بر چهرۀ گل نسیم نوروز خوش است
در صحن چمن روی دل افروز خوش است
از دی که گذشت هر چه گویی خوش نیست
خوش باش و ز دی مگو که امروز خوش است
خیام
در مقاله دوم از مجموعه مقالات «مرور کتاب های سازندۀ فرهنگ ایرانی» به مرور کتاب «نوروزنامه» می پردازیم. نوروزنامه را خیام نیشابوری در قرن پنج شمسی (دوازده میلادی) نگاشته است. (برخی آن را منتسب به خیام می دانند.) او دربارۀ موضوع کتاب و علت نگاشتن آن میگوید: «دوستی که به گردن من حق هم نشینی داشت، از من در مورد سبب جشن نوروز و پادشاهی که آن را بنا نهاد، پرسید. این نوشته را به درخواست وی جمع آوری کرده ام.» او ابتدا در باب پیدایش و بنا نهادن نوروز به طور مشروح سخن می گوید و بیان می کند هر پادشاه اساطیری چه تغییراتی در آن به وجود آورده و چه رسومی به آن افزوده است. این توضیح با اصطلاحات نجوم قدیم همراه است:
…و اینک بخش دوم مقاله:
شمشیر: شمشیر پاسبان سرزمین است، نگهبان ملت. تا زمانی که حاضر نباشد، هیچ حکومتی استوار نمی ماند. اولین گوهری که از معدن بیرون آوردند، آهن بود . آهن شایسته ترین شیء برای آدمی است و جهان به خاطر وجود آهن آراسته و آبادان است. نخستین کسی که از آهن سلاح ساخت، جمشید بود. شمشیر ابزار شجاعت است. همه سلاح ها ابهت مخصوص به خود را دارند، اما هیچ کدام از شمشیر باشکوه تر نیستند، چرا که شمشیر مانند آتش است؛ با برق و انعکاس و دوسویه. در «سلاح نامه» بهرام گور آمده است که اگر شمشیر را از نیام (غلاف) برکشند و از آن صدای ناله بلند شود، نشانه خون ریختن است و اگر شمشیر، خود به خود از نیام برآید، علامت جنگ است و اگر شمشیر بدون غلاف را کنار کودک هفت روزه بگذارند، آن کودک دلاور می شود.
تیر و کمان: تیر و کمان سلاحی است که داشتن آن لازم است و استفاده از آن راه و روش خاصی دارد. نخستین کسی که تیر و کمان ساخت، کیومرث بود. کمان در روزگار او چوبین بود و یک تکه و تیر آن از جنس گِل با سه پَر و پیکان از جنس استخوان. در روزگار منوچهر، آرش کمانگیر، کمان را از پنج تکه ساخت؛ هم از چوب و هم از نی و با سریشم به هم چسباند و پیکان تیر را از آهن ساخت. پس از آن بهرام گور کمان را از استخوان ساخت و بر تیر چهار پر گذاشت. شکل کمان را مانند فلک (آسمان) می دانند. علت این که پادشاهان ایرانی در نوروز تیر و کمان میخواستند، این بود که صاحبان تیر و کمان هرگز تنگ روزی نباشند و هر سپاهی که تیراندازان زیادی داشته باشد، سپاه پیروز میدان است. آموختن تیراندازی برای بدن هم فوایدی دارد؛ از جمله اعصاب و اندام ها را قوی، مفاصل را نرم و آماده می کند و از بیماری سکته و فلج اعضا جلوگیری می کند.
قلم: دانایان قلم را آرایش گر سرزمین خوانده اند. سخن تا زمانی که بی قلم باشد، مانند جان بی کالبد است و چون با قلم همراه شود، همیشه ماندگار است. نخستین کسی که نویسندگی را برقرار کرد، تهمورث بود و انسان اگرچه با سخن گفتن اشرف مخلوقات است، اگر نوشتن نداند، ناقص است، چرا که از نوشتن است که انسان به مرتبۀ فرشتگی می رسد. دانایان قلم را وسیلۀ کوچکی می خوانند که نوشته اش والامقام است. نیکو نوشتن بسیار دشوار است. خط نیکو مانند صورت زیبا و اندام معتدل است و خط بد مانند روی زشت و اندام نامتناسب. و بسیار باید نوشت تا خط نیکو و پسندیده شود. در سرزمین عراق دوازده نوع قلم وجود دارد که نام هریک از یکی از بزرگان خطاطی گرفته شده است. گفته شده که قلم پادشاهان باید به گونه ای باشد که هنگام نوشتن به ایشان رنجی نرسد. قلم نباید به انگشتان آن ها فشار وارد کند.
