گردآوری از سپیده شاملوفرد
سیاوش کسرایی فرزند زمستان بود. او زاده ۵ اسفند ۱۳۰۵ و درگذشته ۱۹ بهمن ۱۳۷۴بود. کسرایی شاعر و از اعضای کانون نویسندگان ایران و از فعالان سیاسی چپگرای تاریخ معاصر ایران بود. سیاوش کسرائی، سُراینده منظومه آرش کمانگیر، نخستین منظومه حماسی در سبک نیمایی است. وی یکی از شاگردان نیما یوشیج بود که به سبک شعر او وفادار ماند. از جمله مجموعه شعرهای بر جای مانده از سیاوش کسرائی، می توان به مجموعه شعر آوا، مهره سرخ، در هوای مرغ آمین، هدیه برای خاک، تراشههای تبر، خانگی، با دماوند خاموش و خون سیاوش اشاره کرد.
قسمتی از «خونِ سیاوش»:
پشتگرمی به چه بودت که شکفتی، گل يخ؟
و اندر آن عرصه که سرما کمرِ سرو شکست
نازکانه تن خود را ننهفتی، گل يخ
سرکشی های تبارت را، ای ريشه به خاک،
تو چه زيبا به زمستان ها گفتی، گل يخ
تا سر از سنگ برآوردی، دلتنگ به شاخ
از کلاغانِ سيه بال چه ديدی و شنفتی، گل يخ؟
آمدی، عطر وفا آوردی.
همه افسانه بی برگ و بري ها را رُفتی، گل يخ
چه شنفتی تو در اين غمزده باغ؟
که چو گل ها همه خفتند، تو بيدار نخفتی، گل يخ
راستی را که چه جانبخش به سرمای سياه
شعله گون، در نگه دوست شکفتی، گل يخ
«مست»
من مستم
من مستم و میخانه پرستم
راهم منمایید
پایم بگشایید
وین جام جگرسوز مگیرید ز دستم!
می لاله و باغم
می شمع و چراغم
می همدم من، هم نفسم، عطرِ دماغم
خوش رنگ، خوش آهنگ
لغزیده به جامم
از تلخی طعم وی، اندیشه مدارید
گواراست به کامم
در ساحل آتش
من غرق گناهم.
همراه شما نیستم ای مردم بُتگر!
من نامه سیاهم…
با آنکه در میکده را باز ببستند
با آنکه سبوی می ما را بشکستند
با آنکه گرفتند ز لب توبه و پیمانه ز دستم
با محتسب شهر بگویید که هشدار!
هشدار که من مست میِ هر شبه هستم!
سیاوش کسرایی
نادر نادرپور شاعر، نویسنده و مترجم سرشناس ایرانی و از اعضای کانون نویسندگان ایران در ۱۶ خرداد ۱۳۰۸ در تهران به دنیا آمد. او فرزند تقی میرزا از نوادگان رضاقلی میرزا فرزند ارشد نادرشاه افشار بود. نادرپور پس از گذراندن دوره متوسطه در دبیرستان ایرانشهر تهران، در سال ۱۳۲۸ برای تحصیل راهی فرانسه شد و در سال ۱۳۳۱ از دانشگاه سوربن پاریس در رشته زبان و ادبیات فرانسه فارغ التحصیل شد. او پس از پایان درس به ایران بازگشت و از سال ۱۳۲۷ برای چند سال در وزارت فرهنگ و هنر در مسئولیت های مختلف مشغول به کار شد. او در سال ۱۳۵۹ مهاجرت کرد؛ مهاجرتی بی بازگشت. او ابتدا به پاریس رفت که قبلا نیز در دوران جوانی در آنجا زندگی کرده بود. نادرپور پس از شش سال اقامت در فرانسه، بار دیگر مهاجرت کرد؛ این بار به مقصد لس آنجلس. او روز جمعه ۲۹ بهمن ماه ۱۳۷۸ در شهر لس آنجلس درگذشت.
