بررسی سریال در انتهای شب
تانیا احمدی
سریال در انتهای شب کاری از آیدا پناهنده است که فیلمنامۀ آن را به همراه همسرش ارسلان قاسمی نوشته. این سریال در نُه قسمت رابطۀ بین ماهی، زنی کمالگرا و کنترل گر و بهنام، مردی قانع و منفعل را دنبال می کند و نشان می دهد چطور مشکلات اقتصادی منجر به تلاطم یک رابطه و فروپاشی یک خانواده می شود. از آغاز شناخت این دو شخصیت یک رابطۀ نابرابر و شتابزده نمایان می شود. بهنام در گذشته استاد نقاشی ماهی بوده و در اولین حضورش در کلاس سخت به ماهی دل می بندد. این رابطۀ استاد و شاگردی به خودی خود یک رابطۀ نابرابر است اما ماهی به آن تَن می دهد. ماهی عاشق رشتۀ بازیگری بوده اما به دلیل مخالفت پدرش و علاقه ای که به بهنام داشته رشتۀ نقاشی را ادامه می دهد. در یکی از فلش بک ها و در روز ژوژمان، بهنام با نظرات کوبنده و تلخش ماهی و اثری که خلق کرده را تحقیر می کند اما درست بعد از این سکانس ماهی با وجود اینکه درس را حذف می کند در مواجهۀ تصادفی با بهنام در اتوبوس به او ابراز علاقه می کند. همین شتابزدگی در طلاق آن ها نیز رخ می دهد. درست است که رابطۀ آن ها بعد از گذشت ده سال آسیب دیده اما طلاق آن ها بدون آمادگی است. به عنوان نمونه اولین شب طلاق ماهی جایی برای ماندن ندارد و ناچار به خانۀ پدری می رود؛ پدری که هنوز دست روی دختر خود بلند می کند. بهنام و ماهی حرفی در مورد طلاق به دارا فرزند خود نمی زنند و همین بحران های غیر قابل جبرانی را برای این بچه ایجاد می کند.
ماهی در کودکی مادر خود را از دست داده است و به قول خودش از همان سن مادر خواهر کوچک تر و پدرش می شود. پدر بسیار سختگیر بوده و آن طور که پیداست هیچ گاه با دخترانش دوست نبوده است. او زمانی که متوجه می شود ماهی و بهنام از یکدیگر جدا شده اند به جای اینکه حامی و پشتیبان دخترش باشد، همواره او را ملامت و سرزنش می کند. او طلاق را یک لکۀ ننگ می داند و از ترس به هم خوردن ازدواج دختر دیگرش ماهی را مجبور به سکوت می کند. ماهی در چنین خانواده ای بزرگ شده است؛ از یک سو نقش مادری کنترل گر را دارد و از سویی دیگر توسط پدر سختگیرش تحقیر می شود. در زندگی با بهنام نیز او یک کنترل گر است؛ این ماهی است که پیشنهاد شروع رابطه را می دهد, اوست که با بینش اقتصادی ده سال زندگی را اداره کرده است و حتی با درایت اوست که این خانواده صاحبِ خانه می شود و در نهایت اوست که خواهان طلاق است. در تمام دوران زندگی اش با بهنام با وجود اینکه ده سال از او کوچک تر بوده تمام بار خانه را به دوش کشیده است. بهنام رانندگی بلد نیست، از مسائل درسی دارا بی اطلاع است و حتی کلید خانه را فراموش می کند. از سویی همان طور که ماهی توسط پدر تحقیر می شده، از سمت بهنام نیز تحقیر می شود. ماهی انگار در چرخۀ تروما گیر کرده است؛ او دقیقاً جذب مردی شده که الگوی همسان پدرش است. در دوران دانشجویی، رضا همکلاسی ماهی به او علاقه دارد. او پس از طلاقِ ماهی به ایران بازمی گردد. رضا که نقاشی معروف شده، هنوز به ماهی علاقه دارد اما در تمام سکانس هایی که این دو با هم در یک قاب هستند، ماهی با خشمی نهفته با رضا حرف می زند. رضا و ماهی نمی توانند در کنار یکدیگر قرار بگیرند زیرا ماهی برای رضا نمی تواند نقش یک زن کنترل گر را بازی کند. در واقع رضا به ماهی اجازه نخواهد داد که یک زن کنترل گر و فداکار باشد چون رضا به اندازۀ بهنام بی قدرت و منفعل نیست. از طرفی بهنام در رابطه اش با ماهی بیشتر از آن که به دنبال همسر باشد به دنبال یافتن مهر مادری است. مادر بهنام در آسایشگاه سالمندان بستری است و از بیماری آلزایمر رنج می برد. بهنام برای جبران این خلأ ماهی را جایگزین مادر می کند. در طول زندگی اش با ماهی رانندگی یاد نمی گیرد، از پس آسیاب کردن قهوه برنمی آید، کلیدش را روی در جامی گذارد و در کل بدون ماهی نمی تواند کاری از پیش ببرد. پس از جدایی از ماهی و آشنا شدن با ثریا نیز همان الگوی تکراری را پیش می گیرد. در سکانسی که در ماشین با ثریا جر و بحث می کند و ثریا او را از ماشین پیاده می کند همانند کودکی که مادرش او را تنبیه کرده به پارک می رود و در گوشه ای روی یک صندلی کِز می کند. آن قدر در آن حالت می ماند تا ثریا به دنبال او برود.
