تعجب ندارد اگر مردمان جهان بر این باور باشند که «فرهنگ شان» سرآمد فرهنگ های مردمان دیگر جهان است و چه بسا از این بابت به خود ببالند و فکر کنند که در بازار فرهنگ های جهان، یک سر و گردن از دیگر مردمان والاتر و بالاترند. این تصور نابجا، به خصوص در مورد ما ایرانیان نیز بسیار رایج است.
ایرانیان گرچه به عنوان یکی از اولین مردمانی که زندگی بدوی را رها کرده و به شهرنشینی روی آورده اند توانسته اند اولین دستورالعمل تمدن را، البته در کنار چند قدرت دیگر جهانی ، به جهانیان عرضه دارند ولی تصوری بسیار نابجاست که اظهار کنیم فرهنگی والاتر از دیگر مردمان جهان را دارا می باشیم.
اشکال بزرگ، در درجه اول، در امر مقایسه است. فرهنگ یک سرزمین را نباید با فرهنگ سرزمین دیگر مقایسه نمود زیرا «فرهنگ»، بخشی از هویت مردمان یک سرزمین است که در اثر عوامل بسیار گوناگون آب و هوایی، اقتصادی، باورها و سنن و ساختار اجتماعی در طول هزاره ها شکل می گیرد و به عنوان محک برای تعریف مردمان یک سرزمین به کار می رود. برای مثال، به طور قطع، مردمان قبایل اسکیمو با مردمان جنگل های آمازون دارای فرهنگ بسیار متفاوتی هستند ولی اگر یک اسکیمو را چندین و چند سال با مردمان آمازون دمخور سازیم، چه بسا به هویت مردمان اقلیم آمازون در آید. زندگی امروز و نیاز به ساختن «دهکده جهانی» روز به روز چنان فرهنگ ها را در هم ادغام می نماید که شاید در زمانی نه چندان دور، هویت انسانی و جهانی مطرح می گردد و حضور فرهنگ های گوناگون تنها به رنگ آمیزی هویت جهانی منجر خواهد شد بدون آن که هیچ یک را بر دیگری ارجحیتی باشد.
ولی تا زمانی که هویت جهانی به طور کامل و قاطع بر مردمان جهان سایه افکن نشده است بد نیست که مروری در فرهنگ خود کنیم و موارد ناشایست را در اثر تفکر و به مرور زمان از خود و فرهنگ مان بزداییم تا فردای بهتری را به جهانیان عرضه داریم.
بدون شک با اصطلاح «من نبودم، دستم بود، تقصیر آستینم بود» آشنا هستیم و اگر حتا خود از آن استفاده نکرده ایم حداقل شاهد و ناظر استفاده از این ضرب المثل بوده ایم. این گفته زمانی به کار می رود که ما با شرایط ناگواری روبرو هستیم و به هیچ وجه حاضر به قبول مسئولیت در به وجود آوردن این موقعیت ناگوار نیستیم. به عبارت دیگر، می خواهیم دیگران را مسئول و باعث و بانی موقعیتی بدانیم که یا به گونه شخصی و یا به گونه اجتماعی با آن روبرو هستیم. البته که ساده ترین راه برای شانه خالی کردن از زیر بار مسئولیت نیز همان است که انگشت اشاره را نه به سوی خود بلکه به سوی دیگران نشانه رویم. حضور چنین ضرب المثلی در زبان و فرهنگ ایرانی خود دلیل مبرمی است که خبر از عدم حس مسئولیت می دهد. شاید ساده ترین مثالی را که می توان به آن اشاره کرد باید از دوران تحصیل خود بیاوریم که نمره بیست همیشه گرفتنی بوده است و نتیجه کوشش ما، ولی نمره هفت را همیشه به ما داه اند. «قبول» شدن حاصل کار خودم بوده است ، ولی «مردود» شدن نتیجه کار دیگران.
