رباعی
شعر اندیشه و احساس
به اﻧﺗﺧﺎب: ف. م. ﺳﺎم
در عرصۀ گستردۀ اوزان و قالب های شعر فارسی، رباعی یکی از کوتاه ترین انواع سخن منظوم است. سابقۀ سرایش این نوع شعر به بیش از یک هزار سال بالغ می شود و در تاریخ ادبیات ایران کمتر سخنوری را می توان یافت که از وسوسۀ بیان اندیشه و احساس خود در این قالب بدیع و یگانه بر حذر مانده باشد.
رباعی یک ویژگی و مزیت منحصر به فرد دیگر نیز دارد و آن این است که بر خلاف سایر وزن های عروضی که در ادبیات فارسی، عربی، اردو، ترکی، تاجیکی و همچنین سایر گویش های قومی زبان فارسی مشترک است، وزنی است روان و آهنگین که تنها به زبان و ادبیات فارسی تعلق دارد و حتی در شعر قدیم عرب که در بسیاری از وجوه با شعر فارسی همساز است نیز سابقه ندارد.
در تذکره های و تاریخنامه های ادبی، ابداع این نوع کلام منظوم به شاعر پیشگام و بزرگ خراسانی رودکی سمرقندی نسبت داده شده و داستانواره ای در این باب آورده اند که خلاصۀ آن چنین است: روزی رودکی در گذر از برزنی، نوجوانی را دید که به هنگام گردوبازی، وقتی گردویی را که روی زمین غلتانده بود از او دور شد، به آواز خواند «غلتان غلتان همی رود تا بنِ کو» رودکی با شنیدن این قطعه کلام موزون از زبان نوجوان خوش قریحه آن را یکی از اوزان بحر هرج تشخیص داد و به قول شمس قیس رازی که این روایت را در کتاب معروفش العجم آورده است «به واسطۀ آن کودک بر آن شعر وقوف یافت.»
در شعر فارسی تنها دو بیتی های موسوم به فهلویات که نمونۀ مشهور آن دوبیتی های باباطاهر و ترانه های فايز دشتستاني و نیز ترانه های روستای است، از پاره ای جهات به رباعی شبیه است. دکتر اسلامی ندوشن، در دیباچۀ کتاب ناردانه ها که در بر دارندۀ گزیده ای از رباعیات فارسی از رودکی تا به امروز است، در این باب می نویسد: «این که فهلویات همزاد رباعی قرار گرفته است این حدس را پیش می آورد که ترکیب رباعی بی ارتباط با ایران پیش از اسلام نیست. در ایران ساسانی این روش رواج داشته است که مفهوم حکیمانه ای را در عبارت کوتاهی بیان کنند. سخنان منسوب به اردشیر بابکان و بزرگمهر و دیگران نمونه ای از آن است.»
کوتاه گویی و ایجاز در شعر و ادبیات دیگر ملل نیز نمونه هایی دارد که شاخص ترین آن ها شعر ژاپنی موسوم به هایکو است. نكتۀ قابل اشاره در این باب این است که برخی از پژوهندگان غربی براین عقیده اند که قالب رباعی ریشۀ چینی و ژاپنی دارد و از طریق آسیای مرکزی به ایران راه یافته است. به این معنی که مسافران جادۀ ابریشم که از طریق چین و ترکستان به ایران آمد و رفت داشتند نوعی شعر کوتاه از ادبیات رایج خود را که احتمالاً همان هایکو بوده با خود به ایران عصر سامانیان آورده اند. ولی استاد دکتر سیروس شمیسا معتقد است: «اُدبای ایرانی در این که رباعی منشأ ایرانی دارد هیچ گونه شک و شبهه ای به خود راه نداده اند. بحث در رباعی، در معنای مصطلح، وابسته به بحث در وزن آن است و وزن عروضی را مسلماً نمی توان از شعر چینی و ترکی اخذ کرد. اصل این وزن یا باید عربی باشد یا فارسی و این وزن در شعر عربی نبوده است و به اتفاق آرا ساختۀ شاعران ایرانی است. اما بحثی که در مورد رباعی به لحاظ منشأ چینی یا ترکی می شود فقط به اعتبار شکل شعری یعنی کوتاهی آن است.»
