،مژده بهرنگ
مخاطب این نوشته تو هستی، بچه من. شاید شخص تو را مخاطب قرار می دهم چون به فهمیدن هایت عادت کرده ام. شاید اگر از اول زرورق قسمت هایی از مغزت را باز نکرده بودی که خدای ناکرده از قیمتش بیافتد، هرگز این را نمی نوشتم.
این چندمین نسل از ما ایرانیان است که به فنا می رود. به صلاح اعصاب همه است قاجارها را کلاً فاکتور بگیریم که سال هاست تشت رسوایی شان از بام به زیر افتاده است. بعد از آنان، اجرای حکم هجرت اجباری از سنت به مدرنیته در جامعه ای که از هیچ نظر آمادگی پذیرش نداشت، پدربزرگ ها و مادربزرگ ها، پدران و مادران مان را تحت تأثیر قرار داد. خدا بیامرز پدربزرگ من که مرد به نسبت روشنفکری محسوب می شد اجازه داد دخترش از دانشگاه پهلوی شیراز مدرک بگیرد، به زور شوهرش نداد؛ اتفاقات متداولی که برای خیلی های دیگر افتادند. ولی همان ها بر علیه غرب زدگی و هجوم مینی ژوپ ها شوریدند.
بارها با هم به این نتیجه منطقی رسیده ایم که از نسل من نمی توان توقع عادی بودن داشت. اثرات خوب و بد حوادث اجتماعی روی کسی که از پرحاشیه ترین انقلاب قرن خاطره دارد، هشت سال جنگ را زیست کرده، و بریدن از این آب و خاک را آزموده غیرقابل انکار است. می دانم که روزهای سختی است برای تین ایجر بودن و مطمئن باش زندگی کردن همیشه برای کسانی که بیشتر از بقیه می فهمند سخت تر خواهد بود. ولی نسل شما یک تفاوت عمده با نسل های پیش دارد و آن دسترسی وسیع به اطلاعات است.
بدون تردید اگر تو و امثال تو هم مانند نسل ما تصمیم بگیرید روزهایتان را در افسردگی این روزهای سخت غرق کنید، همان چرخه معیوب #وطنم ـ پاره ـ تنم تکرار خواهد شد. می دانم در حالی که خودم اسپند بر سر آتش هستم گفتن این که تو بپا از جریان زندگی جا نمانی عادلانه نیست. ولی من و تو می دانیم هیچ آدم عاقلی هرگز ادعا نکرده قرار است زندگی عادلانه باشد! در ضمن فرق بزرگ دیگری بین من و تو وجود دارد: من سال های سرنوشت ساز عمرم را در خشم طی کردم، سال های موشک باران، اوج اقتدار بسیج های محلی، گفتگوی تمدن ها، سال های سازش و… اما تو تازه اول راهی. یک راه طولانی که هرکس می گوید «درس خواندن دلیل موفق شدن نیست» مفهوم درس خواندن را نمی فهمد. تاریخ این مملکت را به چشم درس نگاه کن، دختر من. اقتصادمان را به چشم یک بیمار محتضر ببین. هیچ می دانستی وقتی کسی به سن و سال تو چنین دقیق از تأثیر وقایع اجتماعی روی شعر و فلسفه ایران می گوید قند در دل هر بزرگسالی آب می شود چه رسد به این که مادرش باشد؟!!
تو و خیلی های دیگر از هم نسل هایت قابلیت عوض کردن این ناآگاهی جمعی را دارید. تلف کردن روزها و ساعت ها پای تلویزیون و رسانه های جمعی همان است که «ماتریکس» عامدانه می خواهد انجام دهیم. ما از چهار سالگی تو بارها با هم این فیلم را دیده ایم و درباره اش گپ زدهایم. تو هم مختاری و هم حق داری در خشم و ناامیدی این روزها غرق شوی ولی مطمئن باش حاصلی جز بدبختی بیشتر برای نسل بعد از خودت نخواهد داشت. مطمئن باش که مهاجرت هم این درد را آرام نمی کند. درد فرزند مهاجرت بودن را تحمل کردن کم از درد جهل مرکب موجود در فضای همین جا نیست، بچه من. در آن صورت هم الآن برای مقبول جمع واقع شدن یا روی سرت ایستاده بودی یا شرمسار از لهجه و رفتارهای مادر و پدرت؛ مال من که لهجه نیست، یک ته مزه تلخ نامحسوس است.
برخی رفتارها طبیعی ولی خودتخریب گر هستند، درست مثل خوردن نیم دست کله پاچه در تنهایی، آن هم از سر اندوه، استیصال و خوابزدگی ناشی از آن برای منی که دو سال است هر کالری کوفتی را می شمارم. تو هوای خود و آینده ات را داشته باش که من به عشق تو و آینده تو قادرم از این روزهای نزدیک به چهل و پنج سالگیم که آکنده به نوع جدیدی از اندوه هستند بگذرم. من نمی توانم تو را بکِشم چون تو به عنوان اشرف مخلوقات صاحب اختیاری. فقط دوست دارم بدانی تحمل نظاره کردن به فنا رفتن نسل های بعدمان کشنده تر از نابود شدن جوانی خودمان است. من برای تو قصه می گویم، قصه خودم را، چون تنها راهی است که بلدم نه چون روان شناسی می گوید بهترین روش گفتمان است.
این مطلب از سایت «آش رشته» به قلم خانم مژده بهرنگ گرفته شده است . @aashereshteh