معرفی و نقد کتاب
مرسده بصیریان حریری
جنگ چهرۀ زنانه ندارد
نویسنده: سوتلانا اکسیویچ
مترجم: عبدالمجید احمدی
کتاب جنگ چهرۀ زنانه ندارد در چند سال اخیر به یکی از مشهورترین کتاب های جهان با موضوع جنگ تبدیل شده است. این رمان درباره زنان روسی است که در جنگ جهانی دوم در جبهه حضور داشتند و با آلمان ها جنگیدند.کتاب روایتی است از هزینه هایی که زنان برای زندگی و سرزمین مادریشان روسیه پرداختند و در سال 1985 منتشر شده است. روایتی شفاهی از تاریخ است از تجربه های دردناک زنان در جنگ جهانی دوم و تلاش هایی که کنار مردان در راه پیروزی انجام داده اند، از انفجار پل تا پر کردن تفنگ و توپ و جنگ تن به تن. خاطراتی که او ضبط کرده سندی است برای تاریخ یک کشور از چشمان زنانش و رنجی که بر آن ها رفته است.
غالباً حضور زن در جبهه و خط مقدم، با توجه به کتابها و فیلمهایی که خواندهایم و دیدهایم در نقش پرستار و امدادگر خلاصه میشود ولی این کتاب داستان زنانی را تعریف می کند که اسلحه دست گرفتند و در خط مقدم مثل یک سرباز به دشمن حمله کردند، تک تیرانداز بودند، پارتیزان بودند و در جنگل زندگی کردند، مین روب بودند، حتی فرمانده شدند و سربازان مرد را فرماندهی می کردند. یک عده دیگر هم در نقش پرستار و پزشک و آشپز و حتی خواننده، به جبهه خدمت می کردند.
کتاب جنگ چهرۀ زنانه ندارد روایت پر فراز و نشیب از روزگار و خاطرات زنانی است که در ارتش اتحاد جماهیر شوروی در جنگ جهانی دوم جنگیدند و حالا بعد از سال ها از کابوس ها، تنهایی و هول های شان می گویند. نویسنده چند صد نفر از این زنان را می یابد و با تمامشان حرف می زند. از هر قشری هستند؛ پرستار، تک تیرانداز، خلبان، رخت شور، پارتیزان، بی سیم چی و…
سوِتلانا الکسیویچ (۱۹۴۸) اولین نویسنده تاریخ است که به خاطرِ نوشته هایش در ژانر مستندنگاری جایزه ادبی نوبل را در سال ۲۰۱۵ از آن خود کرد.
در قسمتی از پشت جلد کتاب جنگ چهرۀ زنانه ندارد آمده است:
کتاب گاه شامل چنان لحظاتی می شود که فراتر از خوانده ها و شنیده های مرسوم است دربارۀ جنگ. بی پرده و عریان است و ناگهان مادری را به ما نشان می دهد که برای عبور از خط بازرسی آلمان ها بچه اش را نمک اندود می کند تا تب کند و سربازان بهراسند از تیفوس و او بتواند در قنداق بچۀ گریان با پوست ملتهب سرخ شده، دارو ببرد برای پارتیزان ها… این کتاب چنین آدم هایی است…
الکسیویچ خود در سال 1948 در خانواده ای که از جنگ آسیب دیده بودند به دنیا آمد. خویشاوندان نزدیکش توسط آلمان ها کشته، بر اثر حصبه از بین رفته یا زنده زنده سوزانده شده بودند. او در دهکده ای در بلاروس بزرگ شد که بیشتر زنان آن به دلیل جنگ بیوه شده بودند. الکسیویچ پیش از آن که زندگی خود را وقف جمع آوری شهادت های شفاهی کند، مدرسه را ترک کرد و به عنوان خبرنگار روزنامه محلی مشغول به کار شد تا بخشی از تاریخ شفاهی معاصر شوروری را به صورت مستند ثبت کند. او که نویسنده، گزارشگر، جامعه شناس، روانشناس و مبلغ است، جهان را به عنوان گروه کٌر یعنی مجموعه ای از «صداهای فردی و کلاژ جزئیات روزمره» می داند.
