فیلم بدون تاریخ بدون امضا
فیلمی از وحید جلیلوند
دکتر کاوه نریمان در حین رانندگی با موتورسیکلتی که خانواده ای سه نفره سوار آن بوده اند تصادف می کند. او به سرعت می ایستد و با وجود تلخی پدر خانواده، سعی می کند از سلامتی همگی آگاه شود و از پدر قول می گیرد که پسر نوجوانش را به بیمارستان برساند تا شک و شهبه ای در سلامتی فرزند نماند. فردای آن روز، دکتر نریمان در محل کار خود – پزشک قانونی – با گزارشی در مورد پسر بچه ای به نام امیرعلی مواجه می شود که به تازگی فوت شده است. کاوه به محض شنیدن نام او پیگیر داستان می شود و متوجه می شود که این همان پسر بچه ای است که شب گذشته با او تصادف کرده است. کاوه از نظر روحی به شدت دگرگون می شود و مسئولیت پرونده را به همسرش، که او هم در آنجا پزشک است، واگذار می کند. دکتر نریمان به هیچ عنوان حاضر نیست تا با خانواده کودک رو در رو شود و همین فرار کردن او از دیدار با خانواده و درگیری های احساسی اش با این ماجرا تمرکز اصلی فیلم می شود.
فیلم روایتگر تقابل دو طبقه اجتماعی است که از لحاظ جایگاه اقتصادی و فرهنگی تفاوت زیادی با یکدیگر دارند و یک تصادف زندگی آنها را به یکدیگر پیوند می زند. پیش از این در «جدایی نادر از سیمین» با چنین موضوع پیچیده و قابل بحثی مواجه شدیم که سرنوشت دو طبقه از طریق حادثه ای به هم گره می خورد. در فیلم فرهادی طبقه متوسط در تلاش است تا خود را از هر سرزنشی مبرا کند، ولی در فیلم جلیلوند احساس گناه دامنگیر طبقه متوسط می شود و تا پایان فیلم این احساس در دکتر نریمان باقی می ماند. در سکانس تصادف او تلاش می کند تا نهایت همکاری را با موسی (پدر خانواده) داشته باشد و با آرامشی خاص روند صحنه را پیش ببرد. در همین سکانس ابتدایی فیلم، طبقه اجتماعی هر دو شخصیت برای مخاطب روشن می شود. موسی که با خانواده اش ترک موتور نشسته اند، نشانگر طبقه پایین هستند و در نقطه مقابل کاوه قرار می گیرد که با توجه به شغل و گفتار او متوجه می شویم که به طبقه متوسط تعلق دارد. در ادامه، کاوه از موسی می خواهد تا همسرش سوار ماشین او شود که با مخالفت موسی روبرو می شود زیرا غیرت و تعصب اش نسبت به خانواده فراتر از سالم ماندن آنهاست.
نگاهِ انسانی فیلمساز به جامعه بسیار ستودنی است. در خلال تمام سیاهی ها، جلیلوند شخصیت دکتر را به گونه ای خلق کرده است که منفعت شخصی خود را اولویت قرار نمی دهد. به عنوان نمونه ، او به دختری که مورد ضرب و شتم شوهرش قرار گرفته، کمک می کند تا شکایتش را پیگیری کند. یا در موردی دیگر، در برابر گزارشی که جراحت چاقوی متوفی نادیده گرفته می شود، زیر بار امضا نمی رود حتی اگر به قیمت درگیر شدن با همکارانش باشد. اما در مقابل داستانی که پای خودش به طور مستقیم در آن گیر است، او جور دیگری عمل می کند. پنهان کردن خود، جواب های کوتاه، و ترس بُعد دیگری از شخصیت او را به نمایش می گذارد. ناگهان، پس از بررسی جسد نتیجه ای حاصل می شود که قصه بزرگ دیگری را بازگو می کند. نتیجه پزشک قانونی حاکی از آن است که امیرعلی (پسر بچه) به علت مسمومیت غذایی فوت شده است. زمانی که از خانواده فرزند پرسیده می شود که آیا در این مدت گوشت و یا غذای فاسد شده ای مصرف کرده اند، پدر و مادر سکوت می کنند و این نشان از این دارد که آنها چیزی را پنهان می کنند. پس از کشمکش های فراوان، موسی به همسرش می گوید که از کسی مرغ هایی بسیار ارزان خریده است که همین سبب مسمومیت فرزند و مرگ او شده است.
فیلم به هیچ عنوان در فلاکت گیر نمی کند و قصد سیاه نمایی ندارد. هر آنچه در فیلم نشان داده می شود، بازتابی از جامعه امروز ایران است. جلیلوند فیلم را سانتی مانتال نمی کند چرا که داستان آن به قدرِ کافی تلخ است. سکانس تشییع جنازه فرزند و گریه های سوزناک پدر در نمای لانگ شات گرفته شده است تا تمرکز فیلم بر عزاداری تغییر نکند. سکانس رفتن موسی به کشتارگاه مرغ، یکی از بهترین سکانس های فیلم است. جلیلوند با انتخاب حرکت دوربین روی دست، تشویش و تنش این صحنه را دو چندان می کند و بازی خوب نوید محمد زاده یک افشاگری تمام عیار را خلق می کند. فقر و تنگدستی ای که زندگی موسی و امثال او را احاطه کرده، فراتر از حد تصور است و جلیلوند با هوشی بالا، این مسئله را در بستر درامی پیچیده عنوان می کند.
بازی های فیلم به شدت چشمگیر هستند. علاوه بر محمدزاده، امیر آقایی در نقش دکتر بسیار خوش درخشیده است، او درگیری های درونی کاوه را به خوبی به تصویر می کشد. سکانس آخر فیلم، یکی از پرتامل ترین قسمت های فیلم است. کاوه که هنوز مطمئن نیست مرگ فرزند در اثر تصادف بوده یا غذای فاسد، به زندان می رود تا با موسی (که به علت درگیری در کشتارگاه به زندان افتاده است) ملاقات کند. نشان دادن این دو در آن اتاق تاریک، در میان میله ها و چارچوب راهروها، تحت فشار قرار گرفتن و استیصال این دو را به روشنی نشان می دهد. گویی آن قدر هم فرق نمی کند متعلق به چه طبقه اجتماعی باشی؛ در بن بست حادثه، فقر، و ناعدالتی همه می سوزند.