معرفی کتاب مرغ سحر )خاطرات پروانه بهار)
مرسده بصیریان حریری
پروانه بهار، متولد 1307، چهارمین فرزند ملک الشعرا بهار است. زمانی که پدرش به علت بیماری سل در آسایشگاه لِزَن در کشور سوئیس تحت درمان بود پروانه در کنارش حضور داشت و از او پرستاری می کرد. پروانه دو بار خاطراتش را منتشر کرده: یک بار به فارسی در تهران (مرغ سحر، نشر شهاب، 1382) و یک بار به انگلیسی در امریکا (The Poet’s Daughter, Larson Publications, November 16th, 2011).
در هر دو کتاب، وی ضمن شرح خاطراتی از ایام کودکی و زندگی خانوادگی، چهرۀ پدرش را در چند دورۀ مختلف از زندگانی اش ترسیم می کند: سکونت و کار و آمد و رفت ها در منزل تهران، حبس، بیماری، سفر به سوئیس، بازگشت به ایران و فوت. بخشی از اطلاعات مندرج در خاطرات پروانه بهار، پیش تر در مقالات و نوشته های دیگران هم منعکس شده بود اما قرار گرفتن آن ها در دل روایتی خانوادگی، با قلم روان و شیرین فرزند شاعر، آن ها را در قاب پنجره ای دیگر نشانده است.
سایه اقتصادی نیا دربارۀ خاطرات پروانه بهار چنین می گوید:
«شاید گزاف نباشد اگر بگویم آنچه پس از خواندن کتاب بیش از همه در من اثر کرد، آگاهی از فقر بهار بود. من می دانستم بهار در دوره هایی از زندگانی اش با فقر دست وگریبان بوده، تا جایی که مجبور می شده کتاب هایش را بفروشد و برای ﺗﺄمین معاش متحمل سختی شود؛ ولی حد آن را، چنین که دخترش وصف کرده، نشناخته بودم. ملک الشعرای روزگار ما حتی گرفتار نان شب بوده: بی شغل، عیالوار، در حبس و تبعید و خانه به دوشی. چه ها نرفته بود بر مردی که با اشعار و تحقیقاتش ثروتی ابدی برای ما فارسی زبانان بر جای گذاشته است. […] از خواندن سطوری که مسکنت او را وصف می کرد، غرق خجالت شدم. ملک الشعرای مملکت باشی، وزیر و وکیل بوده باشی، اما آخر عمر نه حقوقی، نه بیمه ای، نه تقاعدی. همسرت آینه و گلدان و کاسه و کوزه را بفروشد، خانه را به هزار منّت گرو بگذارد و تازه آن هم کفایت نکند به خرج وبرج فرزندان ـ کتاب ها و نسخه ها را حراج کند. حتی پول خرید دانه و ارزن آن «کبوترهای دلخواه» را هم نداشته باشی. هیهات، هیهات.»
چرا هیچگاه از این همه ظلم و ستم نسبت به این آزاد مرد بزرگ چیزی نشنیده ایم؟ چرا نمی دانستیم او چنین رنجی برده است؟
به این نتیجه رسیدم که رنج و ظلم زمانۀ ما سبب شده که گذشته را به نوعی فراموش کنیم. غافل از این که فراموشی همان و دوباره در چاه افتادن همان.
پروانه تعریف می کند که برای ﺗﺄمین هزینۀ درمان پدرش، ناچار به فکر گرو گذاشتن خانه در بانک ملی می افتند اما رئیس بانک نمی پذیرد و او را جواب می کند. پروانه، سرخورده و دلسرد، از در بانک ملی در میدان فردوسی، بیرون می آید؛ در حالی که مجسمۀ فردوسی را وسط میدان می بیند. قرابت غریبی دارد سرنوشت فردوسی که نمی خواست ایران ویران شود، با آنچه بر سر بهار، سرایندۀ «ای خطۀ ایران مهین، ای وطن من» آمد. گویی این است تقدیر آنانی که عمر بر سر آزادی و آبادی ایران نهادند.
تنگنای فقر سبب شد خانوادۀ بهار کتابخانۀ او را بفروشند: گنجی عظیم به ثمن بخس. اگر امروز می بینیم هنوز پس از نیم قرن چاپ کاملی از دیوان بهار وجود ندارد به این دلیل است که نسخه ای که خود بهار در زمان حیاتش آمادۀ چاپ کرده بود خمیرِ استبداد رضاشاهی شد.