«خطبه زمستانی»
ای آتشی که شعله کشان از
درون شب
برخاستی به رقص
اما بدل به سنگ شدی در سحرگهان
ای یادگار خشم فروخورده زمین
در روزگار گسترش ظلم آسمان
ای معنی غرور
نقطه طلوع و غروب حماسه ها
ای کوه پر شکوه اساطیر باستان
ای خانه قباد
ای آشیان سنگی سیمرغ سرنوشت
ای سرزمین کودکی زال پهلوان
ای قله شگرف
گور بی نشانه جمشیدِ تیره روز
ای صخره عقوبت ضحاک تیره جان
ای کوه، ای تهمتن،
ای جنگجوی پیر
ای آن که خود به چاه برادر فرو شدی
اما کلاه سروری خسروانه را
در لحظه سقوط
از تنگنای چاه رساندی به کهکشان
ای قله سپید در آفاق کودکی
چون کله قند سیمین در کاغذ کبود
ای کوه نو ظهور در اوهام شاعری
چون میخ غول پیکر بر خیمه زمان
من در شبی که زنجره ها نیز خفته اند
تنهاترین صدای جهانم که هیچ گاه
از هیچ سو، به هیچ صدایی نمی رسم
من در سکوت یخ زده این شب سیاه
تنهاترین صدایم و تنهاترین کسم
تنهاتر از خدا
در کار آفرینش مستانه جهان
تنهاتر از صدای دعای ستاره ها
در امتداد دست
درختان بی زبان
تنهاتر از سرود سحرگاهی نسیم
در شهر خفتگان
هان، ای ستیغ دور
آیا بر آستان بهاری که می رسد
تنهاترین صدای جهان را سکوت تو
کان انعکاس تواند داد؟
آیا صدای گمشده منِ نفس زنان
راهی به ارتفاع تو خواهد برد؟
آیا دهان سرد تو را،
لحن گرم من
آتشفشان تازه تواند کرد؟
آه ای خموش پاک
ای چهره عبوس زمستانی
ای شیر خشمگین
آیا من از دریچه این غربت شگفت
بار دگر برآمدن آفتاب را
از گرده فراخ تو خواهم دید؟
آیا تو را دوباره توانم دید؟
نادر نادرپور
امیرهوشنگ ابتهاج یا «ه.ا.سایه» در ششم اسفندماه ۱۳۰۶ در شهر رشت زاده شد. ابتهاج، شاعر معاصر ایرانی و از محبوب ترین شاعران در میان جوانان و دوست داران شعر است. از معروف ترین آثار او میتوان به شعرهای «ارغوان» و «زندگی» اشاره کرد. او شاعری توانا است که به هر دو سبک کهن و نو شعر می سراید. علاوه بر توانایی ها و هنرمندی او، دلایل دیگری نیز در شهرت و شناخته شدن آثار او موثر بوده اند؛ به طور مثال، شعر او بارها توسط هنرمندان و خواننده های محبوب ایرانی، به صورت ترانه و تصنیف، اجرا شده است. ابتهاج علاوه بر شعر و ادبیات، در زمینه موسیقی نیز فعالیت داشته و از سال ۱۳۵۰ تا ۱۳۵۶ سرپرست برنامه «گل ها» در رادیو ایران و پایهگذار برنامه موسیقی «گلچین هفته» بوده است.
شرم و شوق
دل می ستاند از من و جان می دهد به من
آرام جان و کام جهان می دهد به من
دیدار تو طلیعه ی صبح سعادت است
تا کی ز مهر طالع آن می دهد به من
دلداده ی غریبم و گمنام این دیار
زان یار دلنشین که نشان می دهد به من
جانا مراد بخت و جوانی وصال توست
کو جاودانه بخت جوان می دهد به من
می آمدم که حال دل زار گویمت
اما مگر سرشک امان می دهد به من
چشمت به شرم و ناز ببندد لب نیاز
شوقت اگر هزار زبان می دهد به من
آری سخن به شیوه ی چشم تو خوش ترست
مستی ببین که سحر بیان می دهد به من
افسرده بود سایه دلم بی هوای عشق
این بوی زلف کیست که جان می دهد به من
هوشنگ ابتهاج
پروین اعتصامی با نام اصلی رخشنده اعتصامی متولد بیست و پنجم اسفند ماه ۱۲۸۵ در شهر تبریز است. پدر او یوسف اعتصامی آشتیانی معروف به اعتصام الملک ( نویسنده و مترجم ) از مردان بزرگ و نامی مشهور اواخر دوره قاجار بوده است. در کودکی به تهران نقل مکان کردند. او با پسر عمویش ازدواج کرد ولی این ازدواج ناموفق بود و پس از دو ماه و نیم از هم جدا شدند. پروین اعتصامی در سال ۱۳۲۰ به علت بیماری حصبه درگذشت و در شهر قم به خاک سپرده شد.
شاهد و شمع
شاهدی گفت بشمعی کامشب در و دیوار، مزین کردم
دیشب از شوق، نخفتم یکدم دوختم جامه و بر تن کردم
دو سه گوهر ز گلوبندم ریخت بستم و باز بگردن کردم
کس ندانست چه سحرآمیزی ه پرند، از نخ و سوزن کردم
صفحهٔ کارگه، از سوسن و گل بخوشی چون صف گلشن کردم
تو بگرد هنر من نرسی انکه من بذل سر و تن کردم
شمع خندید که بس تیره شدم تا ز تاریکیت ایمن کردم
پی پیوند گهرهای تو، بس گهر اشک بدامن کردم
گریهها کردم و چون ابر بهار خدمت آن گل و سوسن کردم
خوشم از سوختن خویش از آنک سوختم، بزم تو روشن کردم
گر چه یک روزن امید نماند جلوهها بر درو روزن کردم
تا تو آسوده روی در ره خویش خوی با گیتی رهزن کردم
تا فروزنده شود زیب و زرت جان ز روی و دل از آهن کردم
خرمن عمر من ار سوخته شد حاصل شوق تو، خرمن کردم
کارهائیکه شمردی بر من تو نکردی، همه را من کردم