گل امّید
هوا هوای بهار است وباده بادۀ ناب
به خنده خنده بنوشیم جرعه جرعه شراب
در این پیاله ندانم چه ریختی پیداست
که خوش به جان هم افتاده اند آتش و آب
فرشته روی من، ای آفتاب صبح بهار
مرا به جامی از این آب آتشین دریاب
به جام هستی ما ای شراب عشق بجوش
به بزم سادۀ ما ای چراغ ماه بتاب
گل امید من امشب شکفته در بر من
بیا و یک نفَس ای چشم سرنوشت بخواب
مگر نه خاک ره این خرابه باید شد؟
بیا که کام بگیریم از این جهان خراب
(فریدون مشیری)
**********************
مهدی اخوان ثالث زاده ۱۰ اسفند ۱۳۰۷ و درگذشته ۴ شهریور ۱۳۶۹، شاعر پرآوازه، ادیب و موسیقیپژوه ایرانی بود. نام و تخلص وی در اشعارش م. امید بود.او برگزیده اولین دوره جشنواره بینالمللی شعر فجر در بخش ملی و میهنی بود. اشعار او زمینه اجتماعی دارند و گاه حوادث زندگی مردم را به تصویر کشیده است. همچنین دارای لحن حماسی آمیخته با صلابت و سنگینی شعر خراسانی و نیز در بردارنده ترکیبات نو و تازه است.
نذر کرده ام
يک روزی که خوشحال تر بودم
بيايم و بنويسم که
زندگی را بايد با لذت خورد
که ضربه های روی سر را بايد آرام بوسيد
و بعد لبخند زد و دوباره با شوق راه افتاد
يک روزی که خوشحال تر بودم
می آيم و می نويسم که
اين نيز بگذرد
مثل هميشه که همه چيز گذشته است و
آب از آسياب و طبل طوفان از نوا افتاده است
يک روزی که خوشحال تر بودم
يک نقاشی از پاييز می گذارم که
يادم بيايد زمستان تنها فصل زندگی نيست
زندگی پاييز هم می شود، رنگارنگ، از همه رنگ، بخر و ببر
يک روزی که خوشحال تر بودم
نذرم را ادا می کنم
تا روزهايی مثل حالا
که خستگی و ناتوانی لای دست و پايم پيچيده است
بخوانمشان
و يادم بيايد که
هيچ بهار و پاييزی بی زمستان مزه نمی دهد
و هيچ آسياب آرامی بی طوفان
(مهدی اخوان ثالث(
********************
سیروس شمیسا زاده ۲۹ فروردین ۱۳۲۷ در رشت، استاد ادبیّات فارسی و نویسنده پرکار ایرانی است که تاکنون بیش از ۴۰ اثر خلق کرده است. وی تحصیلات عالی خود را در دانشگاه شیراز آغاز کرد و چند سالی پزشکی خواند، ولی پس از چندی تغییر رشته داد و در همانجا مدرک کارشناسی خود را در ادبیّات فارسی گرفت. پس از آن وارد دوره دکتری ادبیات فارسی دانشگاه تهران شد و در سال ۱۳۵۷ از رساله خود به راهنمایی خانلری دفاع کرد. او در سال ۱۳۸۰ یکی از چهره های ماندگار ایران لقب گرفت. کتاب های او در بسیاری از دانشگاه های ایران تدریس می شود.
اینک پیام بارانی خود را
از منقار خونین آخرین پرندۀ سفری
بر این رهگذار خنک ببار
بفرما
تا ناگهان بر آخرین وزش بهار
شب شود
و آنگه
به نم نمِ پیامی
بر خنکای خاک و خاطره جلوه ای کن
و با آشوب رودها بخوان.
جاده ها بی تو
بوی سفر نمی دهند
و تو که آن سوی کهکشان مه و بخار رفتی
برای عاشقان زمین
چیزی نخواندی
تا بغض کوله بار را سبک کند
اینک بر آرامش این شب آبی
به محزون ترین هنجار حنجره
زمزمه ای باش
تا در خواب علف پذیرفته شویم
و مرا که مام من
در انتهای یک بهار زمینی
برای تو زاده بود.
در سفر منقار جایی نبود
پیغام تو
با رودها و دریاها می رفت
و شب مانند هر شب پرواز
در راز بود
(سیروس شمیسا)
*********************
عبدالحسین جلالیان یزدی متخلص به جلالی شاعر و حافظ پژوه ایرانی است. او در بسیاری از جنبه های شعر چون غزل، قصیده، رباعی و… طبع آموزی کرده است اما آنچه بیشتر زبانزد مردم است اشعار فکاهی او به لهجه یزدی است. دیوان شعر او به نام پله های سنگی در سه جلد به چاپ رسیده و جلد چهارم آن نیز در دست انتشار است. دکتر جلالیان اثری حاوی شرح اشعار حافظ به نام شرح جلالی در چهار مجلد به طبع رسانده است.
