به انتخاب : ف. م. سام
غزل نو
شعر معاصر فارسی پس از نوآوری های نیما یوشیج در فرم و محتوای شعر در سال های میانی قرن گذشته، مانند بسیاری دیگر از مظاهر فرهنگی جامعه ایران در آن عصر، تحول و تغییر چشمگیری را تجربه کرد. حاصل این دگرگونی، نظام ادبی نوینی بود که پیروان نیما و باورمندان به لزوم تجدد در شعر فارسی، همانند مهدی اخوان ثالث، فروغ فرخزاد، احمد شاملو، نادر نادرپور، فریدون مشیری، سهراب سپهری و شمار دیگری از شاعران صاحب سبک آن روزگار، در گیرودار مخالفت های سنت گرایان، سنگ بنا و شالوده آن را به گونه ای استوار کردند که در مدتی کمتر از نیم قرن به شیوه تازه ای در ادوار سبک شناسی ادبیات فارسی بدل گردید.
این جریان کاملا متفاوت شعر، که از آن با عنوان «شعر نو» یاد می شود، در مواجهه با سد تنگ نظری ها و واپس اندیشی های حاصل از تحولات اجتماعی و سیاسی بعد از انقلاب سال ۵۷ و مهاجرت و تبعید خواسته و ناخواسته جمعی از افراد تاثیر گذار در این تجدد و خاموشی و فراموشی جمعی دیگر، از مسیرهای تحول و تکامل منحرف شد و به کجراهه های گوناگون رفت. حدود دو دهه به طول انجامید تا شعر فارسی توانست از میان گرد و غباری که متشاعران و کوتوله های ادبی، در غیاب شاعران راستین، به پا کرده بودند خود را بیرون بکشد و با تکیه بر میراث به جا مانده از دستبرد غارتگران فرهنگی، راه های تازه ای را برای ماندگاری جست و جو کند.
از جمله جریان های ادبی که در این سال ها به وجود آمد، شعر پست مدرن و در کنار آن تلاش برای ایجاد تغییر در نظام محتوایی یکی از مهمترین قالب های شعر فارسی یعنی غزل بود. بحث در باب شعر پست مدرن فارسی به فرصتی جداگانه نیاز دارد. در اینجا تنها به موضوع غزل نو می پردازیم. شاید انتخاب قالب غزل برای ایجاد تحول در محتوای آن به این دلیل بود که به لحاظ فرم و شکل بندی، در شرایط سیاسی و فرهنگی جامعه ای که می کوشید که از سر تا به پا سنتی و گذشته گرا باقی بماند، غزل به گونه ای رو به گذشته داشت. می دانیم که فرم غزل، نزدیک به یک هزار سال در زمره رایج ترین قالب های شعر فارسی بوده و اوج های دست نیافتنی و درخشانی در ادوار مختلف تاریخ ادبیات ما، به ویژه در سده های هفتم و هشتم هجری داشته است.
قالب غزل، به لحاظ قابلیت های استثنایی خود، در عصر تلاش برای ادامه راه تجدد در شعر، توانست عصاره گفتمان ادبی نیما و پیروان او را در باب ضرورت نوآوری در نظام دلالت و معنا آفرینی، جذب کند و به تدریج به صورت یک جریان شعری غالب درآید. نکته ای که نباید از ذکر آن گذشت این است که پیش از آن نیز تلاش هایی برای به کارگیری تجربیات حاصل از شعر نیمایی در قالب غزل صوت گرفته بود که در ایجاد این جریان بی تاثیر نمی توانست باشد. به همین لحاظ و از آنجا که هر نوع تحول هنری و ادبی در نهایت یک پدیده جمعی و مشترک محسوب می شود، نمی توان از افراد خاصی به عنوان نخستین کوشندگان این راه یاد کرد. توجه به استفاده از میراث ادبی نیما در غزل را در آثار شاعران یک نسل قبل، نظیر منوچهر نیستانی، سایه، فروغ، توللی، اخوان ثالث، شفیعی کدکنی و چند تن دیگر نیز می توان یافت. اما سردمداران غزل نو را در میان شاعران نسل بعد، مانند محمدعلی بهمنی، حسین منزوی، قیصر امین پور، و فاضل نظری باید جست.