پروژه الکسیویچ از آنجا شروع شد که وی مقاله ای را در مورد مهمانی خداحافظی برای یک حسابدار زن ارشد که به عنوان یک تیرانداز در طول جنگ، 75 نفر را کشته بود خواند. در اتحاد جماهیر شوروی، بیش از یک میلیون زن در طول جنگ جهانی دوم در ارتش خدمت کردند، نه تنها به عنوان پرستار، بلکه در مشاغل دیگر که آن ها را در معرض قتل عام قرار داد، از جمله پزشکان، خلبانان، رانندگان تانک، مسلسل ها و تک تیراندازها. سوِتلانا الکسیویچ خاطر نشان کرد که در تاریخ رسمی جنگ تحریم شده توسط دولت، فقط صدای مردها مستند شده است (حتی اگر بر وحدت مردم اتحاد جماهیر شوروی تأکید شده باشد)، و وحشت جنگ به دور از دلاوری های میدان جنگ، سالم سازی شده است. الکسیویچ بعدها نوشت: «تاریخ جنگ با تاریخ پیروزی جایگزین شده بود.»
چیزی که کتاب… را از سایر آثار جنگی متمایز می کند، پدیده چند صدایی است. در این کتاب حتی یک آشپز و رخت شوی ساده هم توانسته اند نظرشان را نسبت به جنگ بیان کنند. هر کسی صدای خود را دارد و با آن سخن می گوید. نویسنده از تضارب آرا نمی ترسد. چند صدایی است که سطور این کتاب را قابل باور می کند. قهرمانان این کتاب قدیس و ابر انسان ها نیستند؛ بلکه مردمی عادی اند. زبانشان زبان ساده و کوچه بازاری است و همین باعث شده تا کتاب برای خواننده بسیار نزدیک و قابل درک باشد.
بیش از دویست زن، داستان کوتاه غم انگیز و شاد خود را از حضورشان در جبهه جنگ روسیه و آلمان در این کتاب روایت کرده اند. دختران جوانی که رویای عروسیشان تبدیل شد به سرباز شدن.
بازگشت به خانه لذت کمی داشت. بسیاری از رفقا گم شده بودند و نوزادانی که زنان از خود به جای گذاشته بودند به کودکانی تبدیل شده بودند که آن ها را نمی شناختند. شوهرها در جنگ ناپدید شده بودند و پدر و مادرها را باید در گورهای کم عمق در روستاهای سوخته پیدا کرد. چهره جنگی بدون زن تا اوایل سال های پس از جنگ، زمانی که استالین مخالفان را به اردوگاه های کار در شرق می فرستاد، ادامه می یابد و سکوت و پنهانکاری تنها وسیله بقا بود. بسیاری از زنان با الکسیویچ در مورد طرد شدن توسط مردان صحبت کردند، زیرا آن ها از جنگ به دنبال نرمی زنانه و نه سختی این خلبانان زن، تیراندازها و توپچی ها به خانه آمده بودند. آن ها برای زنانگی از دست رفته خود سوگواری کردند؛ آن ها بی نصیب بودند و وقتی به خانه برگشتند، حتی آن هایی که هنوز در اوایل 20 سالگی بودند، دیگر هرگز احساس جوانی نکردند.
زنان شور و عشق و زندگی را با شجاعت و قدرت در هم آمیختند و در دنیای مردانه ای که از آن ها تنها خانه داری و فرزندآوری را می خواست پا به جبهه های جنگ گذاشتند و بهای آن را هم پرداختند. زنانی که پس از پایان جنگ بوی خاک و خون می دادند، اما کسی مدال افتخار به گردنشان نیاویخت.
الکسیویچ در جایی می گوید: «من انسان های کوچک را دوست دارم. تلاشم این است تا آن جایی که رنج از انسان کوچک، انسان بزرگ می سازد، در همان لحظه، روح انسانی را بررسی کنم. من پی انسانِ کوچکِ بزرگِ هستم، انسانی که تحقیر شده، شخصیتش لگدمال شده اما پیروز شده و هیچکس نمی تواند این پیروزی را از او بگیرد.»