به خاطر دارم که در چندین و چند ماه قبل، در همین صفحه مطلبی نوشته بودم با عنوان «دایره در دایره» که بارها پس از آن، در موقعیت هایی قرار گرفتم که آن متن را به یاد آوردم. خلاصه مطلب این بود که:
اگر ساختمان یک اتم را در نظر بگیرید، از یک هسته و چندین مدار در اطراف هسته تشکیل شده اند. ما انسان ها نیز در این جهان هستی، همچون ساختمان یک اتم، در مرکزی ایستاده ایم با چندین دایره با شعاع های گوناگون در گرداگرد خود. دایره اول که بسیار به ما نزدیک است، دنیای بسیار خصوصی ما است که با هیچ کس، حتا با همسر خود، آن را مطرح نمی سازیم. کمی دورتر دایره دیگری است که در آن همسر و فرزندان ما قرار دارند و لاغیر. دورتر از این محدوده، دایره دیگری هست که کمی وسیع تر است و در آن، والدین و خواهر و برادران ما در آن جای می گیرند. بعد از این، دایره وسیع دیگری است که در آن دوستان بسیار صمیمی و افراد فامیل جای دارند. بعد از این دایره، دایره وسیع دیگری است که در آن دوستان و آشنایان ما جای دارند و به همین روال دایره بعد همزبانان و هموطنان و بعد مردمان کره زمین و در دایره بسیار وسیع نهایی، جهان هستی است با تمامی عظمت خویش.
گاه اتفاق می افتد که به دلایلی از جمله تنهایی، بی حوصلگی و نیاز به یک هم صحبت، به سراغ دایره دوستان و آشنایان می رویم و شخصی را به سرای خود میهمان می کنیم تا از غم تنهایی برهیم. آرام آرام، این شخص را به دایره دوستان بسیار صمیمی نقل مکان می دهیم و مراودات و رفت و آمدهای بیشتری را با وی انجام می دهیم. بعد، اتفاقی می افتد بسیار غیرمنتظره. از طرف این شخص آسیب بزرگی در زمینه های گوناگون به ما یا خانواده ما می رسد. اکثریت ما ایرانیان، در چنین موردی، با ناباوری بسیار وی را از خود می رانیم و به دنبال شخص دیگری می گردیم تا از آنچه که بر ما رفته است با وی به اصطلاح، درد دل نماییم و تمامی گناه را به گردن وی بیندازیم که «دیدی چگونه از مهربانی و نیکی من سوء استفاده نمود؟». مطلب تاسف بار این است که چه بسا شخص جدید هم در آینده ای نه چندان دور ما را به همان تاسفی روبرو کند که شخص اول دچار کرده بود. به همین روال در یک سیر تسلسل بیهوده خود را گرفتار می کنیم و در نتیجه یاس و نومیدی بر ما غلبه می نماید. ولی اگر در همان اولین مرحله، در مقابل آینه خویشتن می نشستیم و گناه چنین تاسفی را به گردن می گرفتیم، چه بسا از پیامدهای تاسف آور بعدی جلوگیری می نمودیم. راستش را بخواهید، اشکال از شخص مزبور نبوده است بلکه از ما بوده است که وی را از جایگاه خود به دایره ای ارتقا داده ایم که با کمال تاسف لیاقت آن جایگاه را نداشته است.
این مشکل، نه تنها در زمینه های شخصی، بلکه متاسفانه در زمینه های اجتماعی و سیاسی نیز گریبانگیر جمع بسیاری از ما ایرانیان است. برای مثال، بیش از چهل سال از واقعه انقلاب ایران می گذرد و کتاب های مختلف توسط صاحب نظران گوناگون در این باره نوشته و به چاپ رسیده است. شاید تعجب کنید که هنوز بخش بزرگی از ما ایرانیان، کنفرانس «گوادالوپ» را باعث و بانی آن چه می دانیم که گریبانگیر سرزمین مادری ما است. این گروه متاسفانه کثیر، کافی است به چند ماه قبل از برگزاری کنفرانس مزبور برگردند و شاهد حضور خود، بستگان و دوستان و آشنایان خود باشند که در جمعیت های ملیونی آن چه را که می خواستند به زبان می آوردند و در خیابان ها فریاد می زدند. تنها در صورتی که انگشت اشاره را به طرف خویش بگیریم است که می توان از تکرار این گونه فجایع جلوگیری نماییم و الا دیروز سران گوادالوپ در سرنوشت ما مقصر قلمداد می شوند و فردا سران دیگری در نقطه دیگر دنیا.
قبول مسئولیت و پندآموزی بدون شک، کلید سعادت آینده ما خواهد بود. برعکس، مظلوم نمایی و گناه را به گردن دیگری انداختن هر روز بیش از دیروز ما را در چاه ویل نابسامانی فرو خواهد برد. سخن در این باره بسیار است و حوصله این صفحه ناچیز.
فقط یادمان باشد که «من نبودم دستم بود، تقصیر آستینم بود» را به ضرب المثل مفیدی تغییر دهیم که می گوید: «کس نخارد پشت من، جز ناخن انگشت من».