بمب؛ یک عاشقانه
فیلمی از پیمان معادی
«من جنگ رو دوست دارم. من موشک بارون رو دوست دارم! من آژیرِ قرمز رو دوست دارم!»
دومین ساختهی بلندِ پیمان معادی در مقامِ کارگردانی، یک فیلم دربارهی جنگ است. در بحبوحهی جنگ ایران و عراق و بمباران تهران، معادی زندگی مردمانی را به تصویر میکشد که درگیر جنگ هستند و زندگی روزمرهی خود را با ترس و استرس سپری میکنند. در خلال وحشت و ناامیدی، نوجوان فیلم دل به دختر همسایه میبندد و همه چیز از دیدگاهش زیبا و خواستنی میشود؛ حتی جنگ و بمباران. دههی شصت دههی عجیب و پر تناقضی است که بازنمایی بصری آن در سالهای اخیر دلمشغولی بسیاری بوده است. اما پیمان معادی در فیلمش به هیچ عنوان به دنبال ساختن نوستالژی نمیباشد. او حتی از فرمول اصلی فیلمهای دربارهی جنگ نیز خودداری میکند و به جز سکانس پایانی فیلم، اثری از بمب و انفجار نیست. در پس داستان عاشقانهی پسر نوجوان، معادی شیوهی زندگی در زمان جنگ و واکنشهای گوناگونی که مردم در موشک باران نشان میدهند را به تصویر کشیده است. اما فراتر از تمام این ماجراها، فیلم دربارهی یک ارتباط زناشویی است. رابطهی عاطفی زن و مردی که سایهی یک تردید زندگیشان را تاریک کرده است.
تمرکز اصلی قصه روی زندگی ایرج و میترا است؛ زوجی که با یکدیگر قهر هستند و به دلیل لجبازی، زمانی که آژیرِ قرمز زده میشود، به زیرزمین خانه پناه نمیبرند. این زوج چیزی برای از دست دادن ندارند و برای همین برای نجات خودشان به زیر زمین نمیروند. در ساعاتی که در خانه هستند با یک دیگر هیچ حرفی نمیزنند، و هر کدام در اتاقهای جدا مشغول مطالعه هستند. شب دوم موشکی به ساختمان اصابت میکند و شیشهها توی دیوار فرو میریزند؛ پس آنها مجبور میشوند به اتاق بیپنجره بروند و ناگریز کنار هم بنشینند. رابطهی این دو نفر با آمدن نفر سوم تغییر میکند. بعد از چند شب حرف نزدن، میترا و ایرج شروع به جر و بحث میکنند. در خلال این کشمکشها، دزدی به خیال این که همهی اهالی ساختمان زیرزمین هستند، وارد خانهی آنها شده و از دیدن آنها به شدت غافلگیر میشود. آنها با کمک یکدیگر دزد را به داخل اتاق میاندازند و پشت هم میایستند. حرفهای مهربانانه بین شان رد و بدل میشود. با یکدیگر همکاری میکنند چون که دیگر قهر تمام شده است. وقتی دزد به پایین میپرد، دوتایی کنار پنجره در نزدیکترین فاصله از هم میایستند. ناگهان صدای انفجار میآید و برای نخستین بار در فیلم هر دوی آنها میترسند. گویی تمام نشانههای حیات به آنها بازگشته است. آنها خود را به سرعت به زیرزمین میرسانند چون میترسند این چیزی که در بینشان ساخته شده از بین برود. معادی با مهارتی مثال زدنی رابطهی سرد این زوج را که در ابتدای فیلم اتاق خواب خود را جدا میکنند، ترمیم میبخشد.
قسمت زیادی از فیلم در فضای مدرسه میگذرد. معادی نگاهی به شدت انتقادی به سیستم آموزشی آن دوران دارد. سکانسی که ناظم مدرسه چند خودکار را بین انگشتان دانشآموزی قرار میدهد و از او میخواهد که به کار بدِ برادرش اعتراف کند، سکانس تکاندهندهای است و بازتابی است از اوضاع وحشتناکی که در آن دوران حاکم بود؛ که ریشهی آن رفتار تنشآمیز حاکم بر جامعه است. معلم و یا ناظم از نمایشی که اجرا میکند و نقش مقتدر خودش لذت میبرد. معادی در مصاحبهاش با مجلهی «فیلم» این نکته را تاکید میکند که خیلی از سکانسهای مدرسه به عینه برای خود او اتفاق افتاده بود. در جایی میگوید، «واقعا دغدغهی مدیر مدرسهی ما وسط موشک باران این بود که چرا بچهها سیفون دستشویی را نمیکشند!»؛ پلانی که در خود فیلم موجود است.
فیلمبرداری ظریف محمود کلاری با آن نورپردازی دقیق، نقشی بنیادین در فضاسازی و انتقال حال و هوای جنگ دارد. کلاری در دههی شصت عکاس ماهری بوده است و نمود آن در تمام پلانهای فیلم نهفته است. سکانسهای زیرزمین همگی در تاریکی میگذرند و منبع نور فقط چند شمع است. تمام این سکانسها به قدری لطیف و شاعرانه است گویی فیلمی در ستایش عشق ساخته شده و نه دربارهی جنگ. معادی برای موسیقی فیلمش به سراغ اِلنی کاریندرو – آهنگساز معروف یونانی ـ رفته است. کاریندرو که کارنامهای درخشان از جمله کار کردن با فیلمساز محبوب یونان، تئودوروس آنجلوپولوس دارد، موسیقیِ به شدت سانتیمانتالی برای فیلم ساخته است که با فضای فیلم بسیار همگون است.
پیمان معادی علاوه بر این که بازیگر به شدت خوبی است («جدایی نادر از سیمین»، «متری شش و نیم»، و…)، نویسنده و کارگردان درجه یکی نیز هست. فیلم اول بلند او، «برف روی کاجها» یکی از بهترین فیلمهایی است که دربارهی زنان ساخته شده. فیلم به دلیل این که سیاه و سفید فیلمبرداری شد، مورد انتقاد تعدادی قرار گرفت، اما همین فرم به روایت فیلمش کمک بسیار بزرگی کرد. او با فیلم اولش ثابت کرد که اساسا فیلمساز جاهطلبی است و بر خلاف فیلمسازانی که در فیلمهای اولشان ترجیح میدهند از مسیرهای کمریسکتر پیش بروند، او سراغ فرمهای پیچیده رفت. فیلم دوم او «بمب؛ یک عاشقانه» نه فیلمی است که روایتگر تاثیر مخرب جنگ بر زندگی انسانها را نشان دهد و نه عاشقانهای تمام عیار؛ فیلم همانند اسمش ترکیبی است از هر دوی اینها؛ فیلمی گرم و لطیف که تا مدتها میتوان در موردش حرف زد.