اسب: چنین گویند که از صورت چهارپایان هیچ صورتی زیباتر از اسب نیست. اسب شاهِ چهارپایان چرنده است. پارسیان اسب را بادجان میخوانده اند و رومیان، بادپای و می گویند آن فرشته ای که آسمان را می کشد و حرکت می دهد، به صورت اسب است. از کیخسرو نقل می کنند که گفته است هیچ چیز در پادشاهی برایم گرامی تر از اسب نیست. بزرگان گفته اند اسب را باید عزیز داشت که هر کس اسب را خوار بدارد به دست دشمن خوار گردد.
باز: باز مونس شکارگاه پادشاهان است. از وجودش شاد می شوند و او را دوست دارند. باز خوی و اخلاقی دارد که پادشاهان دارند، مانند بزرگمنشی و پاکیزگی. بزرگان گفته اند که شاه جانوران گوشت خوار باز است و شاه جانوران گیاه خوار اسب. به خاطر همین باز به پادشاه نزدیک تر است و حشمتی دارد که پرندگان دیگر ندارند. عقاب از باز بزرگ تر است اما ابهّتی که باز دارد، عقاب ندارد. پادشاهان دیدن باز را به فال نیک میگیرند. هنگامی که باز به خواست خود بر دست پادشاه بنشیند و روی خود را سوی او کند، نشانه آن باشد که او ولایتی جدید به دست آورد.
شراب: دانایانِ طب مانند جالینوس و سقراط و بقراط و بوعلی سینا و محمد زکریای رازی چنین گفته اند که هیچ چیز برای مردم سودمندتر از شراب نیست، به خصوص شراب انگوری تلخ و صافی. خاصیتش آن است که غم را ببرد و دل را خرم و تن را فربه کند. گونه را سرخ و پوست تن را تازه و روشن گرداند و فهم و خاطر را تیز و تخیل را تقویت کند. خورندۀ شراب اغلب تندرست باشد. هرکه پنج قدح شراب ناب بخورد، آن چه در او است از نیک و بد از او سر می زند. از تمام خوردنی های جهان چه چرب و شیرین، چه ترش و خوش بعد از سیر شدن نمی توان خورد و اگر بیشتر بخوری طبع از آن بیزار می شود، اما لطافت طبع شراب به حدی است که هر چه بیشتر بخوری، بیشتر می خواهی. انسان از آن سیر و طبع بیزار نمی شود. شراب شاه نعمت های بهشت است.
خیام در ادامه، فصلی در منفعت و ضرر انواع شراب از گفتار جالینوس حکیم و محمد بن زکریای رازی و ابوعلی سینا و اطبای معروف می آورد و در ادامه نتیجه می گیرد خردمند باید به گونه ای شراب بخورد که مزه و فایده شراب برایش بیشتر از ضررش باشد:
بدین گونه شخص باید با ریاضت، نفس خود را به جایی رساند که از ابتدای نوشیدن شراب تا آخر، هیچ گونه زشتی و بدی از او درنیاید. اگر به این مرحله برسد، شایسته شراب نوشیدن است.
در باب پیدایش شراب روایت شده است که در هرات پادشاهی بود از خویشان جمشید به نام شمیران و تمام خراسان زیر فرمان او بود و پسری داشت که در تیراندازی بسیار ماهر بود. روزی همایی (پرنده ای استخوان خوار که به باور قدما بر شانۀ هر کس بنشیند، به پادشاهی می رسد.) آمد و کمی دورتر از تخت پادشاه نشست. شاه نگاه کرد، ماری دید در گردن هما حلقه زده و می خواهد او را بگزد. پادشاه از پسرش خواست که همای را از شر مار برهاند. پسر تیری زد و مار را از گردن همای انداخت. سال بعد در همان روز هما آمد. بر سر شاه چرخی زد و همان جا که به مار تیر زده بودند، چیزی از منقارش بر زمین افکند و بانگی کرد و پرید. شاه نگاه کرد و گفت: «این همان همایی است که ما جانش را نجات دادیم. امسال آمده است تا جبران کند و برای مان پاداشی آورده است. بروید و ببینید چه آورده.» رفتند و دو سه دانه دیدند. برداشتند و به نزد شاه آوردند. شاه پس از مشورت با دانایان دانه ها را به باغبان سپرد تا آن ها را بکارد. در نوروز از دانه ها شاخه ای برآمد که تا آن زمان کسی مانندش را ندیده بود. وقتی خوشه های درخت رسیده شد، باز هم به آن دست نزدند، تا فصل پاییز که خوشه ها بزرگ شدند و رنگ دانه ها از سبز به سیاه مایل شده بودند و مانند سنگ های قیمتی می درخشیدند. وقتی دانه ها شروع به ریختن کردند، همه گفتند میوه این درخت همین است و چون دارد به زمین می افتد، معنی اش این است که فایدۀ این میوه در آب آن است. هیچ کس جرأت نمی کرد از آن میوه بخورد، چرا که می