سریال از چند منظر حائز اهمیت است. اول این که محوریت کار روی یک زوج طبقۀ متوسط است: پیش از این فیلم ها و سریال های ایرانی یا روی قشر مرفه دست گذاشته بودند یا از قشر تهیدست داستان روایت کرده بودند یا تصویری تصنعی از قشر متوسط ارائه داده بوده اند. در انتهای شب تمام این الگوهای غلط را می شکند و تصویری درست از قشر متوسط نشان می دهد. مشکلات اقتصادی در زندگی بهنام و ماهی اولین محرک اختلاف بین آن هاست. هر دو مجبور شده اند از علاقۀ خود دست بکشند و کاری دولتی و طاقت فرسا انجام دهند. خانه ای که خریده اند در خارج از شهر است و برای آدم هایی که هنرمند هستند زندگی کردن در چنین جایی غیر قابل تحمل است. دوم این که این سریال از معدود کارهایی است که وارد حریم خصوصی افراد می شود. سکانس های زیادی در اتاق خواب ماهی و بهنام می گذرد. وارد شدن به اتاق خواب زوج ها یک تابوی بزرگ در سینمای ایران است و در این سال ها فیلمسازان با ترفندهای گوناگون خلوت میان زن و مرد را نشان داده اند. از این نظر در انتهای شب قدمی رو به جلو است چرا که بی پروا این خلوت را به نمایش می گذارد، حتی از مسائل جنسی صحبت می کند و خاستگاه های مختلف زن و مرد را در این مورد به چالش می کشد. ماهی از واپَس راندن امیال سرخورده اش و فقدان لذت در رابطه با بهنام حرف می زند و ضعف ها و نقص های او را مسبب این ناکامی می داند. این سریال جسورانه گوشزد می کند که هر کس باید از احساسات درونی و پنهان اش دربارۀ مسائل جنسی حرف بزند و بدون پرده پوشی و انکار و تظاهر به مواجهه ای صادقانه با خود و پارتنرش دست یابد تا هر دو بتوانند راه حلی برای ناکامی ها و سرخوردگی هایشان بیابند.
در وهلۀ آخر باید به خوش ساخت بودن این کار اشاره کرد. فیلمبرداری یک دست، نورپردازی درست و دقیق، تدوین به جا، بازی های روان و موسیقی دلنواز به شکلی هوشمندانه و خلاقانه جلوه های بصری فیلم را تشکیل می دهند. سکانسی که پدر ماهی او را به دلیل انتخاب بهنام به عنوان همسر مورد مواخذه قرار می دهد یک نمونۀ موفق است: در این جا پدر که یک سینما دار بوده و همیشه پوستری از پل نیومن (Paul Newman) در خانه داشته رو به ماهی می گوید که بودن این پوستر در خانه باعث شده تا ماهی که همواره عاشق بازیگری بوده به جای این که جذب یک مرد مناسب شود جذب یک مرد زیبا (پارسا پیروزفر) که شمایلی آرمانی دارد شده است. او پوستر را پاره می کند و صحنه را ترک می کند؛ این جا دوربین مکثی روی تکۀ پاره شدۀ پوستر که چشم های نیومن را نشان می دهد می کند و سپس به چشم های بهنام کات می کند. تیتراژهای پایانی نیز با دقتی زیاد و با تاکید بر مسالۀ زیباشناختی ساخته شده اند. هر تیتراژ عکس ها و بریده های مختلف از قسمت مورد نظر با چیدمان دقیق و بکر است.
