امیرهوشنگ ابتهاج، زاده ۶ اسفند ۱۳۰۶ در رشت و درگذشته ۱۹ مرداد ۱۴۰۱ در آلمان، متخلص به هـ . ا. سایه، شاعر و پژوهشگر ایرانی بود. هوشنگ ابتهاج دوره تحصیلات دبستان را در رشت و دبیرستان را در تهران گذراند و در همین دوران اولین دفتر شعر خود را با نام نخستین نغمه ها منتشر کرد. ابتهاج در جوانی دلباخته دختری ارمنی به نام گالیا شد که در رشت ساکن بود و این عشق دوران جوانی دستمایه اشعار عاشقانه ای شد که در آن ایام سرود. بعدها که ایران غرق خون ریزی و جنگ و بحران شد، ابتهاج شعری به نام «دیر است گالیا…» با اشاره به همان روابط عاشقانه اش در گیرودار مسائل سیاسی سرود. سایه در سال ۱۳۴۶شمسی در جشن هنر شیراز بر آرامگاه حافظ شعر می خواند که باستانی پاریزی در سفرنامه معروف خود، از پاریز تا پاریس، استقبال شرکتکنندگان و هیجان آن ها پس از شنیدن اشعار سایه را شرح می دهد و می نویسد که تا قبل از آن هرگز باور نمی کرده است که مردم از شنیدن یک شعر نو تا این حد هیجان زده شوند. ابتهاج از سال ۱۳۵۰ تا ۱۳۵۶ شمسی سرپرست برنامۀ گل ها در رادیوی ایران (پس از کناره گیری داوود پیرنیا) و پایه گذار برنامه موسیقی گلچین هفته بود. تصنیف خاطره انگیز «تو ای پری کجایی» و تصنیف «سپیده» (ایران ای سرای امید) از اشعار هوشنگ ابتهاج (سایه) است. از مهم ترین آثار هوشنگ ابتهاج تصحیح او از غزلیات حافظ است که با عنوان «حافظ به سعی سایه» نخستین بار در ۱۳۷۲ شمسی توسط نشر کارنامه به چاپ رسید و بار دیگر با تجدیدنظر و تصحیحات تازه منتشر شد.
یاری کن ای نفس
یاری کن ای نفس که درین گوشۀ قفس
بانگی برآورم ز دل خسته یک نفس
تنگ غروب و هول بیابان و راه دور
نه پرتو ستاره و نه نالۀ جرس
خونابه گشت دیدۀ کارون و زنده رود
ای پیک آشنا برس از ساحل ارس
صبر پیمبرانه ام آخر تمام شد
ای آیت امید به فریاد من برس
از بیم محتسب مشکن ساغر ای حریف
می خواره را دریغ بود خدمت عسس
جز مرگ دیگرم چه کس آید به پیشباز
رفتیم و همچنان نگران تو باز پس
ما را هوای چشمۀ خورشید در سر است
سهل است سایه گر برود سر در این هوس
هـ. ا. سایه
——————–
بگردید، بگردید، درین خانه بگردید
درین خانه غریبید، غریبانه بگردید
یکی مرغ چمن بود که جفت دل من بود
جهان لانۀ او نیست، پی لانه بگردید
یکی ساقی مست است پس پرده نشسته است
قدح پیش فرستاد که مستانه بگردید
یکی لذت مستی ست، نهان زیر لب کیست
ازین دست بدان دست چو پیمانه بگردید
یکی مرغ غریب است که باغ دل من خورد
به دامش نتوان یافت، پی دانه بگردید
نسیم نفس دوست به من خورد و چه خوشبوست
همین جاست، همین جاست، همه خانه بگردید
نوایی نشنیده ست که از خویش رمیده ست
به غوغاش مخوانید، خموشانه بگردید
سرشکی که بر آن خاک فشاندیم بن تاک
در این جوش شراب است، به خمخانه بگردید
چه شیرین و چه خوشبوست، کجا خوابگه اوست؟
پی آن گل پر نوش چو پروانه بگردید
بر آن عقل بخندید که عشقش نپسندید
در این حلقۀ زنجیر چو دیوانه بگردید
درین کنج غم آباد نشانش نتوان دید
اگر طالب گنجید به ویرانه بگردید
کلید در امید اگر هست شمایید
درین قفل کهن سنگ چو دندانه بگردید
رخ از سایه نهفته ست، به افسون که خفته ست؟
به خوابش نتوان دید، به افسانه بگردید
تن او به تنم خورد، مرا برد، مرا برد
گرم باز نیاورد، به شکرانه بگردید
هـ . ا. سایه
——————–
درین سرای بی کسی اگر سری درآمدی
هزار کاروان دل ز هر دری درآمدی
ز بس که بال زد دلم به سینه در هوای تو
اگر دهان گشودمی کبوتری درآمدی
