فلوریدا
چندی پیش کاریکاتوری دیدم که نظرم را جلب کرد: دو زن در کنار هم پشت میزی نشسته بودند یکی می گفت آرزو دارد در تونل زمان چند ده سال به عقب برود و زنی که پهلویش نشسته بود می گفت این که کاری ندارد برو بلیط فلوریدا را بگیر. طنز زیبا و ساده این کاریکاتور بیانگر این است که در چه زمانه ای زندگی می کنیم! در فلوریدا و بسیاری از ایالات دیگر قوانین شدیدا واپس گرایانه ای را وضع کرده اند که جلوی بسیاری از آزادی های فردی و اجتماعی را سد می کند. کتاب های بسیاری را ممنوع اعلام کرده، کتابخانه های مدارس جمع کرده و دسترسی به آن ها را برای دانش آموزان منع کرده اند. آموزش و بحث روی مسایل زنده اجتماعی مثل تبعیض نژادی، حق سقط جنین برای زنان و حقوق همجنسگرایان را هم قدغن کرده اند. در زیر کاریکاتور مزبور رندی نوشته بود اگر بیشتر می خواهی به عقب بروی به ایران برو که اقلاً هزار سال پیش را نشانت می دهند یا اگر بیشتر می خواهی به عقب بروی سری به افغانستان بزن!
پدیده واپسگرائی در آمریکا مبحث جدیدی نیست، مقاومت در مقابل پیشرفت، در مقابل پدیده های نو، در مقابل آزادی برده ها، در مقابل احقاق حقوق اقلیت ها و زنان از ابتدای تاریخ این کشور وجود داشته است. همیشه هم از مذهب برای توجیه نظرات و قوانین عقب افتاده کمک گرفته شده است ولی در سال های اخیر و به خصوص بعد از جنگ دوم جهانی نیروهای مترقی با مبارزات خود دستاوردهای زیادی داشته اند و باعث عقب نشینی نیروهای واپسگرا گردیده اند. دستاوردهائی نظیر لغو قوانین «جیم کرو»، احقاق حقوق شهروندی، آزادی سقط جنین، احقاق حقوق اقلیت ها و دگرباشان و غیره. به خاطر دارم که در زمان پرزیدنت اوباما عده ای پیش بینی می کردند که دیگر کشور به عقب باز نخواهد گشت. مسائل نژادی، سقط جنین و تحجر فکری به تاریخ خواهد پیوست. غافل از این که واپسگرایان نه تنها از میان نرفتند بلکه بزرگتر و با شدت و حدت بیشتر در حال پیشرفت و به دست گرفتن قدرت در سطوح مختلف سیاسی هستند.
این متاسفانه در بسیاری از کشورهای دیگر هم اتفاق افتاده یا امکان وقوع دارد. در اینجا سوال این است که آیا مردم محافظه کارتر شده اند و دولت های واپسگرا را انتخاب می کنند یا دولت ها و سیاستگذاران خاص تفکرات و سیاست های واپسگرا را تشویق می کنند و از آن ها به نفع خود بهره برداری می کنند؟ پاسخ به نظر من شق دوم است. مثالی می زنم: پرزیدنت ریگان و جورج هربرت بوش، هر دو بیشتر عمرشان طرفدار حق آزادی انتخاب برای زنان یعنی سقط جنین بودند ولی سیاست های اقتصادی ریگان (نئولیبرالیسم) که مشخصاً به نفع شرکت های بزرگ و کلان سرمایه داران و بر ضد اتحادیه های صنفی و اقشار میانی و پایینی جامعه بود احتیاج به پشتیبانی توده ای داشت. این پشتیبانی توده ای بدون شک با موضع گرفتن در مقابل سقط جنین، طرفداری از حق داشتن سلاح و استفاده از حربه مذهب به دست آمد. موج نئولیبرالیسم به وسیله تاچر به انگلستان هم سرایت کرد و پس از آن هم به صورت نیرویی قوی در بسیاری از کشورها شکل گرفت و حتی به قدرت هم رسید. سیاستمداران نئولیبرال آنچنان با مهارت از عوامل واپسگرائی مثل عشق به خدا و به اسلحه، تنفر از حقوق زنان و دگرباشان استفاده می کنند که توده های طرفدارشان همیشه برخلاف منافع اقتصادی و اجتماعی خود رای می دهند. هم اکنون سیاستمداران طرفدار این خط فکری در بسیاری از ایالات این کشور در مسند قدرت هستند. در دادگاه عالی کشور و بسیاری از دادگاه های پائین تر عامل تصمیم گیرنده هستند و سیاست های خود را که بر خلاف منافع کوتاه مدت و بلند مدت کشور بر علیه آزادی های فردی و اجتماعی است را به پیش می برند. در حالی که توده ها را درگیر مسایل روبنائی کرده و در مقابل هم قرار می دهند، سیاست های اقتصادی خود را که به نفع سرمایه داران کلان و شرکت های بزرگ است پیاده می کنند. نئولیبرال ها به محیط زیست هم به صورت کالا می نگرند و طبیعتاً هزینه کردن برای حفظ و بهبود آن در چارچوب نظری آنان که معطوف به سودآوری صرف است نمی گنجد. یکی دیگر از ترفندهای سیاستمداران این مکتب دوقطبی سازی جامعه است. یعنی جا انداختن این نظر که یا با مایی یا دشمن مایی!
امید آنان در این دوقطبی سازی این است که مردم عادی و مترقی و آزادی خواه که در کمپ مقابل آن ها هستند تدریجاً منفعل شوند و صحنه را خالی کنند. در حالی که طرفداران آن ها با وجود تعداد کمترشان، فعال تر شده و پیروزی آنان را تضمین کنند. اگر به این ترتیب پیش برود اوضاع سیاسی و اجتماعی و اقتصادی مردم بدتر و بدتر خواهد شد. تنها راه مقابله با این پدیده، هرچه فعال تر شدن بقیه جامعه است که اکثریت هم دارند. با شرکت گسترده در انتخابات در هر سطحی و انتخاب سیاستمداران مترقی و مردمی است والا دیگر لزومی به سفر به فلوریدا نخواهد بود، همه جا فلوریدا خواهد شد!