بانوانه
نگاهی به شعر زنان سخنور
از رابعه تا پروین
به انتخاب: ف. م. سام
اگر چه که در عرصۀ هنر، جنسیت غالباً جایی ندارد ولی شرایط زمان و مکان همواره اقتضایاتی را موجب می شود که بر کم و کیف آفرینش های هنری تاثیر می گذارد.
در مروری بر تاریخ هزار سالۀ شعر فارسی، از کمی تعداد زنان شاعر نسبت به مردان و نیز محتوای نه چندان غنی آثار آنان، به سادگی می توان دریافت که چگونه مقتضیات اجتماعی و فرهنگی ایران پس از اسلام، موجب شده که در پاره ای از ادوار شعر فارسی، نام و نشانی از آثار زنان سخنور نتوان یافت. در آن مقدار از آثاری نیز که از گزند ایام مصون مانده و به دست ما رسیده، به دلیل همان شرایط ، تاثیر عنصر زنانگی به حدی ناچیز و گاه نایاب است که هیچ گونه ویژگی قابل تاملی را موجب نمی شود.
آثار به جا مانده از زنان شاعر فارسی زبان تا قبل از مشروطیت عمدتاً متعلق به طبقۀ خاصی از زنان است که به دربارها و حلقه های صوفیانه مرتبط بوده اند. تنها بعد از انقلاب مشروطیت است که شعر زنان سخنور مبانی اندیشگی و نیز مخاطبان تازه ای پیدا می کند. در ادوار پیشتر از آن بی توجهی و بی اعتنایی به آفرینش های ادبی زنان موجب شده که آن مقدار آثار باقی مانده از آنان نیز همواره با تردید عدم قطعیت تعلق به صاحبان آثار همراه باشد. به این معنی که تذکره نویسان و مورخان، به هنگام نقل و ثبت اثری به نام یک بانوی شاعر، غالباً آن را با تردید و قید منتسب بودن نقل کرده اند. این موضوع به ویژه در مورد افرادی که بستگی خویشاوندی یا آشنایی نزدیک با یک شاعر صاحب نام داشته اند بیشتر به چشم می خورد.
همان گونه که اشاره شد آنچه موجب این جفای مضاعف شده مشابهت تام و تمام سبک و سیاق آثار شاعران زن ادوار شعر کلاسیک فارسی با شیوه و لحن بیان شاعران مرد ادوار مذکور است. تنها در چند دهۀ اخیر است که موضوعات اجتماعی و دغدغه های زندگی فردی و به طور کلی عنصر زنانگی وارد شعر و به طور کلی ادبیات زنانه می شود. گفتنی است که بعد از حملۀ اعراب تا قرن چهارم هجری و نیز در دوران سلاطین صفوی، نزدیک به دویست و پنجاه سال، شعر زنان شاعر از عرصۀ ادبیات فارسی محو و ناپدید می شود که بعدها از دربار حاکمان فارسی زبان هندوستان سر به در می آورد و بیش و کم تداوم پیدا می کند.
این بی مهری به شعر بانوانه موجب شده که تعیین نخستین شاعر زن فارسی زبان امری بسیار دشوار باشد. با این حال برخی از پژوهشگران حوزۀ زبان و ادبیات، به روایت تذکره ها از رابعه بلخی که آثاری (حدود یازده غزل و قطعه شعر) از وی باقی است، به عنوان اولین شاعر زن فارسی زبان معرفی می کنند ولی قطعاً بسیاری از دیگر زنان شاعر همزمان یا پیش از او در حوزۀ فرهنگی ایران می زیسته اند که به سبب مقتضیات و مضایق حاکم بر زندگی نسوان در آن ایام اساساً فرصت انتشار و ثبت و معرفی آثارشان را نداشته و لذا نام و اثری از آنان به دست ما نرسیده است.
در سال های بعد از مشروطیت و پس از آن دوران جدید و نهایتاً روزگار ما فصل متفاوتی در تاریخ ادبیات زنانه است. در این ادوار بانوان سخنور به ویژه در چهار دهۀ اخیر که زنان فرهیختۀ ایرانی به اختیار یا به اجبار، اقامت در فراسوی مرزهای جغرافیایی زادبوم خود را برگزیده و با افق های تازۀ ادبیات آشنا شده اند، آثاری پدید آورده اند که گاه در حد بهترین آثار ادبی دنیا، شایستۀ عنایت و توجه است. محدودیت صفحات نشریۀ پیک این امکان را ندارد که به تمامی آثار بانوان سخنور فارسی زبان، آنچنان که بایسته است اشاره شود. آنچه در پی می آید نگاهی گذرا به شعر تنی چند از زنان شاعر، از قرن چهارم تا سیزدهم هجری است. امید که در شماره های دیگری از پیک به بانوانه های زنان سخنورایرانی پس ازآن دوران تا به امروز دردرون و بیرون مرزهای جغرافیایی کشورمان بپردازیم.
