بانوانه
زنان شعرفارسی
از پروین به بعد
به گزینش :ف.م.سام
در شمارۀ قبل به قصد ادای دین به جنبش زنان ایران، در مقدمۀ کوتاهی پیرامون شعر زنان سخنور نگاهی گذرا به سیر تکوین و تطور شعر زنان ایرانی، از دیرباز تا پروین افکندیم و به زندگی و آثار تنی چند از زنان شاعر فارسی زبان، از جمله رابعه بلخی، مهستی گنجوی، جهان ملک خاتون، ژاله قائم مقامی، طاهره قره العین و پروین اعتصامی به اختصار، اشاره ای گذرا داشتیم.
پس از انقلاب مشروطیت و با ورود عنصر تجدد در مباحث هنری و فرهنگی، همزمان با دگرگونی هایی که در تمامی وجوه زندگی مردمان ایران رخ نمود، شعر فارسی و به تبع آن شعر زنان نیز از تغییر و تحول به دور نماند. در این شمارۀ پیک بر همان سیاق، یعنی در کمال اختصار و در حد گنجایش صفحات شعراین نشریه، به زندگی و شعر زنان شاعر فارسی زبان، از پروین به بعد، می پردازیم.
همان گونه که درمقدمه قبل یاد کردیم در آفرینش هنری، جنسیت نقش تفکیک کننده ندارد؛ یعنی فی المثل نمی توان ادبیات را به دو بخش زنانه و مردانه تقسیم کرد، اما می توان انتظار داشت که نگاه وحس شاعرانۀ زنان در پاره ای موارد با شاعران مرد متفاوت باشد.
در نیمۀ دوم قرن چهاردهم هجری، به ویژه پس از سال پنجاه و هفت و آغاز پدیدۀ مهاجرت نخبگان هنر و ادب ایران به خارج ازکشور، فصل تازه ای در ادبیات فارسی گشوده شد که هنوز بسته نشده است. در پی این پدیده، گروهی از برجسته ترین هنرمندان و شاعران فارسی زبان و به تبع آن زنان شاعر، با تاثیر از شرایط تازۀ زندگی در غربت و گفتمان های جهانی به خلق آثاری دست زدند که ازهر جهت، حتی با آثار پدید آمده درچند دهۀ قبل از آن کاملاً متفاوت است. زنان شاعر، در فراسوی مرزهای ایران، موفق شده اند که به دور از مضایق و محدودیت های سنتی، مضامین مرتبط با هویت، مهاجرت، غربت، تبعبد، نوستالژی و نظایر آن را به شیوه هایی فراتر از قالب های رایج ارائه دهند.
از سوی دیگر در داخل مرزهای جغرافیایی کشور نیز، شعرزنان، رویکردهای متنوع و بیان های تازه ای را تجربه کرده است. به ویژه آن که ظهور فضای مجازی، به زنان شاعر ایرانی در هر دو حوزۀ جغرافیایی، فرصتی تازه برای عرضۀ آثارشان به مخاطبان جهانی فراهم کرده است.
کوتاه سخن آن که شعر و ادبیات امروز زنان ایران، چه در داخل و چه در خارج از کشور، از اصالت و تنوعی خاص برخوردار است که از شرایط اجتماعی زیست جهانی آنان مایه می گیرد. این آثار نه تنها بازتاب دهندۀ دغدغه ها و آرمان های فردی و اجتماعی آنان است، بلکه پلی استوار میان سنت و مدرنیته و به طور کلی بومی گرایی و جهانی اندیشی، ایجاد کرده است. آنچنان که هم اینک، آثار بسیاری از شاعران زن ایرانی به زبان های غیر فارسی بر گردانده شده و اقبال جهانی یافته و یکی از این زنان شعرامروز، یعنی بانو ژیلا مساعد عضو دائمی آکادمی جایزۀ ادبی نوبل سوئد است.
