی اعتماد به همراه نخبگانی چون زنده یاد عباس کیارستمی، اصغر فرهادی، محمد رسول اف و دیگران قادر شده اند که زندگی انسان و مشکلات رابطه اش با انسان های دیگر را به جای تبلیغ تئوری های سیاسی بنشانند و تماشاگر را، بدون آن که خود بخواهد، به تفکر وادارند. این ارتباط گاه میان دو همسر، گاه میان نسل جوان و نسل پیش از خود و گاه میان دو همسایه، دو معشوق یا دو شریک تجارتی دچار مشکل شده است.
کیفیت بالای فیلم های پس از انقلاب را به راحتی می توان مدیون بهره گیری از تکنولوژی قرن بیست و یکم دانست. نورپردازیۀها، چهره پردازی ها، زاویه های دوربین به طور کلی صدها سر و گردن از سینمای قبل از انقلاب بالاترند که امری قابل فهم است ولی آنچه بیش از هر چیز دیگر نظرم را به خود جلب نموده است هنرمندی بازیگران از یک سو، دقت در پرداخت سناریو از سوی دیگر و حضور گستردۀ بانوانی به غایت هنرمند نقطۀ قوت سینمای امروز ایران هستند؛ امری که در سینمای دیروز ایران به وفور و چشمگیری امروز نبودند.
سوژۀ فیلم گوزن ها، گذشته از بار سیاسی و بینشی آن، در تضادی وحشتناک با بخش های دیگر فیلم قرار دارد. برای مثال، حل مسالۀ پخش مواد مخدر، همانند دیگر مسایل مملکت، باید با ضربات چاقو به سامان می رسید ولی زمانی که یکی از دوستان هم طبقۀ روشنفکر فیلم به جرم پخش و انتقال تریاک تحت تعقیب نیروهای انتظامی است باید مورد حمایت قرار می گرفت تا از دستگیری اش به وسیلۀ ماموران انتظامی جلوگیری شود و جان سالم به در برد.
این گونه نگرش ها در آن روزگار مد روز بود و ساخت و پرداخت چنین سوژه هایی از طبقۀ روشنفکری که وظیفۀ آموزش جامعه را باید می داشت بسیار دور از ذهن و تاثر آور بود و هست و خواهد بود.
ناگفته نماند که اگر در آن روزگار مسالۀ سانسور دولتی مشکل ساز بود، پس امروز چه می توان گفت که علاوه بر سانسورهای مشابه زمان قبل از انقلاب، هنرمندان ایرانی با کوه عظیمی از دیگر انواع سانسور روبه رو هستند. تقصیر را به گردن دیگران انداختن همیشه راحت ترین کارهاست ولی خود را در آینه دیدن و به قضاوت نشستن حتماً مشکلی است عظیم.