نظام معنا آفرینی در غزل نو، به طور کلی رو به جانب تجربه های حاصل از شعر نیمایی دارد، با این تفاوت که شاعر می کوشد که با حفظ قالب غزل و قوانین عروضی حاکم بر آن از طریق بهره گیری هر چه بیشتر از زبان محاوره، به کارگیری کنایات و اصطلاحات عامیانه، آفرینش مضامین متناسب و ملموس در زندگی واقعی، کشف امکانات تازه در ساختار و نحو زبان و سرانجام دگرگونی در شیوه بیان، به دو محدودیت مهم معاصر بودن، یعنی «درزمانی» و «همزمانی» وفادار بماند.
در بحث از غزل نو فارسی، نکته ای که نباید ناگفته از آن گذشت راهکار ابتکاری و متهورانه بانو سیمین بهبهانی برای ایجاد و استفاده از اوزان تازه عروضی است که امکانات تازه ای را فراراه شاعران غزل سرای معاصر قرار داده است. بدیهی است که غزل نو فارسی، ملاحظات و ملازمات دیگری دارد که بیان آن از حوصله این مقدمه کوتاه خارج است. در این شماره پیک به قصد آشنایی بیشتر دوستداران شعر فارسی با این شیوه از شعر امروز ایران، نمونه هایی از آثار تنی چند از شاعران غزلسرای معاصر را برگزیده و تقدیم می کنیم. باشد که بپسندید.
ف. م. سام
خسته
قیصر امین پور
—————-
خسته ام از آرزوها، آرزوهای شعاری
شوق پرواز مجازی، بال های استعاری
لحظه های کاغذی را روز و شب تکرارکردن
خاطرات بایگانی، زندگی های اداری
آفتاب زرد و غمگین، پله های رو به پایین
سقف های سرد و سنگین، آسمان های اجاری
با نگاهی سرشکسته، چشم هایی پینه بسته
خسته از درهای بسته، خسته از چشم انتظاری
صندلی های خمیده، میزهای صف کشیده
خنده های لب پریده، گریه های اختیاری
عصر جدول های خالی، پارک های این حوالی
پرسه های بی خیالی، نیمکت های خماری
رونوشت روزها را، روی هم سنجاق کردن
شنبه های بی پناهی، جمعه های بی قراری
عاقبت پرونده ام را، با غبار آرزوها
خاک خواهد بست روزی، باد خواهد برد، باری
روی میز خالی من، صفحه باز حوادث
در ستون تسلیت ها، نامی از من یادگاری
غم غربت
فاضل نظری
————
ناگزیر از سفرم، بی سر و سامان چون باد
به گرفتار رهایی، نتوان گفت آزاد
کوچ تا چند؟ مگر می شود از خویش گریخت
بال، تنها غم غربت به پرستوها داد
اینکه مردم نشناسند تو را غربت نیست
غربت آن است که یاران ببرندت از یاد
عاشقی چیست؟ به جز شادی و مهر و غم و قهر
نه من از قهر تو غمگین، نه تو از مهرم شاد
چشم بیهوده به آیینه شدن دوخته ام
اشک آن روز که آیینه شد از چشم افتاد
ماه و پلنگ
حسین منزوی
—————-
خیال خام پلنگ من، به سوی ماه جهیدن بود
و ماه را ز بلندایش، به روی خاک کشیدن بود
پلنگ من، دل مغرورم، پرید و پنجه به خالی زد
که عشق، ماه بلند من، ورای دست رسیدن بود
گل شکفته، خداحافظ، اگرچه لحظه دیدارت
شروع وسوسه ای در من، به نام دیدن و چیدن بود
من و تو آن دو خطیم، آری، موازیان به ناچاری
که هردو باورمان، ز آغاز، به یکدگر نرسیدن بود
اگرچه هیچ گل مرده، دوباره زنده نشد، اما
بهار در گل شیپوری، مدام گرم دمیدن بود
شراب خواستم و عمرم، شرنگ ریخت به کام من
فریبکار دغل پیشه، بهانه اش نشنیدن بود
چه سرنوشت غم انگیزی، که کرم کوچک ابریشم
تمام عمر قفس می بافت، ولی به فکر پریدن بود
نیمی از گله ما را سگ چوپان خورده
مجتبی سپید
———-
این منم، خون جگر از بد دوران خورده
مرد رندی که رکب های فراوان خورده
غم ویرانی خود را به چه تشبیه کنم؟
فرض کن کوه شنی، طعنه طوفان خورده
عشق را با که ببازد؟ به کدامین ترفند
شاعری که همه عمر غم نان خورده
چه به روز غزل آمد که همه منزوی اند؟
قرعه بر معرکۀ معرکه گیران خورده
با چنین فرقۀ نسناس یقین پاپوش است
اتهامی که به شخصیت شیطان خورده
دشتمان گرگ اگر داشت نمی ترسیدیم
نیمی از گله ما را سگ چوپان خورده!