با یاد آوری دوبارۀ این که آنچه در پی می آید، مشتی ست از خروار و اندکی ست از بسیار، این بار، نمونه هایی از آثار برخی از بانوان سخنور ایرانی، از پروین به بعد را به محضر علاقمندان زبان و ادبیات فارسی تقدیم می کنیم.
سیمین بهبهانی
۲۸ تیرماه ۱۳۰۶ ـ ۲۸ مرداد ۱۳۹۳
یک دریچه آزادی
یک دریچه آزادی، باز کن به زندانم
یک سبو پرازشادی، خرج کن که مهمانم
ابر نقره افشان شو تا چو تاک بار آور
پیش دست و دلبازان، دست و دل بیفشانم
یک چمن صفا داری، باز کن به رویم در
بر بساط گل بنشین، بر کنار بنشانم
لحظه های امروزم شاد باد و رنگین باد
وعده های فردا را اعتماد نتوانم
فر بامدادم کو؟ نیمروز شادم کو؟
آفتاب بی رنگی، بر فراز ایوانم
مرگ راه می بندد، لحظه های غلتان را
کو مجال پوییدن؟ گوی تنگ می دانم
عشق! خیز و توفان کن آنچه مانده ویران کن
از تو باد خاشاکش، لانۀ پریشانم
با زبان سرخ آخر چون کند سر سبزم؟
رنگ و بوی خون دارد نکته ها که می دانم
عشق می رسد از راه، پیش او زبان کوتاه
در نماز خون، شعری با حضور می خوانم
لعبت والا
آبان ۱۳۰۹ ـ آبان ۱۴۰۳
دولت دیدار
فارغ از بود و نبود همه عالم بودن
گوی امید ز چوگان زمان بربودن
واقف سر ازل گشتن و از چنگ خیال
نغمۀ زهره و آواز ملک بشنودن
از دل خاک، به افلاک قدم بنهادن
بر حریم حرم سر خدا سر سودن
آیت دلبری و غایت مقصود شدن
روی چون آینه بر اهل نظر بنمودن
سایه بر چشم فسونکار زدن، دل بردن
هر زمان بر صف مجنون صفتان افزودن
آهوی دیده به دام نگهی افکندن
در بتخانۀ دل بر همگان بگشودن
یا چو مریم نفس قدس کشیدن، آنگاه
گنج سان، کنج نهان از همه خلق آسودن
یک دم ار دولت دیدار توام دست دهد
می توان این همه را بر دگران بخشیدن
طاهره صفارزاده
۲۷ آبان ۱۳۱۵ ـ ۴ آبان ۱۳۸۷
سبزه
آن سبزه
کز ضخامت سیمان گذشت
و قشر سنگی را
در کوچه شبانه بابل
تا منتهای پرده بودن شکافت
آن سبزه
زندگانی بود.
*
آن سبزه زندگانی بود.
و پای باطل تو
آن پای بویناک
با چکمه های کور
آن سبزه را شکست.
آن سبزه
رویش آزادی
آن سبزه آزادی بود
فروغ فرخزاد
۸ دی ۱۳۱۳ ـ ۲۴ بهمن ۱۳۴۵
گزیده ای از منظومۀ بلند:
ایمان بیاوریم به آغاز فصل سرد
واین منم
زنی تنها
در آستانۀ فصلی سرد
در ابتدای درک هستی آلودۀ زمین
و یاس ساده و غمناک آسمان
و ناتوانی این دست های سیمانی
**
زمان گذشت
زمان گذشت و ساعت چهار بار نواخت
چهار بار نواخت
امروز روز اول دیماه است
من راز فصل ها را می دانم
و حرف لحظه ها را می فهمم.
نجات دهنده در گور خفته است
و خاک، خاک پذیرنده
اشارتی است به آرامش.
**
زمان گذشت
وساعت چهار بار نواخت.
در کوچه باد می آید
………
در کوچه باد می آید
این ابتدای ویرانی است
آن روز هم که دست های تو ویران شدند،
باد می آمد.