ف.م.سام
رابعه بلخی
نیمۀ نخست قرن چهارم هجری
رابعه بلخی قزداری که زندگی نامه وی را عطار نیشابوری در کتاب الهی نامه به نظم در آورده است، متولد شهری به نام خصدار یا قزدار در بلوچستان و دختر کعب قزداری حاکم بلخ بود و در نیمۀ اول قرن چهارم هجری در عصر سامانیان و همزمان با رودکی می زیست. به روایت عطار وی علاوه بر شاعری در نقاشی و سوارکاری نیزمهارت داشت و بنا بر همان روایت به اتهام دلبستگی به غلامی به نام بکتاش به دست برادر خود کشته شد.
عشق او
عشق او باز اندر آوردم به بند
کوشش بسیار نامد سودمند
عشق دریایی کرانه ناپدید
کی توان کردن شنا ای هوشمند
عاشقی خواهی که تا پایان بری
پس بباید ساخت با هر ناپسند
زشت باید دید و انگارید خوب
زهر باید خورد و پندارید قند
توسنی کردم ندانستم همی
کز کشیدن سخت تر گردد کمند
مهستی گنجوی
احتمالاً ۴۹۰ ـ ۵۷۷ هجری قمری
نام اصلی مهستی گنجوی را منیژه نوشته اند. وی در اواخر قرن پنجم هجری در شهر گنجه متولد شد و در قرن ششم درگذشت. مهستی همسر امیر احمد تاج الدین، فرزند خطیب گنجه بود که خود نیزطبع شعر داشت و آثاری از سروده هایش باقی است. نزدیک به دویست رباعی از آثار منسوب به مهستی گنجوی در دست است که از این نظر پس از خیام دومین شاعری است که تمامی قریب به اتفاق اشعارش رباعیات هستند.
دو رباعی از: مهستی
من عهد تو سخت سست می دانستم
بشکستن آن درست می دانستم
این دشمنی ای دوست که از راه جفا
آخر کردی نخست می دانستم
***
دریای سرشک دیدۀ پر نمِ ماست
و آن بار که کوه برنتابد غم ماست
در حسرت همدمی بشد عمر عزیز
ما در غم همدمیم وغم همدم ماست
***
جهان ملک خاتون
(تولد: احتمالاً قبل از۷۲۴ ـ وفات بعد از سال ۷۸۴ قمری)
جهان ملک خاتون بانوی شاعر قرن هشتم هجری است که در شیراز می زیسته و با حافظ و عبید زاکانی همزمان بوده است. بنا بر قراین تاریخی موجود تولد جهان ملک قبل از سال ۷۲۴ و درگذشت او پس از سال ۷۸۴ هجری قمری روی داده است. وی دختر جلال الدین مسعود شاه اینجو، موسس حکومت اینجوهای فارس است. دیوان اشعارش که بیشتر آن ها تحت تاثیر و به شیوۀ شاعران معروف همزمان خود او سروده شده، در تهران به چاپ رسیده و شامل بالغ بر شانزده هزار بیت است.
غزل
پیش روی تو دلم از سر جان برخیزد
جان چه باشد ز سر هر دو جهان بر خیزد
چند در خواب رود بخت من شوریده
وقت آن است که از خواب گران برخیزد
فتنه بر خیزد و آن گلبن نو بنشیند
سرو بنشیند و آ ن سرو روان برخیزد
در میان من و تو پیرهنی مانده حجاب
با کناز آی که آن هم زمیان برخیزد
گر کنم شرح پریشانی احوال جهان
ای بسا نعره که از پیر و جوان برخیزد
عالمتاج قائم مقامی )ژاله)
اسفند ۱۲۶۲ فراهان ـ ۵ مهر۱۳۲۵ خورشیدی، تهران
بانو عالمتاج قائم مقامی متخلص به ژاله، از شاعران اواخر دورۀ قاجار و اوایل حکومت پهلوی است. او درشرایط اجتماعی پس از مشروطیت، عقاید آزادی خواهانه خود را دربارۀ شرایط نامساعد زندگی فردی و احتماعی زنان در اشعار خود بیان کرده است. می توان گفت که ژاله نخستین شاعری است که در آثارش در این باب سخن گفته است.