حکایت پروانه بهار از دوران کودکی و زندگی در کنار خانواده آغاز می شود. خاطرات او از پدرش، ملک الشعرای بهار و مشاهدات او از رنج و مرارتی که دیکتاتوری حاکم بر شاعر بزرگ ملّی ایران روا داشته بود بخشی خواندنی از کتاب را دربرمی گیرد.
دکتر فاطمه کشاورز رئیس کرسی زبان و ادبیات فارسی دانشگاه مریلند می نویسد:
«در تمام مراحل کتاب، پروانه بهار به وجود آگاه، پرشهامت و اندیشه مند پدر افتخار می کند. تردیدی ندارم که اگر امروز ملک الشعرا در قید حیات بود و این کتاب را مرور می کرد او نیز به همین اندازه به وجود دختری به توانایی پروانه افتخار می کرد. مرغ سحر را به تمام کسانی که زندگی را دشوار می یابند و زیر بار سنگینش در خود توان حرکت نمی بینند از صمیم دل توصیه می کنم.»
مجید تهرانیان دربارۀ این کتاب چنین می نویسد:
«داستان پروانه داستان جهانی پرآشوب است که در آن ارزش های کهنسال یک فرهنگ پایدار و اصیل به شکل مبارزات شخصی و اجتماعی یک زن دلیر به اوج تجلّی می رسد.»
پروانه بهار شرح می دهد که با چه گرفتاری و زحمتی جمع آوری اشعار بهار را پس از فوت او متقبل شده اند ـ هر برگی از جایی، هر دستخطی از گوشه و کناری. او از یاری محمد قهرمان در جمع آوری اولیۀ اشعار بهار نیز با ذکر جزئیات یاد می کند.
«تمام جزئیاتی که دختر شاعر از پدرش وصف کرده، چون تکه های پازلی در تکمیل چهرۀ این ادیب فرزانه به کار می آید: چهره ای از شاعری خویشتن دار، آزادی خواه، مهربان و مقاوم. […]مبارزات پروانه، چه برای رهایی خویشتن از قیدوبند سوگیری های یک جامعۀ سنّتی نسبت به زن باشد و چه برای کسب آزادی برای محرومان و رنج دیدگان، زیر لوای الهام پدر آزادی خواه اش بوده است و پروانه چه زیبا در سایۀ شرح زندگانی پرتلاطمش در ایران و آمریکا این الهام را در کتاب مرغ سحر بیان می کند. این کتاب را می توان همچون پیوندی زیبا میان عواطف پدر و فرزندی از یک سو و عشق به آزادی خواهی و هنر از سوی دیگر دانست. خواندن آن را به همۀ عاشقان هنر و آزادی توصیه می کنم.»
کتاب همچنین به مقدمۀ فاطمه کشاورز رئیس دپارتمان زبان و ادبیات فارسی دانشگاه مریلند مزین شده است که در تابستان ۲۰۱۸ نوشته شده است. فاطمه کشاورز، علاوه بر نوشتن مقدمه، ویراستاری اینکتاب را هم به عهده داشته است.
در انتها این شعر از ملک الشعرای بهار را تقدیم خوانندگان می کنم؛ به نظرم تا حدی شخصیت و طرز تفکر این شخصیت فرزانه را به خواننده می شناساند:
من نگویم که مرا از قفس آزاد کنید
قفسم برده به باغی و دلم شاد کنید
فصل گل می گذرد هم نفسان بهر خدا
بنشینید به باغی و مرا یاد کنید
عندلیبان! گل سوری به چمن کرد ورود
بهر شاباش قدومش همه فریاد کنید
یاد از این مرغ گرفتار کنید ای مرغان
چون تماشای گل و لاله و شمشاد کنید
هرکه دارد ز شما مرغ اسیری به قفس
برده در باغ و به یاد منش آزاد کنید
آشیان من بیچاره اگر سوخت چه باک
فکر ویران شدن خانۀ صیاد کنید
شمع اگر کشته شد از باد مدارید عجب
یاد پروانۀ هستی شده بر باد کنید
بیستون بر سر راه است مباد از شیرین
خبری گفته و غمگین دل فرهاد کنید
جور و بیداد کند عمر جوانان کوتاه
ای بزرگان وطن بهر خدا داد کنید
گر شد از جور شما خانۀ موری ویران
خانۀ خویش محالست که آباد کنید
کنج ویرانۀ زندان شد اگر سهم بهار
شکر آزادی و آن گنج خداداد کنید