شعر هم عقل دارد که در این شهر شعور
گذرش بر من دیوانه دوران خورده
عطر حضور شما
محمد علی بهمنی
——————
اینجا برای از تو نوشتن هوا کم است
دنیا برای از تو نوشتن مرا کم است
اکسیر من، نه اینکه مرا شعر تازه نیست
من از تو می نویسم و این کیمیا کم است
سرشارم از خیال، ولی این کفاف نیست
در شعر من حقیقت یک ماجرا کم است
تا این غزل شبیه غزل های من شود
چیزی شبیه عطر حضور شما کم است
گاهی تو را کنار خود احساس می کنم
اما چقدر دلخوشی خواب ها کم است
خون هر آن غزل که نگفتم به پای توست
آیا هنوز آمدنت را بها کم است؟
زنجیرها چه می گویند
سیمین بهبهانی
————–
گفتی که با جرنگیدن، زنجیرها چه می گویند؟
گفتم که پای در زنجیر، مردان هنوز می پویند
مردان پای در زنجیر، با دست و تیشه و تدبیر
در تیره نای دالان ها راهی به نور می جویند
نسل خوان چه می خواهد؟ جز دم زدن ز آزادی
پیران چه شد که با ایشان، خصمانه روی در رویند
ابلیس های آدم رو، با گرزهای بی رستم
تا خلق را به سر کوبند، آشوب برزن و کویند
فریاد ! کاین سیه کاران خونخوارتر ز خونخواران
پاها به خون فرو برده، تا انحنای زانویند
در من امیدواری ها، برمی دمد ز نومیدی
أن دانه ها که در خاکند، روزی ز خاک می رویند
ای دل چراغ روشن کن، در راه رستگاری ها
مردان پای در زنجیر، پویندگان بدین سویند
چه کردی؟
افشین یداللهی
—————
تو با قلب ویرانه من چه کردی؟
ببین عشق دیوانه من، چه کردی
در ابریشم عادت آسوده بودم
تو با بال پروانه من چه کردی؟
ننوشیده از جام چشم تو مستم
خمار است میخانه من، چه کردی؟
مگر لایق تکیه دادن نبودم
تو با حسرت شانه من چه کردی؟
مرا خسته کردی و خود خسته رفتی
سفر کرده، با خانه من چه کردی؟
جهان من از گریه ات خیس باران
تو با سقف کاشانه من چه کردی؟
جغرافیای اتاق
غلامرضا شکوهی
—————-
بوده ضلع اتاق را هر روز، طی کنی بی شمار و برگردی
با خیالات زرد وهم آمیز، بروی تا بهار و برگردی
شده بر صخره های شانه خود، آبشاری ز شط شب پاشی
بروی با نگاه خود چون آه، تا دل آبشار و برگردی
می توانی ز مشرق دستت، پرکشی با خیال خود تا اوج
بوسه بر انعکاس نور دهی، مثل رقص غبار و برگردی
می شود کوچ کرد تا دنیا، قصه ای از هبوط آدم دید
پرده ای از نمایشی غمگین، بازی روزگار و برگردی
طول خانه، عبور طولی عمر، عرض خانه توقفی کوتاه
آمدن، ایستادنی پر مکث، یک نفس انتظار و برگردی
شده در پیچ و تاب یک کابوس روز را در شبت مرور کنی
تا دم صبح هر نفس صد بار، بروی روی دار و برگردی
می توانی تمام مشتت را، پر کنی با نواله ای از خشم
یک دهن نعره سر دهی «ای وای، آی مردم هوار» و برگردی!
**