ستاره های عزیز
ستاره های مقوایی عزیز
وقتی در آسمان، دروغ وزیدن می گیرد
دیگر چگونه می شود
به سوره های رسولان ورشکسته پناه آورد؟
ما مثل مرده های هزاران ساله
به هم می رسیم
و نگاه خورشید
بر تباهی اجساد ما قضاوت خواهد کرد.
**
من سردم است
من سردم است و انگار
هیچ وقت گرم نخواهم شد.
ای یار
ای یگانه ترین یار
آن شراب مگر چند ساله بود؟
**….
سلام ای غرابت تنهایی
اتاق را به تو تسلیم می کنم
چرا که ابرهای تیره همیشه
پیغمبران آیه های تازه تطهیرند.
و در شهادت یک شمع
راز منوری است که آن را
آن آخرین
و آن کشیده ترین شعله خوب می داند.
**
ایمان بیاوریم
ایمان بیاوریم به آغاز فصل سرد
ایمان بیاوریم به ویرانه های باغ تخیل
به داس های واژگون شدۀ بیکار
و دانه های زندانی
و نگاه کن که چه برفی می بارد
شاید حقیقت آن دو دست جوان بود
آن دو دست جوان
که زیر بارش یکریز برف، مدفون شد.
نجمه زارع
۲۹ آذر ۱۳۶۱ ـ ۳۱ شهریور ۱۳۸۴
خبر
خبر به دورترین نقطۀ جهان برسد
نخواست او به من خست، بی گمان، برسد
شکنجه بیشتر ازاین؟ که پیش چشم خودت
کسی که سهم تو باشد به دیگران برسد
چه می کنی، اگر او را که خواستی یک عمر
به راحتی کسی از راه، ناگهان برسد
رها کنی برود، از دلت جدا باشد
به آن که دوست ترش داشته، به آن برسد
رها کنی بروند و دو تا پرنده شوند
خبر به دورترین نقطۀ جهان برسد
گلایه ای نکنی بغض خویش را بخوری
که هق هق تو مبادا به گوششان برسد
خداکند که …نه! نفرین نمی کنم، نکند
به او که عاشق او بوده ام زیان برسد
خدا کند فقط این عشق از سرم برود
خدا کند که فقط زود آن زمان برسد
عرفان نظرآهاری
۱۷ مرداد ۱۳۵۳ ـ ….
بازی من و خدا
واژه ای نبود و هیچ کس
شعری از خدا نخوانده بود
تا که او مرا برای بازی خودش
انتخاب کرد.
*
توی گوش من یواش گفت:
تو دعای کوچک منی.
بعد هم مرا
مستجاب کرد.
*
پرده ها کنار رفت
خود به خود
با شروع بازی خدا
عشق افتتاح شد.
*
سال هاست
اسم بازی من و خدا
زندگی است.
هیچ چیز
مثل بازی قشنگ ما
عجیب نیست.
بازی ای که ساده است و سخت
مثل بازی بهار با درخت.
*
با خدا طرف شدن
کار مشکلی ست.
زندگی
بازی خدا و یک عروسک گلی است.
ژیلا مساعد
۱۵ فروردین ۱۳۲۷ ـ …
خانه ای هست
خیلی دور
جایی که آب را
در گودی کف دست می نوشند
و نان،
به بوی زندگی آغشته است
جایی که
دریا از ماه پر است
و جنگل از زهر سبز
جایی که زن
لکۀ سرخی است
بر دیوار اشتیاق
و مرد،
بر اسبی دیوانه
به سوی غریزه و قدرت می تازد
خیلی دور
خیلی دور
جایی که من به دنیا آمدم
مادر ماندم،
و چند لحظه بیش نزیستم.
جایی که هیچ رویایی
در پرده نمی ماند
خانه ای بر پاهای کهن خویش ایستاده
و نمی خواهد،
نمی خواهد
که فرو بریزد.