اما ضعف سریال در کجاست؟ بهنام و ماهی آرزوهای هنری داشته اند ولی به آن ها دست نیافته اند. به بیان روشن تر بهنام و ماهرخ هر دو ناکامند اما نمایش این ناکامی در زندگی ماهی بیشتر است. زن مدیریت اقتصادی خانه را در دست گرفته و از کلیشه های جنسیتی عبور کرده اما در روند سریال او خود را وقف خانه و خانواده می کند و خودش را کاملا فراموش می کند و دوباره در همان مرداب کلیشه ای جنسیتی فرو می رود: زنی ایثارگر و مادری فداکار، درست همان تصویری که یک جامعۀ مردسالار برای زن ترسیم می کند. رابطۀ بهنام با ثریا نیز کمی معلق در هوا می ماند و کامل به آن پرداخته نمی شود. بعد از شبی که ثریا با بهنام سپری می کند، بهنام به بهانۀ این که هنوز آمادۀ رفتن در رابطه ای جدید نیست این پیوند عاطفی را قطع می کند. بهنام عدم مسئولیت پذیری و بی کفایتی خود را در زندگی با ماهی ثابت کرده بود اما این بار در داستان ثریا بی رحمانه تر از قبل رفتار می کند و حتی یک خداحافظی معمولی را از ثریا دریغ می کند. همین رابطۀ نصفه و نیمه باعث می شود که ثریا حضانت فرزند خود را از دست بدهد و در نهایت با چشمانی گریان رفتن بهنام را از پشت در نظاره کند.
پایان بندی سریال سراغ کلیشه های رایج سریال ها و فیلم های ایرانی می رود. ماهی، شخصیت کنترل گر داستان, در اپیزود پایانی در دادگاه به زنی قربانی تبدیل می شود. او خطاب به قاضی می گوید که بهنام استاد و عاشق او بوده و همواره پدر خوبی برای بچه است. از «مادر بودنش» در زندگی پدر، خواهر و در نهایت بهنام حرف می زند و در نهایت در خود می شکند و با استیصال خود را تسلیم دادگاه می کند؛ حتی در سکانس پایانی بدون این که از تصمیم نهایی دادگاه خبر داشته باشد خطاب به بهنام می گوید که برای آخر هفته وسایل بچه را جهت رفتن به خانۀ بهنام آمده می کند. ضعف سریال در نوسان بین نگاه جسورانه و سنتی به زن است. سکانس پایانی سریال که به یکی از محبوب ترین پایان بندی ها تبدیل شده یک نگاه واپس گراست. ماهی و بهنام کنار یکدیگر نشسته اند و بهنام از ماهی می خواهد که بیشتر کنار او بماند. شناخت دوباره ای از یکدیگر شاید نوید شروعی جدید برای این زوج و پایانی شیرین و لطیف برای فیلم باشد اما مگر این دو چه قدمی در بهبود رابطۀ خود برداشته اند که مخاطب انتظار بازگشت این زوج را دارد؟ بهنامِ روشنفکر قصه در اپیزودهای آخر از حق سنتی خود به عنوان یک مرد در جامعۀ مردسالار استفاده می کند و خواهان گرفتن حضانت دارا می شود؛ او حتی ماهی را یک شب به بازداشتگاه می اندازد. این مقدس انگاری خانواده و این که یک زن نمی تواند بدون قرار گرفتن در چهارچوب رابطه با مرد یک هویت جدید برای خود بسازد و این میل بی دلیل برای بازگشت زوج اصلی کمی بی فکر و عجولانه است. در قسمت پایانی شخصیت های مکمل حذف می شوند؛ ثریا محکوم به تنها ماندن می شود و رضا به فرانسه باز می گردد تا ماهی و بهنام دوباره کنار هم قرار گیرند. در نقدهای مثبتی که در مورد قسمت آخر سریال نوشته شد شعری از نزار قبانی به چشم می خورد: «اگر سخن میان من و تو پایان یافت و راه های وصال قطع شدند و جدا و غریبه شدیم، از نو با من آشنا شو.» این شعر زیبا زمانی می توانست پایانی شاعرانه برای در انتهای شب باشد که این دو شخصیت قدمی برای تغییر و بهبود برمی داشتند. در حالت کنونی بیشتر شبیه فرو رفتن می ماند، درست همان طور که وقتی ماهی «زن» را در مواجهه با عشق تعریف کرد و گفت برای بعضی از زن ها عشق همانند رفتن به طبقه ای پایین تر از جهنم است که باعث می شود بیشتر عذاب بکشند. در این طبقه رهایی وجود ندارد؛ همانطور که ردی از رها شدن و وارستگی در بازگشت ماهی و بهنام وجود نخواهد داشت.