گذری در ادبیات کهن
نظامی عَروضی )با نظامی گنجوی شاعر اشتباه نشود( شاعر و نویسنده قرن ششم است. او کتابی دارد به نام مَجمَعالنَوادِر به معنی کتابی که در آن مطالب کمیاب جمع شده، اما چون شامل چهار مقاله است امروزه بیشتر به نام «چهارمقاله» شناخته می شود. چهارمقاله به شیوه کتابهای معمول زمان خود با مقدمه ای در تشکر از شاه که در حقیقت حامی مالی کتاب بوده و حمد خداوند آغاز می شود و در چهار بخش به معرفی چهار شغل می پردازد: دبیری، شاعری، منجمی و پزشکی.هر کدام از این شغلها، شغل هایی بوده است که از نظر نویسنده، پادشاهان به طور دایم به آن نیاز داشته اند و صاحبان آن به نوعی همنشین پادشاه محسوب می شده اند. شیوۀ کتاب اینگونه است که در هر مقاله ابتدا مقدمه ای در مورد ماهیت شغل و ویژگیهای صاحب آن شغل توضیح می دهد و سپس چندین حکایت مربوط به بزرگان را نقل می کند.
اهمیت این کتاب در بیان موازین و استانداردهایی است که برای هر کدام از این چهار شغل آورده است، مثلا ً دبیر باید خانواده دار و با آبرو باشد و پزشک، نیکوخلق و مورد تأیید خداوند. از خلال این توصیفاتِ نویسنده با معیارهایی که آن دوره برای دبیر، شاعر، منجم و پزشک لازم بوده، آشنا می شویم. از دیگر فواید جانبیِ خواندن این کتاب، آشنا شدن با برخی مناسبات در دربار پادشاهان است. رفتار سلطان محمود غزنوی با فردوسی به عنوان شاعری توانا و ابوریحان بیرونی به عنوان دانشمند یگانۀ عصر و مقایسۀ آن با شاهان آل بویه و سامانی در مقابل ابوعلی سینا و محمد بن زکریای رازی روی کرد هر کدام از شاهان را در برابر علم و دانش نشان می دهد؛ سلطان محمود غزنوی ابوریحان بیرونی را به زندان می اندازد چون حکم دقیقش خشم شاه را برانگیخته در حالی که ابوعلی سینا وزیر آل بویه است و بزرگان حکومت شاه را شفیع می کنند – به خاطر نداشتن وقت – تا طبابت یکی دیگر از بزرگان را بپذیرد. به دلیل اینکه بیشتر حکایتهای این کتاب در دربارها اتفاق افتاده است، این موارد در آن بسیار دیده می شود.
اولین مقالت کتاب، در مورد دبیری است. دبیر در معنای نویسنده از شغل های خاص دربار بوده و اهمیّت ویژهای داشته است. بر طبق آنچه در تاریخ بیهقی آمده است، دبیر نامه های رسیده را می خوانده و نکته ها را یادداشت می کرده و به اطلاع شاه می رسانده، در باب نگارش و ارسال نامه هم، شاه نکات مورد نظر خود را به دبیر می گفته و او نامه را مینوشته و پادشاه مهر می کرده. در نظر گرفتن سلسله مراتب، انتخابِ بجای واژه و استفادۀ بجا از آیات قرآن و اشعار عربی و فارسی مستقیماً به مهارت دبیر بستگی داشته است و این مهارت گاهی چنان اهمیتی پیدا می کرده است که ممکن بوده آغازگر جنگ باشد. مثلاً در تاریخ بیهقی از زبان بونصر مشکان )رییس دبیران و استاد بیهقی( می شنویم که هنگامی که خلیفه عباسی در نامه ای از محمود می خواهد تا حسنک، وزیر خود، را برکنار کند و محمود غزنوی در جواب از بونصر می خواهد تا سخنان تندی در پاسخ او بنویسد، بونصر منظور محمود را با لحن آرامتر و با رعایت سلسله مراتب می نویسد. (میدانیم که محمود غزنوی اعتبار حکومت خود را به عنوان حکومتی مذهبی از خلیفه مسلمانان جهان یعنی خلیفه عباسی می گرفته است).
مورد دیگر، اهمیت راز داری دبیر بوده چرا که بسیاری از نامه ها حاوی اسرار حکومتی بوده که گاهی به غیر از شاه و دبیر کسی از آن مطلع نمی شده است.