سماع سرد بی غمان خمار ما نمی برد
به سان شعله کاشکی قلندری درآمدی
خوشا هوای آن حریف و آه آتشین او
که هر نفس ز سینه اش سمندری درآمدی
یکی نبود ازین میان که تیر بر هدف زند
دریغ اگر کمان کشی دلاوری درآمدی
اگر به قصد خون من نبود دست غم چرا
از آستین عشق او چون خنجری درآمدی
فروخلید در دلم غمی که نیست مرهمش
اگر نه خار او بُدی به نشتری درآمدی
شب سیاه آینه ز عکس آرزو تهی ست
چه بودی از پری رخی ز چادری درآمدی
سرشک سایه یاوه شد درین کویر سوخته
اگر زمانه خواستی چه گوهری درآمدی
هـ . ا. سایه
——————–
احمد رضا احمدی در سال ۱۳۱۹در کرمان به دنیا آمد. خانواده خیلی زود او را به تهران کوچ دادند. تهران، آن زمان آماج فعالیت های سیاسی و پویایی شعر نو بود و احمدی نیز مانند بسیاری دیگر از همنسلانش، شعر نیمایی را برای رسیدن به خواست درونی خود در ساحت سرایش بهکار گرفت تا ضمن نگاهی دقیق و عمیق به ادبیات باستان، در شعر معاصر حرکتی نوین ایجاد کند. حاصل یک عمر کوشش بی وقفه اش آثار متعدد منظوم و منثور است که بسیاری از آن ها به زبان های دیگر ترجمه شده. دوستی احمدی با اهالی موسیقی و سینما نیز از سنین دبیرستان آغاز و ادامه دار شد و نتیجه این دوستی در کانامۀ وی نمونه های متعدد از دکلمه، صداپیشگی، حضور در نمایش و فیلم های مستند، سینمایی و انیمیشن است. کسب جوایز متعدد داخلی و خارجی و نیز نامزدی او برای جایزه هانس کریستین اندرسن نمای دیگری از ظهور و پویایی احمدی است که نامش را نزدیک به هفت دهه در خاطر چندین نسل تثبیت کرده است.
روی دیوار سفید خونه مون
روی دیوار سفید خونه مون
من با رنگ سبز یه جاده کشیدم
جاده ای پر از درخت و گل و یاس
جاده ای پر از بهار و عطر یاس
رنگ سبزم کم اومد
باد اومد پاییز اومد
روی جادۀ قشنگ
ابر اومد بارون اومد
من نوشتم بارون
من نوشتم بارون
روی دیوار سفید خونمون
من با رنگ آبی دریا کشیدم
توی دریای قشنگ رو دیوار
من با رنگ آبی قایق کشیدم
رنگ آبی کم اومد
موج اومد بارون اومد
روی دریای قشنگ
ابر اومد بارون اومد
من نوشتم بارون
من نوشتم بارون.
احمدرضا احمدی
——————–
به تو گفته بودیم
به تو گفته بودیم:
گاهی برای ادامۀ روزهای تو
سکوت کردیم
هر جا باران بارید
ما در کنارت ایستاده ایم
و برای مرگ و تاریکی که به دنبال تو بودند
گلی پرتاب کردیم
که تو را از یاد ببرند
به تو گفته بودیم:
درختان در تنهایی می رویند
و در باد نابود می شوند
اکنون پیری ما را احاطه کرده است
و مرگ آماده است هر لحظه ما را تصرف کند
یک بار دیگر برای همیشه نامت را به ما بگو
بگو هنوز باران می بارد
و تو هنوز راه رفتن در باران را دوست داری
احمدرضا احمدی
——————–
عشقت آموخت به من رمز پريشاني را
چون نسيم از غم تو بي سر و ساماني را
بوي پيراهني، اي باد بياور
ور نه
غم يوسف بكشد، عاشق كنعاني را
دور از چاك گريبان تو آموخت به من
گل من غنچه صفت، سر به گريبانی را
آه از اين درد كه زندان قفس خواهد كشت
مرغ خو كرده به پرواز گلستاني را
ليلي من! غم عشق تو بنازم كه كشی
به خيابان جنون، قيس بيابانی را
اينك آن طرف شقايق، دل من مركز سوزش
داغ بر دل بنهد لالۀ نعماني را
همه باغ دلم آثار خزان دارد، كو؟
آن كه سامان بدهد اين همه ويراني را
حسین منزوی
——————–
منوچهر آتشی در سال ۱۳۱۰ در روستای دهرود بخش بوشکان در بوشهر به دنیا آمد. وی تحصیلات ابتدایی و دوره متوسطه را در بوشهر گذراند و برای گذراندن دوره دانشسرای مقدماتی به شیراز رفت.