ترسیدند در آن زهر باشند و بمیرند. در باغ خمره ای گذاشتند و آب انگور را گرفته و خمره را از آن پر کردند. پس از مدتی آب انگور در خمره جوشید و بالا آمد. بعد از آن باغبان دید که آب انگور صافی شده و مانند یاقوت سرخ می درخشد. پادشاه را خبر کرد. پادشاه گفت: «نهایت حاصل این درخت این است، اما نمی دانیم که زهر است یا پادزهر.» پس، تصمیم گرفتند مرد قاتلی را از زندان بیرون بیاورند و از این محصول به او بدهند و ببینند چه اتفاقی می افتد. وقتی آن مرد یک جام از آن نوشید، روی ترش کرد. به او گفتند: «باز هم می خواهی؟» گفت: «بله» جامی دیگر به او دادند. شروع کرد به شادی و طرب و شعر خواندن در محضر پادشاه. و گفت: «جامی دیگر بدهید و هر بلایی می خواهید به سرم آورید.» جام سوم را که خورد، سرش سنگین شد و خوابید و تا روز بعد به هوش نیامد. وقتی به هوش آمد به محضر پادشاه بردندش و گفتند: «آن که دیروز خوردی چه بود و چه احساسی داشتی؟» گفت: «نمی دانم چه بود. هرچه بود خوب بود. کاش امروز هم سه جام دیگر از آن داشتم. اولین جام را به سختی خوردم، چون تلخ بود، اما چون به معده ام رسید، طبعم یک جام دیگر خواست. بعد از جام دوم، شادی و نشاطی در من به وجود آمد که شرم از دل من رفت و دنیا مقابل چشمانم خوار شد و غم جهان را فراموش کردم و جایگاه خود و شاه را یکی دیدم. بعد از جام سوم به خواب خوش فرورفتم.» شاه گناه او را بخشید و وی را آزاد کرد و دانایان به این باور رسیدند که هیچ نعمتی بهتر از شراب نیست؛ چرا که در هیچ میوه و غذایی چنین خاصیتی نیست. این گونه بود که شاه شمیران شراب را پیدا کرد و آیین مهمانی و شراب را پایه گذاشت. بعد از آن هم در وصف شراب شعرها و نواها ساختند. می گویند که نهال انگور از هرات به جاهای دیگر دنیا رفته است، چرا که انواع انگوری که در هرات است در هیچ کجای دنیا نیست و بیش از صد گونه انگور در هرات است.
روی نیکو: دانایان دیدن روی زیبا را مبارک دانسته اند و گفته اند که دیدن روی زیبا همان فرخندگی را دارد که ستارگان خوش یمن در آسمان ها. مانند عطر که وقتی در جامه دان باشد و لباس از آن عطر گیرد و مردم از آن بهره گیرند. زیبایی صورت انسان ها بهره ای از فرخندگی و تأثیر ستارگان است که به تقدیر خدا به انسان ها می رسد. در جهان چیزهای زیبا زیاد است که انسان ها از دیدن آن شاد شوند و طبع بهره ببرد، اما هیچ کدام جای صورت زیبا را نمی گیرد. وقتی صورت زیبا با اخلاق خوش همراه شود، آن مبارکی و خوشبختی به نهایت می رسد. دیدن روی زیبا چهار خاصیت دارد؛ اول آن که روز را بر بیننده خجسته و مبارک می کند، دوم عیش و زندگی را خوش می کند، سوم انسان را به سوی جوانمردی و مروت هدایت می کند، چهارم آن که مال و مقام را زیاد می کند.
روایت است که عبدالله طاهر (سومین فرمانروای سلسله طاهریان) یکی از سرهنگان سپاه را زندانی کرده بود و از گناهش نمی گذشت، به طوری که بزرگان از آزادی اش ناامید شدند. این فرد، کنیزکی زیباروی داشت. روزی که امیر به دیدار عمومی با مردم نشسته بود، کنیزک درخواست خورد را بر کاغذی نوشت و به امیر داد. امیر گفت: «ای کنیزک، گناه صاحب تو بزرگ تر از آن است که من او را ببخشایم.» کنیزک گفت: «آن ـ چه که من می خواهم به واسطۀ آن شفاعت کنم، بزرگ تر از آن است که بتوانی پس بزنی.» گفت: «چه شفیعی است که نمی توانم آن را رد کنم؟» کنیزک پرده از روی برداشت و گفت: «این، شفیع من است.» امیر چون روی کنیزک را دید لبخندی زد و گفت: «چه شفیع بزرگی آوردی و چه بزرگوار است آن که خواهشت را برآورده کند.» دستور داد تا سرهنگ را آزاد کنند.
نویسنده در پایان این حکایت می گوید:
این حکایت را آوردم تا بدانی که جایگاه صورت زیبا چیست و حرمت آن چقدر است.
• در مقاله بالا از متن کتاب «نوروزنامه (رساله ای در منشأ و تاریخ و آداب جشن نوروز) از عمر خیام به سعی و تصحیح مجتبی مینوی، طهران، کتابخانه کاوه» استفاده شده است.