پیامی به زنان آینده
از: ژاله قائم مقامی
مرد اگر زن رابیازارد به عمدا مرد نیست
کاگهی، بی درد را از آه صاحب درد نیست
در پس هر گرد، اگر گویی سواری جنگجوست
غیر طفلی نی سوار، اندر پس این گرد نیست
قسمت ما زین مسلمانان ایمان ناشناس
غیراشک گرم و آه سرد و روی زرد نیست
قید عفت، قید سنت، قید شرع و قید عرف
زینت پای زن است، از بهر پای مرد نیست
زندگی با خورد و خواب آمیخته است ای جان ولی
پای تا سر زندگی موقوف خواب و خورد نیست
دست و پایی، همتی، شوری، قیامی، کوششی
شهر هستی، جان من، جز عرصۀ ناورد نیست
آخر ای زن جنبشی کن تا ببینند عالمی
کانچه ما را هست هم زان بیشتر در مرد نیست
من ز دنیا رفته ام ای نازنین آیندگان
رفتگان را جز کتاب و گفت راه آورد نیست
طاهره
تولد : احتمالاً ۱۲۳۰ ـ فوت ۱۲۶۸ هجری قمری
فاطمه برغانی قزوینی ملقب به زرین تاج و مشهور به طاهره قره العین شاعر، خطیب و محدث ایرانی واز نخستسن مریدان و رهبران جنبش بابیه بود. حدود شصت قطعه شعرمنسوب به وی در دست است که عمدتاً رنگ و بوی عرفانی دارد. ایراد خطابه ای با یکسو زدن برقع و روبنده در اجتماع بابیان موسوم به واقعۀ بدشت از جمله وقایع معروف زندگی اوست. بنا بر نظراکثر محققان و از جمله دکترعباس امانت در کتاب از تهران تا عکلا هیچ گونه عکسی از طاهره باقی نیست.
غزل
گر به تو افتدم نظر، چهره به چهره، رو به رو
شرح دهم غم تو را، نکته به نکته، مو به مو
از پی دیدن رخت، همچو صبا، فتاده ام
خانه به خانه، در به در، کوچه به کوچه، کو به کو
می رود از فراق تو خون دل از دو دیده ام
دجله به دجله، یم به یم، چشمه به چشمه، جو به جو
ابرو و چشم و خال تو، صید نموده مرغ دل
طبع به طبع و دل به دل، مهر به مهر و خو به خو
مهر تو را دل حزین بافته بر قماش جان
رشته به رشته، نخ به نخ، تار به تار و پو به پو
در دل خویش طاهره گشت و ندید جز تو را
صفحه به صفحه، لا به لا، پرده به پرده، تو به تو
پروین اعتصامی
۲۵ اسفند ۱۲۸۵ ـ ۱۵ فروردین ۱۳۲۰
بانو رخشنده اعتصامی متخلص به پروین فرزند مترجم و شاعر صاحب نام یوسف اعتصامی آشتیانی، اعتصام الملک است. پدر ادیب و دوستان فاضل وی نظیر ملک الشعرای بهار و علی اکبر دهخدا در شکل گیری شخصیت ادبی پروین نقش مهمی داشته اند. تنها اثر منتشرشده از پروین دیوان اشعار اوست که شامل ۶۰۶ قطعه شعر در قالب قصیده و غزل و بیشتر به سبک تمثیل و مناظره است .
گزینه ای از چکامه:
گنج عفاف
زن در ایران پیش از این گویی که ایرانی نبود
پیشه اش جز تیره روزی و پریشانی نبود
زندگی و مرگش اندر کنج عزلت می گذشت
زن چه بود آن روزها، گر زانکه زندانی نبود
کس چو زن اندر سیاهی قرن ها منزل نکرد
کس چو زن در معبد سالوس قربانی نبود
در عدالت خانۀ انصاف زن شاهد نداشت
در دبستان فضیلت زن دبستانی نبود
میوه های دکۀ دانش فراوان بود لیک
بهر زن هرگز نصیبی زین فراوانی نبود
در قفس می آرمید و در قفس می داد جان
در گلستان نام این مرغ گلستانی نبود
از زر و زیور چه سود آنجا که نادان است زن
زیور و زر پرده پوش عیب نادانی نبود
چشم و دل را پرده می بایست اما ازعفاف
چادر پوسیده بنیاد مسلمانی نبود
خسروا! دست توانای تو آسان کرد کار
ور نه در این کار سخت امید آسانی نبود
شه نمی شد گر در این گمگشته کشتی ناخدا
ساحلی پیدا از این دریای توفانی نبود
باید این انوار را پروین، به چشم عقل دید
مهر رخشان را نشاید گفت نورانی نبود