عنوان رباعی با نام حکیم عمر خیام نیشابوری، شاعر اندیشمند و ریاضیدان نامی ایران آمیخته است و این از آن سبب است که پاره ای از نغزترین و شیواترین و تفکر برانگیزترین رباعیات را در باب بی اعتباری و ناپایداری جهان گذران و سرگشتگی فلسفی انسان در وادی درک رازهای هستی هم او سروده است. تهور و دلیری خیام در نقد تفکرات رایج زمان به حدی است که پس از او هر شاعری که خواسته است حرفی از جنس حرف های خیام بزند یا شعری با چنان مضامینی در جایی دیده و شنیده شده، آن را به خیام نسبت داده اند. این رباعیات خیامی به تدریج و در جریان نسخه برداری و بازنویسی با رباعیات اصلی حکیم نیشابور در هم آمیخته است، به نحوی که امروزه با همۀ تلاش هایی که شده، تعیین رباعیاتی که با قطع و یقین بتوان گفت از خود اوست کاری دشوار است.
در یک تقسیم بندی ساده مجموع رباعیاتی را که طی نزدیک به یک هزار سال توسط صدها شاعر سروده شده و به ما رسیده است، به چند دستۀ کلی نظیر رباعیات عرفانی، فلسفی، تغزلی، تعلیمی و احساسی و تفننی می توان تقسیم کرد. وسعت کمی و کیفی این رباعیات به حدی است که تقریباً در آثار همۀ سخنوران صاحب نام نمونه ای از یکی از انواع رباعی را می توان یافت. از جمله اشعاری که به عنوان قدیمی ترین رباعی ها در تاریخ ادبیات فارسی ثبت شده یک رباعی دلنشین از شاعری به نام شهید بلخی است که همزمان با رودکی می زیسته و به روایتی در سال ۳۲۵ هجری قمری درگذشته است. از این شاعر بیش از صد بیت به جا نمانده که این رباعی از آن جمله است:
دردا که در این زمانه غم پرورد
حیفا که در این بادیه عمر نورد
هر روز فراق دوستی باید دید
هر لحظه وداع همدمی باید کرد
از همین گوینده دو بیت شعر در قالب معروف به فهلویات یعنی وزن و فرم دوبیتی های محلی ایران باقی است که آن نیز به لحاظ ایجاز و شیوایی شببیه به رباعی است ولی وزن آن با وزن رباعی متفاوت است. آن دو بیت این است:
اگر غم را چو آتش دود بودی
جهان تاریک بودی جاودانه
در این گیتی سراسر گر بگردی
خردمندی نیابی شادمانه
بسیاری هم سروده شده که هر چهار بیت آن دارای قافیه است. در رباعی چون غالباً بنا بر این است که یک مضمون واحد و مستقل بدون حشو و زواید به نحوی در دو بیت گنجانده شود که افزودن تکمله ای بر آن ضرورت نداشته باشد لذا سنگینی بار بیان مضمون به بیت آخر منتقل می شود. به همین دلیل بیت پایانی رباعی گاهی به صورت ضرب المثل در می آید و زبانزد می شود. مانند بیت آخر این رباعی از حافظ:
در گردنش آویختم از روی نیاز
گفتم من سودازده را کار بساز
گفتا که لبم بگیر و زلفم بگذار
درعیش خوش آویز نه درعمر دراز
همان گونه که در ابتدای این مقدمه اشاره شد کمتر شاعر توانایی را می توان یافت که در سرودن رباعی طبع آزمایی نکرده باشد لذا هر بحثی در این باب و هر گونه گزینشی از میان رباعیات فارسی، که طی ده قرن گذشته سروده شده و امروزه نیز همچنان سروده می شود، جامع همه نکاتی که در این خصوص باید گفت نمی تواند باشد. آنچه این بار تقدیم خوانندگان پیک می شود گزیده ای از میان آثار تنی چند از سخنوران گذشته و حال است که بی هیچ ترتیب خاصی انتخاب شده است. باشد که مورد پسند افتد.