آتشی در سال ۱۳۳۳ آموزگار شد و در شهر بوشهر و اطراف آن به تدریس پرداخت و در سال ۱۳۳۹ به دانشسرای عالی تهران وارد شد و در رشته زبان انگلیسی لیسانس گرفت. او در مقطع کارشناسی رشته زبان و ادبیات انگلیسی، فارغ التحصیل شد و در دبیرستان های قزوین، به دبیری پرداخت.
وی در پایان سال های خدمت دبیری به عنوان ویراستار در انتشارات سازمان رادیو و تلویزیون به کار پرداخت و در سال ۱۳۵۹ بازنشسته شد و به بوشهر بازگشت. آتشی از سال ۱۳۳۳ انتشار شعرهایش را شروع کرد و در فاصله چند سال توانست در شمار شاعران مطرح معاصر درآید.
نخستین مجموعه شعر او با عنوان آهنگ دیگر در سال ۱۳۳۹ در تهران چاپ شد و پس از این مجموعه، دو مجموعه دیگر با نام های آواز خاک و دیدار در فلق انتشار یافت.
از زیر سنگ
سلام
به پوست سبز آب، به پوست سبزۀ تو
که زیر پوست سفید روز می گردد
به دست تو، که از میان آن همه سبزی
مانند ساقۀ تر درمی آید
و
ساقۀ گل سرخی در شعر می گذارد
بالای شعر خستۀ من نازنین
غمگین
منشین
در زیر این کتیبۀ فرسوده
من خفته ام
محتاج دست سبز تو
محتاج سبزۀ روح تو
بنشین
دامن کنار دماغم بگستر
طنین خنده بیفکن در سنگ
طنین خنده بیفکن
در واژه
بخوان
بخوان چنان
که خون سبز رقص فوارع واکند
از سنگ استخوان
سلام
به پوست سبزۀ تو
که زیر پوست قهوه ای پاییز
مانند آب می وزد
از هفت بند نی استخوان من
به هفت حلقۀ گیسوی تو
سلام
منوچهر آتشی
——————–
همه جا می بينمت
به درخت و پرده و آیينه
نمی دانم اما تو مرا دنبال می کنی
یا من تو را؟
ای چشم شیرین زیبا.
به گل ها می بینیم و می بینمت
به گل ها نشسته ای و می بینیم
بر آب می نگرم و می بينمت
در آب می لرزی و می بینیم
تو مرا جست و جو می کنی یا من تو را
ای چشم شیرین دلربا.
همه رویاهايم را نیلوفری کرده ای
و همه خیال هایم را به بوی شراب آغشته ای
همه جا
گرمای خانه و جان و جهان است حضورت
ولی چشم که باز می کنم نمی بینمت ديگر
با آن که می دانم تو می بینیم همه جا
من شیدای توام
یا تو مرا گرفته ای به بازوی سودا
ای چشم شیرین بی پروا!
منوچهر آتشی
پاییز کوچک من
پاییز کوچک من،
پاییز کهربایی تبریزی هاست
که با سماع باد
تن را به پیچ و تاب جذبه
تن را به رقص می سپرند
و برگ های گر گرفته
که گاهی با گردباد
مخروط واژگونه ای از رنگ اند
و گاه ماهیان شتابانی
در آب های باد
پاییز کوچک من،
وقت بزرگ باران ها
باران، جشن بزرگ آینه ها در شهر
باران که نطفه می بندد در ابر
حیرت درخت های آلبالو را می گیرد،
و من غم بزرگ باغچه را
از شادی حقیر گلدان ها
زیباتر می یابم.
پاییز کوچک من،
گنجایش هزار بهار،
گنجایش هزار شکفتن دارد
وقتی به باغچه می نگرم
روح عظیم «مولانا» را می بینم
که با قبای افشان
و دفتر کبیرش
زیر درخت های گلابی
قدم می زند
و برگ های خشک
زیر قدم هایش شاعر می شوند
وقتی به باغچه می نگرم
«بودا» حلول می کند
در قامت تمام نیلوفرها
وقتی به باغچه می نگرم
پاییز «نیروانا»ست
پاییز نی زنی است
که سحر سادۀ نفسش را
در ذره های باغ
دمیده است
و می زند
که سرو به رقص آید
پاییز کوچک من
دنیای سازش همه رنگ هاست
با یکدیگر
تا من نگاه شیفته ام را
در خوش ترین زمینه به گردش برم
و از درخت های باغ بپرسم
خواب کدام رنگ
یا بی رنگی را می بینند
در طیف عارفانۀ پاییز؟
حسین منزوی