نویسنده کتاب چهارمقاله در مورد دبیری می نویسد: دبیری شغلی است شامل سخن گفتن به صورتها و اهداف گوناگون مانند گفت وگوی صمیمی، مشاوره، دشمنی، حیله، تشویق، نرمش، بزرگ جلوه دادن کارهای کوچک، کوچک نشان دادن کارهای بزرگ، عذرخواهی، سرزنش، دستور دادن و بیان منظور به بهترین شیوه. بر این اساس دبیر باید از خانوادۀ محترم و با آبرو باشد، منطق بداند، جایگاه افراد را بشناسد، به تحسین و سرزنش افراد مغرض توجه نکند و اگر از طرف رییس خود نامه ای به مقام بالاتر از او می نویسد، جایگاه رییس را حفظ کند و اگرچه بین رییس و مخاطبش دشمنی باشد، او آبروی مخاطب را حفظ کند و حرمت نگاه دارد. دبیر باید به گونه ای بنویسد که با کمترین کلام، بیشترین سخن را بگوید و به این جایگاه نمی رسد، مگر اینکه از هر علمی چیزی بیاموزد و از هر حکیمی نکته ای بشنود و از هر ادیبی مطلب تازه ای بگیرد، بنابراین باید به خواندن قرآن و زندگی پیامبر و داستانهای عربی و فارسی و کتابهای ادیبان گذشته عادت کند. حکایت هایی که نظامی عروضی نقل می کند همگی ناظر بر این است که دبیران موفق در زمان خود از آیات قرآن و امثال زبان عربی به جا و در زمان مناسب استفاده کرده اند. او در جایی می نویسد: «هر که شغلی دارد که به تفکر مربوط است، باید مرفّه و آسوده باشد که اگر بر خلاف این باشد افکارش پراکنده می شود و نمی تواند بهترینی که در توان دارد انجام دهد.» او در این باب حکایتی نقل می کند که دبیر خلیفه عباسی مشغول نوشتن نامه ای به فرماندار مصر بوده است. ناگهان خدمتکارش وارد می شود و می گوید: «آرد تمام شد.» دبیر چنان پراکنده خاطر می شود که در نامه می نویسد: «آرد تمام شد» وقتی نامه را تمام می کند و برای خلیفه می فرستد، اصلاً از این جمله ای که در نامه نوشته بوده، خبر نداشته است. وقتی خلیفه نامه را می خواند و به اینجا می رسد، بسیار تعجب می کند دبیر را می خواند و از او ماجرا را می پرسد. دبیر ماجرا را برای خلیفه تعریف می کند. خلیفه می گوید: «برتری اول این نامه نسبت به پایانش کاملاً واضح است. حیف است که ذهن شما ادیبان درگیر مایحتاج روزمره باشد» و دستور می دهد وسایل رفاه او به گونه ای فراهم شود که هرگز چنین کلماتی خاطرش را مشوّش نکند.
مقاله دوم در باب شاعری است. شاعران ابزارهای شهرت شاه یا ماندگاری او در تاریخ بوده اند و آوازۀ بخشندگی و شجاعت و فتح و افتخار هر شاه با مدیحه )شعری که در ستایش شاه گفته می شد) به گوش مردم عادی می رسید؛ در حقیقت شاعران نقشی را بازی می کردند که امروزه رسانه های اغلب دولتی برای سران حکومتها انجام می دهند به همین خاطر شاهان صله های (پاداش نقدی( هنگفتی به شاعران می داده اند به طوری که نظامی عروضی در همین کتاب می نویسد که شاعری به نام فرخی سیستانی که از فقر و بیچارگی به دربار فرمانروایی محلی می رود، پس از مدتی در دربار سلطان محمود غزنوی به جایگاهی می رسد که همیشه بیست غلام با کمربند نقره همراهی اش می کردند.
در اهمیّت شاعری، نظامی عروضی دو نکته را بیان می کند: اول تأثیر شعر در تشویق و ترغیب افراد. او حکایتی نقل می کند که در آن فردی با شنیدن بیتی چنان برانگیخته شده که از خربندگی )کرایه دهندۀ خر) به حکومت خراسان رسیده است. دیگر ماندگاری نام شاهان به واسطه شعر و این مثال را ذکر می کند که بناها و باغ هایی که پادشاهان ساخته اند از بین رفته است اما نامشان از خلال مدح شاعران باقی مانده است.