ف.م. سام
چند رباعی فلسفی از حکیم عمر خیام نبشابوری
(۴۳۹- ۵۲۶ هجری قمری)
• فسانه
آنان که محیط فضل و آداب شدند
در جمع کمال شمع اصحاب شدند
ره زین شب تاریک نبردند برون
گفتند فسانه ای و در خواب شدند
***
• آمدن و رفتن
از آمدنم نبود گردون را سود
وز رفتن من جاه و جلالش نفزود
وز هیچ کسی نیز دو گوشم نشنود
کاین آمدن و رفتنم از بهر چه بود
***
• ای کاش
ای کاش که جای آرمیدن بودی
یا این ره دور را رسیدن بودی
یا از پس صد هزار سال ا ز دل خاک
چون سبزه امید بردمیدن بودی
***
• راز
از جمله رفتگان این راه دراز
باز آمده ای کو که به ما گوید راز
هان بر سر این دوراهه از روی نیاز
چیزی نگذاری که نمی آیی باز
***
• طبع جهان
بر خیز و مخور غم جهان گذران
خوش باش و دمی به شادمانی گذران
در طبع جهان اگر وفایی بودی
نوبت به تو خود نیامدی از دگران
***
• بی باده
من بی می ناب زیستن نتوانم
بی باده کشید بار تن نتوانم
من بندۀ آن دمم که ساقی گوید
یک جام دگر بگیر و من نتوانم
***
• قول خلاف
گویند مرا که دوزخی باشد مست
قولی است خلاف، دل در آن نتوان بست
گر عاشق و میخواره به دوزخ باشند
فردا بینی بهشت همچون کف دست
***
• کوزه گرِ دهر
جامی است که عقل آفرین می زندش
صد بوسه ز مهر بر جبین می زندش
این کوزه گر دهر چنین جام لطیف
می سازد و باز بر زمین می زندش
هفت رباعی عرفانی
منسوب به شیخ ابوسعید ابوالخیر
(۲۵۷- ۴۴۰ هجری قمری)
• دلتنگ
سرتاسر دشت خاوران سنگی نیست
کز خون دل و دیده بر آن رنگی نیست
در هیچ مقام و هیچ فرسنگی نیست
کز دست غمت نشسته دلتنگی نیست
***
• با دلشکستگان
ما دل به غم تو بسته داریم ای دوست
درد تو به جانِ خسته داریم ای دوست
گفتی که به دلشکستگان نزدیکم
ما نیز دلِ شکسته داریم ای دوست
***
• وصل تو
در کوی تو می دهند جانی به جوی
جانی چه بود که کاروانی به جوی
از وصل تو یک جو به جهانی ارزد
زین جنس که ماییم جهانی به جوی
***
• واقعه
از واقعه ای تو را خبر خواهم کرد
وان را به دو حرف مختصر خواهم کرد
با عشق تو در خاک نهان خواهم شد
با مهر تو سر ز خاک بر خواهم کرد
***
• مجنون تو
مجنون تو کوه را ز صحرا نشناخت
دیوانۀ عشق تو سر از پا نشناخت
هر کس به تو ره یافت زخود گم گردید
آ ن کس که تو را شناخت، خود را نشناخت
***
• دل
از شبنم عشق خاک آدم گل شد
صد فتنه و شور در جهان حاصل شد
صد نشتر عشق بر رگ روح زدند
یک قطره از آن چکید و نامش دل شد
***
• عشق
عشق آمد و شد چو جانم اندر رگ و پوست
تا کرد مرا تهی و پر کرد ز دوست
اجزای وجود من همه دوست گرفت
نامی است ز من بر من و باقی همه اوست
گزینه ای از رباعیات
مولانا جلال الدین محمد بلخی
( ۱۵ مهر ۵۸۶ بلخ – ۴ دیماه ۶۵۲ قونیه )
• مهرۀ مهر
اول به هزار لطف بنواخت مرا
آخر به هزار غصه بگداخت مرا
چون مهرۀ مهر خویش می باخت مرا
چون من همه او شدم، برانداخت مرا
***
• اما نه چنین
تا با غم عشق تو مرا کار افتاد
بیچاره دلم در غم بسیار افتاد
بسیار فتاده بود هم در غم عشق
اما نه چنین زار که این بار افتاد
***
• کاری دیگر
در مجلس عشاق قراری دگر است
وین بادۀ عشق را خماری دگر است
آن علم که در مدرسه حاصل گردد
کار دگر است و عشق کاری دگر است
***
• غم
اندر دل بی وفا غم و ماتم باد
آن را که وفا نیست ز عالم کم باد
دیدی که مرا هیچ کسی یاد نکرد
جز غم، که هزار آفرین برغم باد
***
• در محشر
فردا که به محشراندر آید زن و مرد
از بیم حساب روی ها گردد زرد
من عشق تو را به کف نهم پیش برم
گویم که حساب من از این باید کرد
***
• عاقبت کار
گویند که فردوس برین خواهد بود
وانجا میِ ناب و حورعین خواهد بود
پس ما می و معشوق به کف می داریم
چون عاقبت کار همین خواهد بود
***
• وفا
هر روز دلم در غم تو زارتر است
وز من دلِ بی رحم تو بیزارتر است
بگذاشتیم غم تو نگذاشت مرا
حقا که غمت از تو وفادارتر است
***