دِی، چنان قهرمان ز راه رسید
پشت پاییز را به خاک نهاد
سبزه را زرد کرد و بعد سپید
بار بر پشتِ تاک پیر نهاد
برف بارید و دشت و صحرا را
فرش سیمین بیکران گسترد
توری از نقره های برف کشید
بر سر و روی این عجوزه بَرد
شد به دهلیز لانۀ مور و بشد
شب نشینی و عیش او آغاز
بینوا بلبل است در تردید
به هر روزی کجا کند پرواز
ماه دی در رسید و بهمن و برف
بر سر سرو باغ شد آوار
سرو برپاست سربلند و سفید
زاغ برجاست روسیاه و نزار
چند ماه دگر زند اسفند
دست ردّ را به سینۀ سرما
باز گردد بهار و فصل امید
می شود دشت سبز و روح افزا
باز بلبل صلا دهد گل را
آن که چندی به زیر بال بماند
رفت فصل شِتا، بهار دمید
روسیاهیش بر زغال بماند
(دکتر عبدالحسین جلالیان)
************************
در منزل خجستۀ اسفند
همسایۀ سراچۀ فروردین
با شاخه های تُرد بلوغ جوانه ها
باران
به چشم روشنیِ صبح آمده ست.
زشت است
اگر که من
یار قدیم و همدم هم ساغر سحر
در کوچه های خامُش و خلوت
نجویمش
یا…
با جام شعر خویش
خوش آمد نگویمش!
(محمدرضا شفیعی کدکنی)
**********************
و دیگر جوان نمی شوم
نه به وعده عشق و نه وعده چشمان تو
… و دیگر به شوق نمی آیم
نه در بازی باد و نه در رقص گیسوان تو
چه نامرادی تلخی
و دریغا
چه تلخ تلخ فرو می ریزم
با سنگینی این غربت عمیق
در سرزمین اجدادی خویش
و دریغا
چه عطشناک و پریشان پیر می شوم
در بارش این گستره تشویش
در خانه خورشیدها، خاطره ها
دریغا
چه بی برگ و بار لال می شوم
در دور دست آن گل ها، گمان ها، گفتگو
و مگر فراموش می شود؟
سرانجام آن جست و جوها و آن چشمه و
چشم انداز آواز و آرزوها
و مگر فراموش می شود آن بهاری که آمده بود
با رقص شکوفه هایش و وعده همان بهار
که در کرامت درختان تابستانیش
هیچ سبد و سفره ای بی نصیب نخواهد ماند
از سرشاری میوه های مهربانیش
و دریغا بر من
چگونه فراموش می شود سبدها وسفره هایی که
سال هاست نه سیب را می شناسند و نه مهربانی را
و دریغا بر من
چه لال و بی برگ و بار پیر می شوم
در این سوی دیوارهایی که از من
دزدیده اند سیب را و
جانمایه سرودهای جوانی را
و دیگر جوان نمی شوم
نه به وعده این بهاری که آمده است
و نه به وعده آن شکوفه های نو شکسته
(محمدرضا عبدالملکیان)
***********************
سیاوش کَسرائی (5 اسفند ۱۳۰۵ – ۱۹ بهمن ۱۳۷۴) شاعر و از اعضای کانون نویسندگان ایران و از فعالان سیاسی چپ گرای تاریخ معاصر ایران بود. کسرائی دانش آموخته دانشکده حقوق و علوم سیاسی دانشگاه تهران و از بنیانگذاران انجمن ادبی شمع سوخته بود. وی یکی از شاگردان نیما یوشیج بود که به سبک شعر او وفادار ماند. از جمله مجموعه شعرهای به جای مانده از سیاوش کسرائی، می توان به مجموعه شعر آوا، مهره سرخ، در هوای مرغ آمین، هدیه برای خاک، تراشه های تبر، خانگی، با دماوند خاموش و خون سیاوش اشاره کرد.
بهار می شود
یکی دو روز دیگر از پگاه
چو چشم باز می کنی
زمانه زیر و رو
زمینه پرنگار می شود
زمین شکاف می خورد
به دشت سبزه می زند
هر آنچه مانده بود زیر خاک
هر آنچه خفته بود زیر برف
جوان و شسته رفته آشکار می شود
به تاج کوه
ز گرمی نگاه آفتاب
بلور برف آب می شود
دهان دره ها پر از سرود چشمه سار می شود
نسیم هرزه پو
ز روی لاله های کوه
کنار لانه های کبک
فراز خارهای هفت رنگ
نفس زنان و خسته می رسد
غریق موج کشتزار می شود
در آسمان
گروه گله های ابر
ز هر کناره می رسد
به هر کرانه می دود
به روی جلگه ها غبار می شود
درین بهار… آه
چه یادها
چه حرف های ناتمام
دل پر آرزو
چو شاخ پر شکوفه باردار می شود
نگار من
امید نوبهار من
لبی به خنده باز کن
ببین چگونه از گلی
خزان باغ ما بهار می شود
سیاوش کسرایی