از نظر نویسنده این کتاب، شاعر باید پاک سرشت، بزرگ اندیشه، نیکو فکر و باریک بین باشد. در معاشرت خوش گو و خوشرو. شعرش به جایی رسیده باشد که بر زبان مردم جاری و در روزگار ثبت شود. در صورتی شاعر به این درجه می رسد که در جوانی بیست هزار بیت از اشعار گذشتگان بیاموزد و ده هزار بیت هم از هم عصران خود و همواره دیوان شاعران بزرگ را بخواند و ببیند که چگونه آنان از پس دشواری های شعر برآمده اند و آن روشها ملکۀ ذهن او شود تا شعر او هم به سوی پیشرفت و ترقی حرکت کند. شاعر باید علم وزن شعر) (عَروض) و قافیه را بداند و نقد شعر و زندگی شاعران را در نزد استادی بخواند تا خود به مقام استادی برسد. بر پادشاه هم واجب است که چنین شاعری تربیت کند تا نامش را در تاریخ زنده نگه دارد، اما اگر شاعر ماهری نباشد، نه باید به او پولی داد و نه به شعرش توجهی کرد به خصوص اگر پیر باشد، چرا که اگر شاعر تا پنجاه سالگی نفهمیده باشد که شعری که می گوید بد است، هرگز نخواهد فهمید، اما اگر جوانی باشد که طبع درستی دارد، اگر هم شعرش خوب نباشد، این امید وجود دارد که شعرش خوب شود. از مهمترین ویژگی های شاعر بداهه گویی است. در محضر پادشاه هیچ چیزی بهتر از بدیهه گفتن نیست، زیرا با بداهه گویی حال پادشاه خوش می شود و شاعر به مقصود خود می رسد، همانگونه که رودکی به مقصود رسید. او حکایت هایی در مورد اثرگذاری شعر نقل می کند:
دوران حکومت نصر بن احمد، پادشاه سامانی همدورۀ رودکی، زمانی بوده است که مملکت آباد و خزانه پرپول و مردم از حکومت راضی بودند. زمستان ها در بخارا )که پایتخت سامانیان بود) ساکن می شد و تابستان ها را در سمرقند یا یکی از شهرهای خراسان می گذراند. یک سال بهار با سپاه و لشکر عازم هرات شد. هوا خنک بود و خوردنی، فراوان و میوه، بسیار و گیاهان، خوش بو. بهار و تابستان آنجا اقامت کردند. پاییز آن سال، هوا سرد نشد. در هرات انگورهایی می روید که در هیچ کجای دنیا مانند آن یافته نمی شود. امیر نصر که باغهای پرمحصول هرات را دید همان جا ماند. تابستان که شد و میوه های تابستانی رسیدند، امیر گفت: تابستان کجا برویم که از اینجا بهتر باشد؟ پاییز می رویم. وقتی فصل پاییز رسید، گفت: «میوههای پاییزی را می خوریم و می رویم.» به همین منوال برگشتن به بخارا را از فصلی به فصل دیگر می انداخت تا چهارسال گذشت. پادشاهی او بهترین دوره پادشاهی سامانیان بود. مملکت آباد و سرزمین بدون دشمن و سپاهیان گوش به فرمان. با همه خوشی های هرات، لشکریان خسته شدند و هوای یار و دیار کردند، اما دیدند پادشاه هنوز حال و هوای هرات را در سر دارد و در سخنان خود هرات را به بهشت تشبیه می کند و آن را از بهشت هم بهتر می داند. فهمیدند که قصد دارد تابستان بعد را هم در هرات بگذراند. فرماندهان لشکر به نزد رودکی رفتند. پادشاه در میان هم نشینان خود به رودکی بیشتر از دیگران احترام می گذاشت و حرف او را بیشتر می شنید. به او گفتند: «اگر کاری بکنی که پادشاه از اینجا حرکت کند، پنج هزار دینار به تو تقدیم می کنیم.» رودکی قبول کرد. او شاه را می شناخت و نقطه ضعف او را میدانست. می دانست که نثر در او اثر نمی کند. پس قصیدهای گفت. صبحگاه پس از آنکه امیر شراب صبحگاهی را خورد و نوازندگان کار خود را در محضر شاه به پایان رساندند، رودکی چنگ را برداشت و شروع به خواندن این قصیده کرد:
بوی جوی مولیان آید همی یاد یار مهربان آید همی
زیر پایم پرنیان آید همی ریگ آموی و درشتی راه او
خنگ ما را تا میان آید همی آب جیحون از نشاط روی دوست
میر زی تو شادمان شاید همی ای بخارا شاد باش و دیر زی
ماه سوی آسمان آید همی میر ماه است و بخارا آسمان
سرو سوی بوستان آید همی میر سرو است و بخارا بوستان
وقتی رودکی به این بیت رسید، شاه چنان تحت تأثیر واقع شد که از تخت پایین آمد و بدون کفش سوار اسب کشیک شد و به سوی بخارا حرکت کرد، به طوری که کفش هایش را دو فرسنگ به دنبالش بردند تا در پایش کند و تا بخارا هیچ کجا نایستاد و رودکی پنج هزار دینار اضافه از لشکریان گرفت.
(دنباله در شماره آینده)